سمیه قاسمی شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۰

توماس هاردی در سال 1854 در جنوب غربی انگلستان متولد شد. به دلیل اشتغال پدرش در حوزه ی معماری از سن 16 سالگی مشغول به این کار شد. توصیف دقیق ساختمان ها و بافت معماری شهرها در آثارش نشان دهنده ی استعداد بالای او در این حوزه ی کاری است. هرچند هاردی ادامه ی تحصیلات و خدمت در کلیسا را در سر می پرورانید اما کمرنگ شدن اعتقادات مذهبی اش از یک سو و فشار فقر از سوی دیگر او را به سمت نویسندگی سوق داد. هاردی با گذر زمان و انتشار رمان هایش شهرت زیادی پیدا کرد اما بیش از پیش علاقه داشت خود را شاعر بخواند. برای او نویسندگی تنها مسیری برای گذران زندگی بود. چند رمان معروف او از این قرار است؛ دور از اجتماع خشمگین، شهردار کستربریح، تس از خانواده ی دوربرویل، جود گمنام (جود تاریک).

با توجه به آثار هاردی او را نویسنده ای طبیعت گرا خوانده اند. او حقایق تلخ جامعه را در قالب قانون بقای اصلح و اصل انتخاب طبیعی مطرح می کند. این نگاه در دو اثر تس از خانواده ی دوربرویل و جود گمنام بازتاب پیدا کرده است. اما در شهردار کستربریج هاردی بیشتر یک واقعیت گرا است.
هاردی رمان شهردار کستربریج را نه تماما به سبک نویسندگان دوران ویکتوریای قرن نوزدهم نوشته است و نه به سیاق نویسندگان مدرنِ قرن بیستم. هاردی در این اثر انگلستان قرن 19 میلادی را به تصویر می کشد.

انگلستانی که با رشد تکنولوژی به سرعت در حال تغییر و دگرگونی است. دگرگونی جامعه و جانشینی صنعت های نوین در برابر روش های سنتی از یک سو و جانشینی جوان های آشنا با تکنولوژی ( آقای فارفاری) به جای سالخوردگانی (هنچرد) که با روش های نوین هیچ آشنایی ای ندارند از سوی دیگر درونمایه ی اصلی داستان را تشکیل می دهد. هاردی در همان آغاز رمان سه مؤلفه ی اصلی شانس، طبیعت و زمان را به عنوان عواملی مطرح می کند که پایان تراژیک داستان را رقم می زنند. در ادامه خلاصه ای از داستان را می خوانیم و در سری بعد مروری بر این اثر ادبی خواهیم داشت.

داستان از جایی آغاز می شود که هنچرد شخصیت اصلی رمان، در حالت مستی و تحت فشار فقر، همسرش، سوزان، و فرزند کوچک خود، الیزابت جین، را به یک دریانورد ناشناس به قیمتی ناچیز می فروشد. با از بین رفتن حالت مستی، پیشمان از کردار خود، عهد می بندد که تا بیست و یک سال بعد (به میزان سنش وقتی همسر و فرزندش را فروخت) دیگر مشروب ننوشد.

با گذر سالها هنچرد در شهر کستربریج در حالی که همگان از گذشته ی او بی خبرند به عنوان شهردار برگزیده می شود. پس از مرگ دریانورد همسرش، سوزان، پس از 18 سال به همراه دخترش، الیزابت، در پی یافتن هنچرد راهی کستربریج می شوند. الیزابت جین از رابطه ی اصلی مادرش و هنچرد بی خبر است و گمان می کند هنچرد تنها یک فامیل دور است.

سوزان و هنچرد در یک آمفی تئاتر قدیمی پس از سال ها ملاقات می کنند. هنچرد پشیمان از کاری که در حق همسرش کرده پیشنهاد می دهد که بدون اینکه مردم کستربریج از رابطه ی اصلی آنها با خبر بشوند، مجددا ازدواج کنند. هنچرد از سوزان می خواهد که الیزابت جین را نسبت به اتفاقات گذشته بی خبر بگذارد.

همزمان با بازگشت سوزان و الیزابت جین، آقای فارفاری، به عنوان یک جوان آشنا با تکنولوژی های جدید وارد شهر کستربریج می شود و به اصرار هنچرد به عنوان مشاور اصلی او در شهر می ماند. احساس نزدیکی و راحتی هنچرد با فارفاری موجب می شود که راز فروختن همسر و دخترش را با او در میان بگذارد. پس از ازدواج مجدد هنچرد و سوزان و به برکت دوستی با فارفاری هنچرد هر لحظه بیشتر از گذشته در شهر شهرت پیدا می کند. با این همه زمانی که هنچرد متوجه می شود که مردم فارفاری را برای حل مشکلات کشاورزی شان فرا می خوانند و اعتقاد عمومی مردم این است که هنچرد تنها با اتکا به فارفاری توانسته موفق شود، کم کم نسبت به فارفاری سرد می شود.

