معرفی مجموعه شعرهای «مرا جز تو بهاری نیست»، «من خسته به دنیا آمدهام»، «اعلام می کنم!» و کتاب «عشقیزوفرنی».
«مرا جز تو بهاری نیست»
مجموعه شعر «مرا جز تو بهاری نیست» مجموعهای از سرودههای لطیف و بعضاً عاشقانهای است که نیلوفر کمالپاشا نوشته است. این مجموعه شعر در قالب کلاسیک سرود شده و به نظر میرسد نخستین تجربههای شاعرانه این شاعر باشد.
در یکی از شعرهای آخر کتاب میخوانیم:
«در حسرت سلامت عمری چنین نشستم
دل از همه بریدم من از همه گسستم
من یاد مهربانت از خاطرم نبردم
من از شوق نگاهت دل بر کسی نبستم»
با خواندن همین سطرها هم میتوان دریافت که شاعر در عرصههایی دست به تجربه زده و سعی کرده بهترین وزنها و قوافی را در شعرش به کار ببندد. در واقع این شعرها سعی و تلاش شاعری است که به سرودن امید بسته و میخواهد آیندهای روشن در شعر و شاعری برای خود رقم بزند.
این کتاب، در قطع پالتویی با شمارگان هزار نسخه به قیمت سه هزار و 500 تومان به تازگی از سوی انتشارات تحریر خیال منتشر شدهاند.
«من خسته به دنیا آمدهام»
مجموعه شعر «من خسته به دنیا آمدهام» سروده فرشاد شهری اما نشان از شاعرانگیهایی قدرمندتر و تجربههایی وسیعتر در عرصه تجربه و تخیل شاعرانگی دارد. در شعری از این مجموعه میخوانیم:
«یادت هست!
بهار بود
تو میرفتی و باران میبارید
بعد از این همه سال
هنوز هم
یاد آن بهار بارانی
مرا خیس میکند»
یا
«امید مسپار
به روزهایی که
در آغوش شبهایند»
این مجموعه در قطع پالتویی با شمارگان هزار نسخه به قیمت سه هزار و 500 تومان به تازگی از سوی انتشارات تحریر خیال منتشر شده است.
«اعلام می کنم!»
فرخنده حاجیزاده از انتشار مجموعه شعری پس از 10 سال خبر داد.
این شاعر و نویسنده گفت: بعد از 10 سال دومین مجموعه شعرم را با عنوان «اعلام میکنم!» همراه با سیدی صوتی شعرها و آهنگسازی ضیاءالدین ناظمپور منتشر کردهام.
او افزود: کتاب دو سه ماه قبل آماده انتشار شد، اما انتشارش به خاطر تهیه سیدی صوتی با عنوان «صدای شاعران» طول کشید و در نهایت از سوی نشر ویستار به چاپ رسید.
حاجیزاده درباره شعرهای این کتاب توضیح داد: مجموعه شعر «اعلام میکنم!» حدود 50 شعر کوتاه و بلند دارد که بلندترین آنها یک شعر 20 صفحهیی به اسم آقای رییسجمهور است. همچنین در پایان این کتاب 116 صفحهیی یک زندگینامه آمده است.
او درباره مضامین شعرهای این مجموعه هم گفت: شعرهای این مجموعه مضامین متعددی را در برمیگیرد؛ از جمله مضامین اجتماعی و مرگ.
این شاعر درباره انتشار صوتی شعرهایش نیز گفت: اگر اصرار داشتم شعرهایم به صورت صوتی منتشر شود به این خاطر است که فکر میکنم شعر معاصر امروز بیشتر شنیداری است و بهتر است شنیده و خوانده شود.
این شاعر و نویسنده با اشاره به انتشار این کتاب پس از 10 سال گفت: اجازه انتشار گرفتن این کتاب برایم غیرمنتظره بود و جزو معدود دفعاتی بود که کتابم خیلی زود اجازه نشر گرفت. در طول این مدتِ 10 سال دو بار به وزارت ارشاد کتاب دادم اما غیرقابل چاپ اعلام شد؛ به همین خاطر گویا من و ارشاد به توافقی ضمنی رسیده بودیم، به این معنی که نه ارشاد به کتابم مجوز میداد و نه من به ارشاد کتاب میدادم.
«عشقیزوفرنی»
˝عشقیزوفرنی˝ پس از 15 سال منتشر شد.
اولین مجموعه شعرهای سیاوش شعبانپور با نام ˝عشقیزوفرنی˝ در آخرین روزهای بهمن ماه توسط نشر بوتیمار منتشر شد.
سیاوش شعبانپور دانش آموخته رشته حقوق در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و فارغالتحصیل رشته تئاتر از دانشگاه یورک کاناداست. همچنین سرودههای پرشماری از او در وبسایت های ادبی و نشریات دانشجویی منتشر شده است.
"عشقیزوفرنی" چکیده 15 سال تجربیات شخصی شاعر در فرم و زبان است. مضامین اشعار نیز نگاه شاعر به زندگی و مسیری که او در این سالها پیموده را، دربرمی گیرند.
این کتاب شامل 21 شعر، در 68 صفحه با شمارگان 1000 نسخه و قیمت 4500 تومان از هم اکنون روی پیشخوان کتابفروشی ها قرار گرفته است.
لباس هایم که بوی باد و غروب خسته پاییز می دهند
و دلم برای تمام اتفاق های جهان تنگ است
کسی ندید
لباس هایم را که بوی باد و غروب های خسته پاییز می دهند
از پله های خواب های همیشه که سنگی است
و سرفه های خشک کتابخانه
از تصویر همیشه که بالا می آوردم مادر
مردی شبیه همین اتفاق های نمی افتد
کلاه های لبه دارش را با ضرب پنجم ساعت دیواری کوک می کند
از زیر عبور ممنوع های تمام خیابان های جهان گذشته ، آمده است
چشمم به دست خودم نیست
از به دست نمی آمده آمده این نگاه نگاهم کن
از دست نمی دهم رفته که می خندید
دیگر به شما هم اعتمادی نیست
شاید همین حالا است که حواس شما به بیرون پنجره پرتاب می شود از شعر
من در سطر دوم این شعر شیک ترین لبا سم را پوشیده ام
شما نمی بینید
نه دیگر به شما هم اعتمادی نیست
زمان شبیه عقربه می خراشد آن خط خط که دور چشم های پدر خندید
و مادر دیروز سفید پوشیده آمده بود موهایش
دیروزش من کجا بودم؟
و اتفاق از همین جا شروع می شود
از دیروز نمیدانی کجای جهانی
و 24 سالگی که روی پلک های عقربه ها تخم می گذاشت
رفتم را کسی ندید
کسی نبود که ببیند رفتم
از پله ها که افتادم از دهان هواپیما
این عروس سفیدپوش بیست سالگیم شهرم نبود
و ذهنم میان فریادهای خطی تجریش می دوید
«لامصب، مگه من چن سالم بود؟ خوب واسه همه پیش میاد دیگه؟»
و مادربزرگ که بر دو دسته استخوانی یک مبل، تصویری از رمضان بود و آش می پختند
زرد
سفید
زرد
حلوا
تمام نمی شوم انگار
تا از پله های سنگی خانه به حوض می افتم
تمام نمی شوم
باید چمدانم را برای دوباره ببندم
این باید از تمام بایدهای دنیا قوی تر است
و عقربه ها
آرام
آرام
می خراشند دور چشم هایم را
شیار
شیار