مهدی خاکپور شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰

مخاطب آن قدر بزرگ به نظر می‌رسد و بزرگ می‌نمایاند که خواننده لاجرم دوست دارد به دنبال کشف آن باشد و این وقتی با تصاویر بکر درهم می‌آمیزد می‌شود تابلویی که حتما باید دید و شنید و لمس کرد.

 شبنم فرضی زاده اردبیلی از شاعران کشورمان یادداشتی بر مجموعه شعر «از پشت سایه‌ها» سروده محمدحسین انصاری نژاد نوشته است. این یادداشت که برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته به شرح زیر است:

هنر شرف آدمی است بر دیگر آفریدگان و نخستین هنر آدمی شعر است آن گاه که چیزی را به نامی نام نهاد یا خنده و گریه ای را در کلمات منجمد کرد.

و سهم ما برگ سبزی، باشد که در نظر آید

در دوباره خوانی «از پشت سایه‌ها»ی محمدحسین انصاری نژاد

 ورقش که می‌زنم نگاه اقتدار گرایانه کلاسیک گرای شاعر را در تک تک احساسات و تخیل های خلق شده‌ی آرامَش می‌بینم، صمیمیتی که مختص خود شاعر است و شاید به جرئت بتوان گفت نظیرش را کمتر می‌توان این روزها دید و سادگی ای که شاید غزل به داد اظهارش می‌رسد و نجابتی که واژه به ژرفای معنایش. غروب حس قشنگی می‌شود وقتی با قلمش در می آمیزد. «از پشت سایه‌ها» هم می‌توان آفتاب صداقتش را به تماشا نشست ...

هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

حافظ بزرگ همواره از نقدهای ناروا در رنج بود، لذا می‌گفت 

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

**وقتی مخاطب یک شاعر بسیار بزرگ است

به همین اگر بسنده کنم کافیست بر اینکه نام این چند سطر را نقد نگذارم. گاهی ادای دینی ست بر لذت‌ها، گاه جوششی بر احساس‌های جاری، و گاه از آن طرف پرده خروشی بر چیزهایی که دوست داشیم باشند و اینگونه بیایند و نیست.

حال درماندگان کسی داند

که به احوال خویش درماند

«کجای وسعتی از آفتاب گردان‌ها

نشسته ای به تماشای ما پریشان‌ها»

مخاطب آن قدر بزرگ به نظر می‌رسد و بزرگ می‌نمایاند که خواننده لاجرم دوست دارد به دنبال کشف آن باشد و این وقتی با تصاویر بکر درهم می‌آمیزد می‌شود تابلویی که حتما باید دید و شنید و لمس کرد.

مرکز گریزی و چفت و بست تصاویر در حاشیه نگاری‌های خاص خود میراث شاعران پیشینی ست که دراین کار می‌بینم.

«مشک بردوش سوی علقمه رفت

تا که شق القمر نشان بدهد»

دغدغه های خاص مذهبی‌اش دارد فراسویی را می‌آفریند که هم کیشانش آفریده اند و به کشفش رسیده‌اند و بسیاری ناگفته‌ها و ناخوانده‌ها را درقالب هنر و ادبیات این خاک به تصویر کشیده‌اند. رفتن‌هایی که معنای شکفتن را فوق درک بشر نشان می‌دهند.

«می‌رود معنی شکفتن را

فوق درک بشر نشان بدهد»

«می‌خواستم که با تو بخوانم غزل نشد»

**شعرهایی سهل و ممتنع

سهل الممتنع بودن را در بطن خلق این اثر می‌توان یافت، سادگی و طراوتی که از آن صحبت شد.

این قلم از آن دست قلم‌ها است که سازشی زیبا با این مهم دارد و می‌تواند راحت یک دوستیِ به اصطلاح مسالمت آمیز بین ردیف و قافیه و چیزی که باید بیافریند بر قرار کند.

«پشت سرش خیام پیر آهسته آهسته

ناگاه با زنبیلی از انگور می‌آید»

یاد بیتی از خودم می‌افتم:

ثابتم شد مستی خیام پر بیراه نیست

حرف حق را از ازل انگورها فهمیده‌اند

نمی‌شود تنها به سادگی و صداقت تایید شده قانع شد و به همین بسنده کرد و راحت گذشت –من که نمی‌توانم از «پشت سایه‌ها» بنویسم و از فلسفه درونی ان که چیزی فرا سوی سادگی‌های ملموس را می‌نمایاند غافل باشم.

