مهدی خاکپور جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۰۰

هر روز که تاریخ ادبیات، طلوع خورشید را از پشت کوه های سر به فلک کشیده می بیند، آغوش باز می کند و کلمات بیشتری را در خود جای می دهد. کلماتی که در شب قبل شاعران، شعر شدند و تنها تاریخ ادبیات است که می تواند میزانی برای ارزشگذاریشان داشته باشد.

شاعران زیادی چون من، هر روز در کوچه پس کوچه های شعر قدم می زنند و تعریف واحدی را از شعر نمی یابند. به راستی تعریف شعر چسیت؟ از هر که می پرسیدم با تعریف خود نشانه هایی می داد و هر جا که به مشترکاتی از آن می رسیدیم، تاملی می کردیم و با گفتگوی پیرامون آن نتیجه می گرفتیم که در مشترکاتمان نیز مغایراتی وجود دارد.به راستی که ادبیات و خصوصا شعر باید اینگونه پیش برود و هر گاه در این راه به ثباتی رسیدیم، شک می تواند اساس فلسفه باشد. هر بار کتابی می خوانیم با تعریف خودمان است که به استقبال متن می رویم. شعرهایی که به تعریف های ما نزدیک تر هستند را شعر تر می دانیم و هر چه از نگاه ما دور تر باشند منثور تر و منظوم تر. در گفتگوهای متعدد با اساتید اهل فن و شاعران بزرگ، جواهری را یافتم که به هر انگشتری افتاد زیبا آمد. خیال را می گویم و براستی که شعر کلامی مخیل است و نباید با وهم آن را اشتباه گرفت.

با مروری ساده در ادبیات و شعر به سادگی متوجه خواهیم شد که شعر ها در هر قالب و زمانی تنها وقتی ردی از خود می گذارند که خیال انگیز باشند و در دوباره خوانی آن به لذتی افزون ما را هدایت کند. (هر چند این خیال می بایست در عاطفه و اندیشه متن پیوند خورده باشند و شکلی جدید به خود گرفته باشند).حال می خواهم دعوتتان کنم به کنار پنجره ای که عباس باقری ایستاده است و از این پنجره خیال انگیز، تصاویری ازمجموعه شعر «روزهای مندرس» را نشانتان دهم.

شب، هنوز/ چسبیده بود بر جداره جارو/ بر جدار ته جوی (صفحه۹)

رفتگر/ در رو به روی بهت خروسان لال / هرچه کوچه را / از گرته های سربی شب می تکاند (صفحه۹)

آن گلاب خانه پنهان / که روزی / آغاز رودخانه های زمرد بود (صفحه۱۲)

همواره سرزده می آید / یاد پرنده ای که در دست های برزخی ام / دنبال آشیانه خود، بال می زند (صفحه۱۶)

طوفان / پرنده می شود / و، بال بر شیشه های پنجره می کوبد (صفحه۲۰)

هنوز آینه / از سایه های خط زده، پرهیز می کند (صفحه۲۷)

و رودخانه های جهان / کفاف یک وعده گلاب گیری مهتاب را نمی دهد (صفحه۳۰)

روز شمار پرنده هایش را گم کرده است (صفحه۳۱)

ماه دستنبوی ساحره ای ست / که آشوب / در آرواره هایش موج برمی دارد (صفحه۳۷)

نگرانت هستم/ ای دغدغه پریشان/ به وقتی که، سایه های گیج/ از شانه هایت، بالا می خزند/ و هیچ نمی گویی (صفحه۶۹)

از گیسوان مادران/ چند رشته تازیانه برآوردی...؟! (صفحه۸۱)

بیوه مردی مخنثم/که رفتگر/هر بامداد، تکه های تنم را/ از کوچه های تافته می روبد/ وبه کاغذ های باطله دشنام می دهد (صفحه۹۴)
خیال در شعرهای عباس باقری به اندازه است. نه زیاد است و نه کم و شاعر توانسته است آن را در متن، حل کند. اما آیا تنها عنصر خیال است که عباس باقری را شاعر متعهد و پر تلاش کرده است؟ وقتی مجموعه «روزهای مندرس» را می خواندم به مساله ای پیش از خلق و آشنایی شعری پی بردم و آن آگاهی و اطلاعات عمومی شاعر نسبت به پیرامون ادبیات است. دایره واژگانی بالا و اطلاعات تاریخی و مذهبی، دستان شاعر را تا جایی باز گذاشته که بسیار ساده می نویسد و ما سخت برداشت می کنیم. و حتی گاهی به اشتباه زبان شعرش را متعلق به دهه اخیر نمی دانیم.

در پایان گفتنی است مجموعه «روزهای مندرس» که از پیشخوان انتشارات سوره مهر راهی بازار شده است دنیای بومی مخصوص خود را دارد. دنیایی که به شعرهای عباس باقری تشخص داده است و نشانی شده بر آثارش تا از دیگر سپیدسرایان امروزی متفاوت ترجلوه کند. گویی شاعر عناصر طبیعت را بر روی میز خود گذاشته و یک به یک از آن ها شعر می سراید. هر چند در مبحث فرم هنوز نتوانسته است به نتایج چشم گیری برسد اما به جرات می توان او را از سپیدسرایان موفق دانست.

مهاجر

نه کرشمه صدایی

بر آستانه در

نه طنین بی قراری گامی

در تاریک روشن کوچه.

نگاهش

در تصرف باران

و سرگردانی هایش

آیینه خانه ای که رویا هایش را

دیوار ها، تعیین می کنند.

هر بامداد

به تنفس دلتنگی

پنجره مشرف به خیابان را

می گشاید

برای پرنده های ناتمام

اندوه می پاشد

به عابران نقطه چین

خیره می شود

و شباهنگام

در زیر نور کرخت ماه

درماندگی اش را، ورانداز می کند

به وقت چین باران

از سرانگشت بغض.

 (صفحه۱۰۶)



شارژ سریع موبایل