سمیه قاسمی يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۰

داستان همیشگی. نویسنده: ایوان الکساندروویچ گانچاروف. مترجم: حشمت کامرانی. انتشارات هرمس. چاپ دوم. تهران: 1394. 500 1نسخه. 512صفحه. قیمت: 9000تومان.

«من چه دیر دریافتم که رنج روح را می پالاید و تنها آن است که انسان را برای خود و دیگران قابل تحمل می کند و انسان را بر می کشد.من اکنون می پذیرم آن کس که رنج را نشناسد زندگی را به کمال نشناخته است. رنج و زحمت خصال بی شمار و مهمی دارند که اهمیت آنها را شاید در این دنیا نبینیم.»

رمان داستان همیشگی سر آغاز داستان مشهور آبلوموف گانچاروف است. آبلوموف یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه و شاهکار گانچاروف و روایت مردی است که اصطلاحا به او آدم اضافی می گویند. خود کلمه آبلوموف نیز به معنای انسان اضافی و بی مصرف است. شخصیتی بی اراده و بس ضعیف که به خاطر آرزوهای دست نیافتنی و دور از دسترس خودش را از جامعه متمایز می کند و یا جامعه او را از خود کنار می گذارد و به آنها احساس زائد بودن و درک نشدن می دهد. این افراد قادر نبودند با پیشرفت جامعه خودشان را متفاوت کنند و بر قدرت ها و امکاناتشان بیفزایند و همسو با جامعه تغییر کنند بنابراین توان یافتن کاری مناسب نداشتند و نمی توانستند رفتار اجتماع را درک کنند. آبلوموف ها اغلب منزوی، سردرگم و غمگین هستند و نویسنده با نمایش چنین شخصیتی بیم آن دارد که این رفتار آبلوموف گونه به شکل یک رفتار همگانی در جامعه تسری پیدا کند. بی ارادگی و بی تصمیمی فراگیر می تواند به داستانی همیشگی تبدیل شود و همه جامعه را فرا بگیرد.

داستان همیشگی  از زاویه ای دیگر به این ماجرا نگاه می کند. در این رمان البته ماجرا دو سویه است و بین دو فرد ادامه می یابد. فردی موفق و فردی ناکارآمد که درگیر احساسات خود است. هر چند ماجرا بر سر شکاف دو نسل است. تقابل و اختلاف نسل ها را روایت می کند. دو شخصیت متعلق به دو نسل مجزا با کنش ها و رفتارهای متفاوت به تصویر کشیده می شود. در واقع برخورد عملگرایی و بی عملی و یا تضاد بین عقل و احساس است که شکل کنش رفتاری این دو فرد را در رمان مشخص می کند. در یک سو عقل و در سوی دیگر احساس عمل می کند و هر بار یکی بر دیگری پیروز می شود.

دو شخصیت اصلی رمان الکساندر آدویف جوان و پیوتر ایلیچ آدویف عموی او که مردی میان سال است در برابر همدیگر قرار می گیرند. الکساندر یک شخصیت خیال پرداز و کاهل است از همان جنس شخصیتی که در آبلوموف می بینیم. او از روستا به شهر می رود و زندگی پر احساسی را طی می کند. عموی او برعکس شخصیتی منطقی و حسابگر که در شهر زندگی کرده و صاحب تجربه و دانش است. در نهایت پیوتر ایلیچ بر الکساندر پیروز می شود. انگار نویسنده می خواسته به جنگ با انسان های اضافی برود و خواستش را در پیوتر ایلیچ به اجرا بگذارد. الکساندر دست به هر کاری می زند شکست می خورد. هم در حوزه مسائل عاطفی و عشق و زندگی روزمره و هم در مسائل کاری ناکارآمد و شکست خورده است. ادویف قادر است کنش الکساندر را پیش بینی کند و پیشاپیش شکست وی را به او نشان دهد و هر بار بر احساسات الکساندر و رویاهایش یورش می برد.

