سارا قاسمی پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۲:۰۰

«کتاب اصفهان» شامل داستان های کوتاه جمعی از نویسندگان و داستان نویسان کشور درباره شهر اصفهان به تازگی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب چهل و نهمین مجموعه داستان ایرانی و اولین عنوان از مجموعه «داستان شهر» است.

«کتاب اصفهان»، مجموعه داستانی است شامل هفت داستان از هفت نویسنده. و گویا اولین کتاب از مجموعه «داستانْ شهر» است و اصفهان هم نخستین شهر این مجموعه. تمام داستان ها با محوریت اصفهان نوشته شده است و در این شهر می گذرد. آن طور که انتظار می رود شهر در چنین مجموعه ای نه تنها یک مکان برای روایت، که خود باید به عنوان یک شخصیت در داستان ها ظاهر شود و البته جز چند داستان، چنین اتفاقی رخ نمی دهد.

آدم های این داستان ها در پی هویتی هستند که در طول قرن ها خدشه دار و چند پاره شده است. آن ها این هویت را در پیوند با محیط اجتماعی و طبیعی شهر اصفهان پیدا می کنند. گویی سرنوشت شان با سرنوشت اصفهان گره خورده است.

از نویسندگان این مجموعه نام جعفر مدرس صادقی و علی خدایی، شاید بیش از دیگران با اصفهان و ادبیاتِ اصفهان پیوند خورده است. نویسنده نام آشنای دیگر این مجموعه اصغر عبداللهی است با داستان «یک تکه مینیاتور» و کیهان خانجانی با داستانِ «یحیای زاینده رود». محمد طلوعی، نسیبه فضل اللهی و آرش صادق بیگی نیز از دیگر نویسندگان این مجموعه هستند با داستان های «زندگان اصفهان»، «گربه ی مادر» و «از طرف ما». جعفر مدرس صادقی که با «گاوخونی»، اصفهان و دست کم زاینده رود و باتلاق گاو خونی را در حافظه تاریخی ادبیات ما ثبت کرد و روایتی ساخت که تنها مبتنی بر یک مقطع زمانی از مکانی مشخص نبود.

گاوخونی شاید حکایت تلخِ تاریخ معاصر ما بود. در این مجموعه نیز مدرس صادقی درست خلافِ نگاه رایج به شهر تاریخی اصفهان، نگاه شرق شناسان به شهری تاریخی و پر نقش و نگار، از زاویه دیگری به اصفهان می نگرد. او از شهر به اغما رفته ای می نویسد که برای نجاتش شاید تنها راه مانده اعتصابی دردناک باشد و نابودی خود هم پای آن. «شهریار درست از همان روزی که به قول خودش اعتصاب کرد و تصمیم گرفت پا از درِ خانه بیرون نگذارد، احساس کرد سبک شده و یک باری از روی دوشش برداشتند.

دستی که چفت شده بود به دور گردنش و انگشت هایی که داشت گلوی او را فشار می داد و چیزی نمانده بود خفه اش کند، از هم باز شد و یک مجالی پیدا کرد تا یک نفسی بکشد. این چند ماه آخری، سر فرصت، همه ی یادداشت هایی را که نوشته بود جمع وجور کرد و حتی چند سطری هم نوشت به این مضمون که همه ی یادداشت های مربوط به اصفهانش را که گذاشته است توی یک پوشه به اضافه ی همه ی کتاب هایی که توی قفسه هاست بدهند به جهانگیر کتابفروش. فقط همین. یک کلمه هم درباره ی هیچ موضوع دیگری حرف نزده بود.

دلیلی نداشت هیچ حرف دیگری بزند. تنها نکته ی ابهامی که وجود داشت همین یادداشت ها و کتاب ها بود که اگر تکلیف آنها را مشخص نمی کرد، پسرش یکی دو هفته بعد از مُردن او می ریخت دور.» شهریار می دانست که پسرش که پزشک بود، بلافاصله بعد از انحصار وراثت خانه دو طبقه اش را می کوبید و یک مجتمع مسکونی به جایش می ساخت. شاید هم یک ساختمان پزشکان. روزی که او به دوستانش پیشنهاد اعتصاب داده بود، همگی به ریشش خندیده بودند. کنار رودخانه نشسته بودند که این پیشنهاد را داد. بچه ها کف رودخانه توپ بازی می کردند. یک نفر هم دمرو دراز کشیده بود کف رودخانه و داشت از دهنه های خالی پل عکس می گرفت.

