«گهواره مردگان» نخستین رمان مهدی بهرامی است که از سوی انتشارات پیدایش چاپ شده است. قالب این رمان فرا داستان (متافیکشن) به حساب میآید و متن داستان شیوهای محاورهای دارد.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «چند روز، دورا دور، دختره رو تعقیب کرده بودم و میدونستم از کدوم کوچهها میره خونه. همراه سه تا از دخترای دیگه میرفت. خوبیش این بود که قبل از باغ اناری دیگه تنها میشد. به دو رفتم و خودم رو رسوندم به باغ اناری. کوچه خلوت خلوت بود. از جایی که دیوار کاهگلی باغ ترک ورداشته بود جلد پریدم تو باغ و کمین کردم. از سکوت باغ ترسیدم.»
بلقیس سلیمانی در نقد این رمان چنین می گوید:
بهرامی یک نویسنده ی جوان کرمانی است و از گویش خود در "گهواره مردگان" سود جسته و این کتاب به عنوان اولین کتاب نویسنده، از تکنیک های داستانی خوب و آگاهانه بهره برده است. "گهواره ی مردگان" با شیوه ی "متافیکشن" یا "فراداستانی نوشته شده است. اصطلاح فرا در دهه 1970 در دنیای صنعت و فرهنگ در غرب شکل می گیرد مثل فرا تئاتر، فراسینما و فراداستان.
در فراداستان چند مولفه گرد هم می آیند.
در ابتدا فرآیند داستان، فرآیند آگاهانه است و آگاهانه داستان را به خواننده منتقل می کند. فراداستان، توهم داستان را افشا می کند و نویسنده به خواننده می گوید که داستان اساسا جعلی است و بر تصنعی بودن نوشته تاکید می کند.
در طول کتاب گهواره مردگان، قصه برای همه ی شخصیت های داخل داستان است. دومین فرآیند، نقد است. نویسنده خواننده را مخاطب قرار داده و ضعف ها و قوت های داستانش را می گوید. در طول این کتاب همراه با فرایند داستان، خواننده را با نقد روبرو میکند.
در گذشته نویسنده، اسطوره ای بود. خداوندان بر او تاثیر می گذاشتند و هنر را به او ملهم می کردند اما در فراداستان، اسطوره ی نویسنده شکسته می شود. در چنین وضعیتی نویسنده و نوشته در جایگاه رفیعی قرار ندارند. نویسنده در رمان به گزاره و سازه کلامی تبدیل می شود. در این رمان هم مرگ مولف اتفاق میافتد.
نقیضه از مولفه های دیگر فراداستان است. دن کیشوت به نوعی نقیضه ی رمانس اروپایی است و رمان گهواره مردگان نقیضه ای است بر رمان پلیسی. افسری که باید حق را به حقدار برساند و مجرم را دستگیر کند، خودش تبدیل به مجرم می شود.
واقعیت در قرن 18 و 19 بازنمایی می شود و خواننده می تواند با آن همذات پنداری کند. اما در داستان های مدرن قرن 20 واقعیت در بیرون است، اما داستان نویس کاری به آن ندارد و مهم نظرگاهی است که نویسنده انتخاب می کند. واقعیت در آگاهی شخصیت و نویسنده تکیه دارد.. اما در رمان پست مدرن واقعیت مسئله دار می شود. چیزی به اسم واقعیت وجود ندارد، ولی لایه های مختلفی از واقعیت دیده می شود. نویسنده در رمان گهواره مردگان، از واقعیت پست مدرن استفاده کرده است.
شخصیت در رمان های گذشته به محض شکل گیری، هویت خاص خود را مییافت اما شخصیت در فراداستان، معکوس هویت پیدا می کند و وضعیت برعکس می شود. شخصیت ها همانند این رمان، اسم ندارند، در هم میشوند، یا به هم تبدیل می شوند و چاقوی پسربچه ی روستایی شبیه چاقوی قاتل می شود.
