قصهها و افسانهها. لئوناردو داوینچی. مترجم: لیلی گلستان. نشر ثالث. چاپ اول. تهران: 1393. 1100 نسخه.126 صفحه. قیمت: 7000 تومان.
«درخت مویی برای اطمینان بیشتر، خود را به درخت پیری آویزان کرده بود. دوستانش که به کمک باغبان به چوب بستها محکم چسبیده بودند به درخت موی ما این چنین گفتند:" چرا خودت را به این درخت آویزان کردهای، اگر این درخت پیر بمیرد تو چه کار خواهی کرد؟" اما مو از این که به درخت پیر چسبیده بود بسیار راضی می نمود و از دلواپسی دوستانش، ناراحت نشد.»
لئوناردو داوینچی نقاش و دانشمند قرن پانزده ایتالیا شخصیتی بحث برانگیز بود. لئونادر نقاش را مردم نمیپسندیدند چون هرگز آثاری را که خلق میکرد به پایان نمیرساند. لئونارد مجسمه ساز شهرتش را ضایع کرد چون هرگز مجسمه عظیم فرانسوا سفورتزای سوار بر اسب را به مرحله قالب گیری نرساند. لئونارد معمار افراطی بود و لئونارد دانشمند به طور قطع دیوانه بود. مخالفان و رقبایش اما توافق داشتند که لئونارد داستانپرداز، قصه گوی فوق العادهای است و ظرافت کلام و اصالت نوشتههایش باعث جلب و جذب اطرافیانش میشود.
لئوناردو داوینچی اندوختهای بیپایان از قصههای کوتاه و هزلیات داشت. افسانههایش اغلب افسانههایی با نتایج اخلاقی بودند که در زیر قشری از ترکیبات ادبی پوشانده میشدند. قصههای او نزدیک به دو قرن پیش از قصههای لافونتن به وجود آمده بودند. قصههایی که بازگشتی است به اصل سرچشمههای ازوپ و فدر. داستانهایش از تاریخ طبیعی پلاین، و بیشتر حیواناتی که در تمام هنرهای قرون وسطی به چشم دیده میشدند، الهام گرفتهاند. برای همین این قصهها مورد توجه لودویک لومور، دوک میلان و بعدها فرانسوای اول پادشاه فرانسه قرار گرفتند.
اما افسانههای لئونارد محصول تخیل ذهنی خودش بودند و نه برگرفته از داستانهای قدیمی. «مجمع القوانین دریانوردی» مجموعه قصهها و تخیلات وی بود. بیشتر افسانههای وی درباره زمین، آب، آتش، هوا، سنگ، گیاهان و حیواناتاند. انسان همیشه به مثال وسیله ناآگاه سرنوشت در افسانههایش آمده و همیشه هم به دلیل حرکات مبهم و محتومش مغلوب و از هم پاشیده میشده.
وی در رسالهای توضیح داده است که انسان مخرب تمام مخلوقات است. و امروز بیشتر از هر زمان دیگری این حکم وی درست به نظر میآید. وی معتقد بود افسانهها و قصهها همیشه از نوعی الهام نشات میگیرند. او قصههایش را بداهه بر روی کرباسهایی که ساخته بود، نقاشی میکرد. این قصهها توسط کشیش جوان بیتجربهای که در کلیسای مریم بخشنده زندگی میکرد و بعدها نویسندهای شد به نام ماتئو باندلو نقل شدهاند.
سالها بعد این نویسنده دو داستان از روی این قصهها نوشت. قصههای لئونارد نقل به نقل میچرخید و از آنها به جز چند حکایت و مجموعه مجمع القوانین چیزی باقی نمانده است. البته انستیتو فرانسه اغلب افسانهها را که نقل میشده، جمع آوری کرده است. برونو ناردینی این قصهها را در این کتاب رونویسی کرده و با کلمات امروزی در این کتاب آورده و لیلی گلستان آنها را ترجمه کرده است.
در قصه برف روایت کمی برف است که روی بالاترین نقطه قله مینشیند و نگران است که نکند جایگاهش از برفهای دیگر بالاتر باشد و بهتر است پیش دوستانش برود. اما آفتاب بیشتر دوستانش را در پایین قله آب میکند و برف با خود تصمیم میگیرد جای مناسبی پیدا کند. او از بالای قله سر میخورد و همانطور که پایین و پایینتر میرود به آن اضافه شده و به تودهای برف تبدیل میشود. آن زمستان این برف آخرین برفی بود که آفتاب توانست آب کند. نتیجه اخلاقی این داستان این است که پیروزی از آن فروتنان است.
یا در داستان روباه و زاغ روباهی خودش را به مردن میزند و زاغ که خیال میکند او لاشه ایست به او نزدیک میشود اما روباه در یک دم او را شکار میکند. در قصه عنکبوتی در سوراخ کلید، میخوانید عنکبوتی در سوراخی لانه میسازد و در خواب و خیالش به خوردن پروانهها و مگسها میپردازد غافل از اینکه به زودی آدمی از راه میرسد و کلید را در قفل میچرخاند و عنکبوت و لانه او را له میکند و به تمام خیال پردازیهای او پایان میدهد.
این کتاب شامل ۶۵ داستان کوتاه و حکایتهای جالب از لئوناردو داوینچی است. که هر کدام موقعیت جالب و تازهای را روایت میکند و در پایان نیز یک پند اخلاقی جالب ارائه میدهد. افسانهها مایههایی از ظنز ظریفی دارند که خواندن آنها را لذت بخش میکند. پندها و اندرزهای کتاب نیز به گونهای نیست که خواننده را دل زده کند بلکه نوعی شیطنت در خود نهفته دارد. مثلا در داستان روباه و زاع پند میدهد به هر حال روباه روباه است.