سوزان چندی پس از ازدواج به علت بیماری از دنیا می رود. پیش از مرگش برای هنچرد نامه ای می نویسد و از او می خواهد که پس از ازدواج الیزابت جین آن را بخواند. هنچرد پس از مرگ سوزان سعی می کند به الیزابت جین بقبولاند که او دختر دریانورد نیست اما از فروختن همسر و دخترش در آن شب کذایی و در وقت مستی چیزی برایش نمی گوید. از سویی دیگر پس از افشا کردن این راز متوجه نامه ای می شود که سوزان برایش گذاشته و با همان خصلت عجول بودن همیشگی اش، نامه را باز می کند و متوجه می شود که برخلاف آنچه که گمان می کرده الیزابت جین دختر او نیست بلکه دختر او مرده و سوزان این دختر را از دریانورد که گمان می رود مرده، به دنیا آورده است.

پس از با خبر شدن رفتار هنچرد با الیزابت جین تغییر می کند. او کاملا نسبت به الیزابت جین بی تفاوت و سرد می شود. الیزابت جین در حالی که بی خبر از مفاد اصلی نامه است خانه ی هنچرد را ترک می کند و به بهانه ی کسب تحصیلات بیشتر و استقلال بیشتر روانه ی خانه ی لوستا می شود. لوستا، زنی بود که هنچرد در 18 سال بی خبری از سوزان و دخترش با او ارتباط داشت. لوستا پس از باخبر شدن از مرگ سوزان به کستربریج بازمی گردد تا با هنچرد ازدواج کند و به سرزنش های دیگران و نام بد خود در جامعه خاتمه بدهد.

آقای فارفاری از دیگر سو پس از سرد شدن رابطه اش با هنچرد، حوزه ی کاری اش را از او مستقل می کند و روز به روز شهرت بیشتری در شهر پیدا می کند. او که پیش از این به الیزابت جین علاقه پیدا کرده بود برای ملاقاتِ او روانه ی خانه ی لوستا می شود. لوستا، به عنوان زنی زیبا و مبادی آداب گوی سبقت را از الیزابت جین می رباید. فارفاری با ملاقات او به او علاقه مند می شود. اما لوستا از رابطه ی گذشته ی خود با هنچرد چیزی به فارفاری نمی گوید.

با گذشت زمان، یکی از شاهدان اصلی اتفاقات گذشته و اشتباهاتی که هنچرد (فروختن همسر و فرزندش) مرتکب شد در شهر کستربریح پیدا می شود. پیرزن پیر شهادت می دهد که هنچرد همانی است که سالها پیش دست به این کار اشتباه زده و لیاقت منسب شهرداری را ندارد.

لوستا وقتی از گذشته ی هنچرد باخبر می شود دل از او می کند و با فافاری ازدواج می کند. هنچرد از منسب شهرداری کستربریج کناره گیری می کند و در خانه ای محقر به زندگی خود ادامه می دهد. فارفاری به عنوان شهردار کستربریج انتخاب می شود. نامه های عاشقانه ای که لوستا زمانی برای هنچرد می نوشت، بدون اینکه هنچرد باخبر باشد، به دست مردم می رسد و زمزمه های برگزاری سنت اسکیمینگتون راید همه گیر می شود. این سنت از زمان های قبل برای زنانی برگزار می شد که پیش از ازدواج رابطه ی نامشروع با کسی دیگر داشتند. لوستا پس از جریان پیدا کردن این سنت از ترس و رسوایی راز خود می میرد.

هنچرد مجددا به الیزابت جین و بودنش علاقه نشان می دهد. این وابستگی با ورود دریانوردی که گمان می رفته که مرده باشد، به لرزه می افتد. هنچرد به دروغ به دریانورد که به دنبال دخترش بود می گوید که الیزابت جین سالها پیش با مادرش سوزان مرده است. هنچرد پس از مدتی با دیدن رابطه ی مجدد فارفاری با الیزابت جین و بازگشت پدر واقعی دخترک بی نوا، آنها را ترک می گوید و از کستربریج بیرون می رود. دریانورد مجددا باز می گردد و راز حقیقی را برای الیزابت جین بازگو می کند. الیزابت جین با فافاری ازدواج می کند و هنچرد تنها و به دور از اجتماع در شهری دور می میرد.     



شارژ سریع موبایل