توالی رویدادها و موجبیت در پیرنگ، در فراداستان ها، فرو می ریزد. حس زمان و مکان از بین میرود. در "گهواره مردگان"، دو برادر در جبهه جنگ هستند، به سبب طولانی شدن جنگ، برادر سوم خود را که معاون فرمانده است نمی شناسند. این جنگ به سبب بی زمان و مکانی، می تواند عمومیت پیدا میکند و لزوما می تواند جنگ ایران و عراق نباشد. پیرمردی در جنگ است و پسرش هم در جنگ کشته می شود و همزمان پسرش را به خانه اش می آورند. در این جا توالی زمان رعایت نشده است.در داستان های پست مدرن، بی پایانی یا چند پایانی وجود دارد. گاهی در وسط داستان داستان تمام میشود. همچنین خواننده با چند راوی مواجه است. در رمان گهواره مردگان، هم با چند پایانی روبرو هستیم.
مصاحبه ای با نویسنده ی این اثر:
رمان «گهواره مردگان» از چند حیث اهمیت بسیار دارد که به مرور زمان اهمیت این رمان چه از نظر اندیشه و چه از نظر فرم و ساختار بیشتر بر آیندگان آشکار خواهد شد. به نظرم یکی از شجاعانهترین نوشتههایی است که در این چند سال اخیر خواندهام.
برای شروع بسیار مشتاقم بدانم چگونه به این فرم دایرهوار رسیدید؟ اینکه شخصیتهای داستان سرنوشتشان این گونه به هم گره بخورد و این گونه روایت در نظام ساختاری و دوار خودش بچرخد و بچرخد که در هر دور این چرخش روایت و فضایی جدید را تجربه کنیم؟
چیزی که رمان شما را از نمونههای مشابه این نوع فرم متمایز میکند هویت بخشیدن جدید به شخصیتها در هر فصل است. لطفا در مورد رسیدن به این نوع روایت کردن و این ساختار توضیح دهید؟
این تکرارها وجود دارند. اما به نظر من شاید متن آنها اموری ساختگی توسط ابر راویها باشند. به نظرم تاریخ زندگی بشر مثل بالا رفتن از کوه در یک مسیر مارپیچی روبه بالاست. حالا این بالا رفتن میتواند معنی خود را داشته باشد، ولی انگار در یک بعد ما دوباره برمیگردیم به نقطه اول. به نظر خیلی متفاوت میآییم، اما در طول قرنها بسیاری از ویژگیهای ذهنی خود را نتوانستهایم تغییردهیم.
شما نگاه کنید اندیشهای که تصور میشد از آن قرنها پیش است همین حالا همین اندیشه سرنوشت ما را تغییر میدهد و حتی تعیین میکند. انسان که تصور میکرد وارد دنیایی متفاوت در قرنی متفاوت شده ناگهان در مییابد همچنان در گذشته است؛ گذشتهای که به نظر بیربط به او و موقعیتش میآید. همان نظامهای ساختگی نژادی همان اعتقادات و همان لشکرکشیهای ملی. به نظرم ابرراویهایی وجود دارند که نمیخواهند انسان از این دور تسلسل رها شود، به پیش رود و خود را بهگونهای حقیقتا نو جلوهگر سازد.
به نظرم در «گهواره مردگان» هم این اتفاق میافتد. راوی با به هم ریختن زمان و در آمیختن فرهنگها میخواهد همچنان قلمروی اقتدار خود راحفظ کند. البته نمیخواهم درباره متن حکم بدهم، اما در کل به نظرم عبور از راویهای مقتدر و حاکم برمتن زندگی بشر ممکن خواهد بود. همچنان که در فصل بسیار کوتاه پایانی رمان راوی تغییر میکند و افعال اول شخص میشوند.
انگار شخصیت ما که تا به حال همواره با تو در متن خطاب میشد و سرنوشتش توسط راوی بیرونی مرموزی تعیین میشد میتواند حقیقتا تبدیل به یک شخصیت شود و درنهایت خودش سرنوشتش را رقم بزند و آن دور تسلسل را بشکند. شاید ما هم روزی بالاخره بتوانیم از این سلسلهها خود را رها کنیم و حقیقتا تبدیل به راوی حیات خود شویم.