الکساندر وقتی خود را به پایان راه نزدیک می بیند دست به خودکشی نافرجامی می زند و در نهایت مجبور است شهر پترزبورگ را ترک کند چون نمی تواند خود را منطبق و همسو با تغییرات شهر کند و در نتیجه به بدبینی و پس زدن واقعیت رو کرده و آن را از رویا و زندگی خود حذف می کند. او شهر را با این ایده که همه چیز شهر مصنوعی و تقلیدی است ترک می کند و به روستا می رود. چون نتوانسته بر آن پیروز شود. هر چند به زودی دلتنگ شهر می شود و فکر می کند این بار می تواند بر آن مسلط شود. اما این بار به موجودی خشن و متظاهر و کینه توز بدل شده است. او خشم خود را درونی کرده و رفتارهای عموی خود را پیشه می کند. کینه توزانه به جهان می نگرد و تمامی احساسات خود را سلاخی می کند. اما عمو این بار بر عکس، رفتاری پر از احساس از خود بروز می دهد. همچنان این شکاف باقی می ماند. آدم های این داستان بلد نیستند احساسات خود را تحت کنترل و نظارت خود در آورند و از این رو یا به دام احساسات گرایی می افتند و یا صلب و سخت می شوند و قلبشان از هر گونه حسی تهی می گردد. در نهایت در رمان داستان همیشگی به نوعی بر تری با دوست داشتن عمیق همراه با منطق است و نه احساسات گرایی محض و کینه توزی از سوی دیگر.

فضای توصیف شده در این داستان فضای اجتماعی دهه بیست و سی جامعه روسیه است. جامعه ای که رکود اقتصادی بدی را طی می کرد و پوچ گرایی به کنشی عادی تبدیل شده بود. انسان های این دوره هیچ روزنه امیدی پیش چشم خود نمی دیدند و به تن پروری می گذراندند. گانچاروف در این رمان تلاش دارد بر این نهیلیسم افراطی غلبه کند و راه های تازه ای پیش رو بگذارد. روزنه ای که بتوان از بن بست بی معنایی و پوچی بیرون رفت.

ایوان الکساندروویچ گانچاروف یکی از عینی گراترین نویسندگان روسی است. او اجازه نمی دهد قضاوت شخصی اش بر داوری او درباره ارزشها اثر بگذارد و حقیقت را حتی اگر مخالف نظر وی باشد می پذیرد. در رمان های آبلوموف، پرتگاه و داستان همیشگی زندگی را به طور عینی تصویر می کند و تلاش نمی کند جانب خوبی یا بدی را بگیرد بلکه از هر دو زاویه به ماجرا نور می تاباند. در رمان داستان همیشگی الکساندر مصمم است با هرآنچه حسابگرانه و خالی از احساسات است بجنگد. وی درگیر آرمان گرایی ساده لوحانه است. آدویف اما کارخانه دار با هوش و عملگرا است. این دو شخصیت بارز تریت شخصیت های دوران نویسنده هستند. گانچاروف از زبان آدویف می گوید که باید احساسات را کنترل کرد. موضوعی که هنوز هم برای بشر قابل طرح است که عاقبت باید از احساس پیروی کرد یا از عقل؟ در داستان این دو شیوه زندگی دنبال می شود. اما نویسنده هرگز توصیه نمی کند خواننده اش کدام شیوه زندگی را دنبال کند.

داستان همیشگی در پایان کتاب یادداشتی درباره زندگی و آثار گانچاروف به نام" زندگی و چگونه زیستن" به قلم ویکتور روزوف آورده و یک یادداشت به قلم خود ایوان الکساندروویچ گانچاروف به نام" دیر بهتر تا هرگز" که درباره نوشته هایش توضیحاتی می دهد که بسیار خواندی است. این رمان دارای دو بخش است. بخش اول زندگی پر تب و تاب الکساندر را روایت می کند که در 6 فصل توصیف می شود و بخش دوم بازنگری وی درباره اعمالش است و تغییر او که آن نیز در 6 فصل بیان می شود.



شارژ سریع موبایل