 «ازاین که پشت سرت حرف می‌زنند هنوز

و میکشند به تنهایی‌ات سرک بنویس

از این که فلسفه باغ را نمی‌فهمند

و کرده‌اند به چشم بهار شک بنویس»

ذهنم دوباره معطوف ردیف می‌شود...تازه می‌بینمشان

سردرگم-پیرمرد-رد شدیم-فکر می‌کنم-خوب است-هاتان-قتلگاه و ...

از سنت‌های مرسوم ساده نگذشته، امروز را هم فراموش نکرده است

شاید این نوع را خیلی دوست داشته باشم:

«بوم سنگی صفحه ای شن با قلم موی کویر»

«گنجشکی از شاخه پر زد

نخلی سراسیمه خم شد

هیچ اتفاقی نیفتاد

یک شاعر از شهر کم شد»

«کو کفش‌های من که به غیر از دریغ نیست

موسیقی تمام غزلهای خسته‌ام»

**غزل‌هایی برآمده از لطافت روح

از لطافت روح بر می‌آید و با نابردباری در برابر ناراستی مستحکم می‌شود. جانش می‌شکفد و شور و معرفت به یک سان می‌بالد.

برای چند سطر بالایم مثال واژهای دیگری می‌بینم:

«مینیاتور-فورا-مترسک»...در کنار «غزل نامه، سلحشور، باده فروش، خلسه تاک‌ها و... »

«تو اندوه غزلهای مرا می‌فهمی این خوب است

نمی‌خواهم بگوید یک نفر در انجمن خوب است»

رازهایی که در کالبد و روح آدمی به شگفتی تجربه شده‌اند اینک منجمد بر صفحات سپید لمس می‌شوند. که هر آفتابی خود باشد و هر کهکشانی سرشار آفتاب و منظومه ای که به ابراز خویش می‌رسد تا در رصد دور نشستگان خود جایی باشد برای پرواز پرندگان همسو که می‌دانند.

از روزنه و زاویه‌ی تاریخی، روانشناسانه، ترجمه احوال، جامعه شناسانه، فرویدی یا اسطوره گرا، انحصاری، التقاطی، نسبی و...تمام این سرخط‌ها و تعاریفی که قدیما و جدیدا تمام منتقدان با آن‌ها دست و پنجه نرم کرده‌اند و نوشته‌هایشان را در این راستا به انتها رسانده‌اند و گاه توضیحات درست و گاه نسبی داده‌اند عبور کردم و شاید بستم و گسستم که بنویسم شعر را خود شعر باید توضیح بدهد و میدهد.

بسیار می‌توان نوشت سطرها و ورق‌ها و کتاب ها می‌توان پر کرد از تمام روزنه‌هایی که نام برده شد اما آیا این تمام داستان می‌توان باشد؟ یا اندر خم کوچه‌ی خواسته‌ها و رازها و احساسات خالق خواهد بود، زمانی که به درک واقعی و درست ان نرسیده باشیم؟ با کاستی‌ها و قوتش کار ندارم بحث من اصل مسئله است نه راههای رسیدن و حل مسئله.

که مولانا گفت: سخن را چو بسیار آرایش کنند، هدف فراموش می‌شود.
 «حج قبول جز مگر از این مسیر هست

جز اقتدا به آینه نص غدیر هست؟»

گاهی وجه غافل گیر کننده شعر در نوعی قیاس ابتدایی و بدوی یعنی میزان بودن سبیل و تعادل دنیا نهفته است که ازجنبه و شکل ساختارگرایانه تعریف می‌شود.

«به فال قهوه‌ات بنویس از آن چشم اهورایی

به دفع چشم زخمی از حسودان چمن خوب است؟»

«نهج البلاغه می‌شنوم، فتنه زادها

تا صیحه می‌کشد شتر پا به ماهتان»

مهندسی کلمات و ارتباط عمودی و افقی محکمی در کار حاکم است. به صفحه‌ی صد و یک مجموعه می‌رسم و این مسئله برایم آشکارتر می‌شود

«از ربنای نیمه شبش یک غزل بخوان

تا وا کنند باب ملاقات عشق را»

****

«این بند آخر است که یک جور دیگرم

نی نامه ای که شور بپا کرده در سرم»

و براستی چه شامخ است انسان بودن در جهان انتزاعی کلمات



شارژ سریع موبایل