رمان شما از آن دست رمانهاست که به قول منتقدها ما با شکستن نشانههای نظریهها مواجه میشویم. یعنی نظریه در مورد «گهواره مردگان» از درون خود آن بیرون میآید و در واقع این ور میتوان گفت که قاب (در اینجا نظریه) خاص رمان شما از پیش درون خود اثرتان وجود دارد و اثر را دارای چنان ویژگیای میکند که منتقد توان خارج شدن از متن را ندارد. اول اینکه چقدر کتابهای تئوری و نظریه ادبی برای شما مهم است و اصلا در برنامه خواندنتان است و اگر چنین است برای رسیدن به ساختار رمان چقدر از آنها سود بردهاید و کمکی به شما کرده است؟
اگر اینطور باشد خیلی خوب است، اینکه نظریه از دل خود رمان به دست آید یک گام به جلو رفتن ادبیات است. درمورد خودم اجازه دهید کمی به عقب برگردم. من درکودکی به طرز شگفتانگیزی شیفته و تحت تاثیر داستان و داستانگویی بودم. آنوقتها کتاب بهخصوص رمان و داستان در خانوادهها نفوذ بیشتری داشت. همچنین نوعی از قصهگویی و در کنارش نوعی خاطرهگویی آمیخته به تخیل متداول بود. من واقعا شیفته آنها بودم.
بعدها خودم شروع به خواندن داستان کردم. همچنان شیفتهوار تا به ابتدای جوانی رسیدم. تصور من این است که بسیاری از ما ایرانیها در 17، 18 سالگی وکمی جلوتر این احساس را داریم که باید حقیقت را شسته و رفته از طریق فلسفه و نظریه و در یک چشم برهم زدن به چنگ آوریم.
بیشترین تلاش من در خواندن نظریه مربوط به همان دوران بود شاید برای 10 سالی و کمی بیشتر. اما بعد از خواندنهای بسیار و البته نوشتن در کنار آن به این مطلب واقعا - دستکم برای خودم- مهم رسیدم که اگر میخواهم نویسنده به معنی کامل واژه باشم باید از نظریهها عبور کنم. به نظرم نویسنده بهتر است نظریهها را بخواند، از آنها آگاهی پیدا کند و بعد آنها را کنار بگذارد.
اجازه دهد همان قسمتی که توانسته در درون ذهنش رسوب کند و درونی شود، باقی بماند و بقیه را دور بریزد. آن وقت سبکبار شروع کند به نوشتن و شاید این آغاز هنر باشد. نظریهها کارشان را انجام دادهاند حالا نوبت آقا یا خانم نویسنده است که بنویسد و آن دور تسلسل نظریهها را بشکند.
معروف است که نویسنده همیشه از سایه پدر (نویسنده اصلی) در هراس است و از طرفی روایت در گهواره مردگان براساس منطق میل چیده شده است و در عین ترسیدن و در هراس بودن از پدر میل به رفتن به سوی پدر بهعنوان ابژه روایت همیشه دغدغه شخصیتها بوده. تاریخ در کتاب شما وارونه و واژگون میشود و داستان در چندین سطح رخ میدهد و شکل میگیرد که تفسیرهای دیگرگون میطلبد. نظر خودتان چیست؟
خب این شکلی است که به آن علاقهمندم. حالا حتما در آن بسیاری از نقصها هم وجود دارد. تلاش دارم در رمانهای دیگرم با بهکارگیری تجربههای گذشته و کمک از نظرات منتقدان و دوستان آن را بهتر اجرا کنم. در حاشیه باید بگویم داشتن سطوح مختلف ویژگی اساسی رمان است. به نظرم ادبیات ما کمی گرفتار متنهای تخت شده که باید از آن عبور کنیم.
در حال حاضر کتاب جدیدی برای چاپ یا در نوبت چاپ یا در ارشاد دارید؟
بله. رمان هشتِ پیانیست (هشت با کسره) تقریبا آماده است و الان هم در حال نوشتن رمانی با نام موقت «بیاباننشین» هستم.