وقتی که آب جاری بود و از روی سنگفرش زیر پل می ریخت پایین و آبشاری به پهنای بستر رودخانه درست جلوی چشم شان بود، با آخرین اخبار و خاطرات پنجاه، شصت سال پیش سر هم را می خوردند اما روزهایی که رودخانه آب نداشت، حرف ها ته می کشید، زبان ها بند می آمد. این شد که شهریار گفت، اعتصاب کنیم. «یعنی این که دیگه هیچ کس نیاد لب آب. لب آب که چه عرض کنم کنار رودخونه. دیگه هیچ کس از خونه نیاد بیرون.» هیچ کس جواب نداد، اما خودش اعتصاب را آغاز کرد. «همه کس خبر داشت که شهریار یک سال است که از خانه بیرون نرفته است و قسم خورده است که از خانه بیرون نرود.»

 داستان «دیوارنوشته ها» علی خدایی به نوعی مونتاژ دو سیمای متفاوت از اصفهان است. اصفهانِ قدیم با بناهای تاریخی معروفش و اصفهانِ امروز با خالی ها و جامانده هایش. دیوارنوشته ها، روایت مردی پنجاه ساله است که سال هاست در این شهر بزرگ تنها زندگی می کند. مدت هاست همسرش را از دست داده. هر روز با سرویس دوم در ساعت شش بعدازظهر به خانه برمی گردد. در شهر می گردد و با دوربین عکاسی اش از بناهای تاریخی شهر، از کاخ ها، باغ ها، مسجدها، بازارها، مناره ها و کوچه ها عکس می گیرد.

تازگی ها سرگرمی تازه ای پیدا کرده است، سفرنامه می خواند: از شاردن، تاورنیه، دلاواله، ریچاردز، کارری و کمپفر. و بعد تصاویر و روایت های آنها را در شهر دوره می کند تا روایت خود را از شهرِ خود بسازد. نوشته های روی دیوارها را می خواند. گاهی هم با کلید روی نوشته ای خط می کشد تا همان هایی باقی بماند که دوست شان دارد. و بعد حلقه های فیلم را به عکاسی می برد تا در ابعاد مختلف، رنگی یا سیاه وسفید به دلخواه خودش چاپ کند. و بعد عکس ها را تکه تکه می کند، و دوباره می چیند کنار هم و عصرها روی پل تکه تکه های عکس ها را بر بساط دستفروشی اش پهن می کند «عابران به من نگاه می کنند و من شهرم را به آن ها نشان می دهم.»

در داستان «یک تکه مینیاتور» سام و آناهید به اصفهان می آیند برای یک «درس چهارواحدی»، تا سام به استادش نشان بدهد پیپری که نوشته از این اینترنت نگرفته و تحقیقش میدانی بوده، نه فیس بوکی.

«یحیای زاینده رود» از یک غیاب می گوید. از چیزی که رو به نابودی است؛ از مرگ. «اسمش را به احترام بابای خدابیامرزم یحیی گذاشتیم. حالا هزارتا اسم روی دست مان باد کرده، یک بچه گیرمان نمی آید یکی را رویش بگذاریم... پرستار گفت: «متأسفانه مرده.»... گفتم: «نعشو می خوام.»... رفتم روی پل و توی غرفه غرفه هایش. پسرم یحیی توی بغلم. وسط در وسطِ پل ایستادم، گوشه کنار را نشانش بدهم... خواستم اصفهان را نشان یحیی بدهم: هشت بهشت، عالی قاپو، چهل ستون، نقش جهان، اما باز روی سی وسه پل بودم. انگار تقدیر ما تا همین پل بود... چوب خطِ ما تا سی وسه پل بود.»

وجه مشترک تمام این داستان ها جدا از دلیل وجودی شان: روایت فضای معاصر اصفهان است در پیوند با آنچه تاریخِ چندهزارساله ی این شهر برای مردمانش رقم زده. اینکه زاینده رودِ خشک و پل روی آن، در تمام داستان ها به نوعی حضور دارد، شاید همان تقدیر مشترکِ مردمانی باشد که حالا وقتی زاینده رود آب ندارد، زبان شان بند آمده و حرف هاشان ته کشیده، و این چند داستان هم تکه هایی است که از زندگان اصفهان مانده است.

این کتاب با ۱۲۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۸۰ هزار ریال منتشر شده است.



شارژ سریع موبایل