سمانه ربانی چهارشنبه ۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۰

«تیله آبی» اثر محمدرضا صفدری شامل ٧ داستان کوتاه است که چاپ اولش در ‌سال ١٣٧٧ توسط «انتشارات زریاب» و به‌تازگی به وسیله «انتشارات ققنوس» روانه بازار کتاب شده. مجموعه داستان «تیله‌آبی» را به جرات می‌توان یکی از بهترین مجموعه داستان‌های منتشر شده بعد از انقلاب دانست.

محمد رضا صفدری که توانست با مجموعه اولش یعنی«سیاسنبو»نام خود را به عنوان یک نویسنده مطرح به اثبات برساند یکی از نویسندگانی است که سویه ای دیگر از شناخت جهان پهناور ادبیات داستانی راهدف گرفته است. 

صفدری در مجموعه داستان«تیله آبی»تمایل شدیدی به افسانه های جنوب کشور و دنیای کودکی از خود نشان داده ،تمایلی که در داستان هایی چون«درخت نخستین» و«تیله آبی»به اوج رسیده است. 

محمد رضا صفدری در داستان های کوتاهش بر خلاف رمانش یعنی«من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» هرگز به سوی تجربه های دیگرگونه نویسی نرفته و بر همین اساس اغلب کارهای کوتاهش به عنوان خاطره در ذهن خوانندگان علاقه مند به او جا خوش می کنند. 

شیوه نگاه صفدری به حوزه افسانه در ادبیات داستانی شیوه ای بکر است که تا کنون توسط هیچ نویسنده ای تجربه نشده ،او به زیبایی از بستر یک افسانه برای ساخت و ساز یک داستان مدرن بهره می برد بدون آن که بخواهد دخل و تصرفی درآن داشته باشد. 

قدرت نویسنده در شناخت فضاهای بومی، جزئی‌نگری‌های اعتقادی، باورها و سنت‌هایی که با زندگی اکثر روستاییان عجین شده، از آن کتابی قابل دفاع ساخته است. 

مجموعه داستان تیله‌آبی شامل داستان‌های پریون، تیله آبی، دلگریخته، دیدار، دو بلدرچین، مویه و درخته نخستین است. این مجموعه بیشتر حول خانواده و عشق و افسانه‌های محلی می‌گذرد. انگار افسانه یا اسطوره، تولدی دیگر را برای نویسنده رقم می‌زند.

«افسانه در کتب لغت مترادف واژه‌های قصه و اسطوره به‌کار برده می‌شود و از لحاظ نگاه ادبی به این مقوله به سرگذشت یا رویدادی خیالی از زندگی انسان‌ها، حیوانات، پرندگان یا موجودات وهمی همچون دیو و پری و غول و اژدها اطلاق می‌شود که با رمزورازها و گاه مقاصدی اخلاقی، آموزشی توأم است که باز میان اسطوره – قصه – و افسانه تفاوت‌های وجود دارد؛ اسطوره‌ها بیشتر ریشه در باور‌ها و اندیشه‌های کهن دارند چیزی شبیه خرافات سحر و جادوگری و افسون کاری در صورتی که افسانه‌ها هیچ‌گاه مرجع ایمان و اعتقاد ملتی نیستند و صرفا زاییده خیالند و فرق میان افسانه و قصه در این است که افسانه قالبی است که تمامی ویژگی‌های لفظی قصه را داراست با این تفاوت که عناصر خیالی و امور خارق‌العاده در آن زیادتر و قوی‌تر است»

محمدرضا صفدری از افسانه‌های ایرانی بهره می‌گیرد تا بتواند به‌وسیله ساخت فضاهای فولکلوریک هم به روایت ساختگی ژرف و غنی  بدهد و هم بتواند آداب و رسوم مردم خورموج و دشتی را در قالب روایت‌های تودرتو به نمایش بگذارد. او با دامنه واژگان گسترده و ترکیب‌سازی‌های بکر دست به ساخت تصویرهای زیبایی می‌زند تا مخاطب هم به القای مفهوم در متن برسد و هم از لحاظ زیباشناسی تصویر در زبان لذت ببرد.

یکی از خوش‌ساخت‌ترین داستان‌های این مجموعه خود داستان «تیله آبی» است. طرح این داستان در مورد دو شخصیت راوی و احمد است. دو پسربچه که به بازسازی خاطرات به وسیله فلاش‌بک‌هایی که در روایت زده می‌شود می‌پردازند. همه‌چیز انگار از یک بازی کودکانه شروع می‌شود و خاطراتی از ماشین‌باری و توبا و دیدن مردی عاشق‌پیشه. این داستان با ساختاری محکم و شخصیت‌پردازی فوق‌العاده و دیالوگ‌های زنده و ملموس که نشان‌دهنده توجه خاص صفدری به لحن است پیش می‌رود؛ روایتی تودرتو که این شاخصه بیشتر در رمان «ملکان عذاب» و «اسفار کاتبان» ابوتراب خسروی دیده می‌شود.

موضوع کلی داستان برمی‌گردد به توبا همسر بهزاد شاهنده که قبلا بغل دست راننده نشسته است و عازم آبادان شده در صورتی که هیچ حضوری در داستان ندارد ولی تمام موضوعیت داستان به‌وسیله خرده‌روایت‌ها شکل گرفته و به صورتی غیرمستقیم به او برمی‌گردد. گفته:  «به کی به تو. احمد گفت:   چراغ‌هایش سرخ شد دلم رفته بود تو چراغ‌ها، سرخ نبودها، سرخیش جوری بود که ندیده بودم.» یا در صفحه ٢٦ گفت:   «کدام شب تا یادم می‌آد این همین جاافتاده» گفت: «همون شبی که توبا بغل دست راننده‌اش نشست و رفت آبادان»

ماشین ‌باری نشانه‌ای از مدرنیسم است. محمدرضا صفدری در این داستان کوتاه تقابل بین سنت و مدرنیسم را خوب به تصویر می‌کشد.
ماشین باری به‌عنوان یک اصل مدرنیسم در این داستان به‌عنوان یک پدیده به مردم روستا معرفی می‌شود و مردم روستا به‌وسیله تفکرات و ذهنیت‌های خود در مورد این ماشین باری که جلوی قهوه‌خانه است نظر می‌دهند و این روند در مورد بچه‌ها به فرم یا صورتی دیگر اتفاق می‌افتد و این خود بیانگر به‌وجود آمدن و برخورد دونسل با پدیده‌های جهان مدرنیسم است.

در زیرلایه‌های این داستان انگار به صورت خیلی هوشمندانه صفدری شکاف بین نسل‌ها را بیان می‌کند. این داستان روایت گمشده‌هاست. توبای گمشده، تیله‌ای که رفت تو لجن‌های ته‌ حوض و عشق گمشده مرد. انگار همه نشانه‌هایی که صفدری در ساختار روایی و کلی داستان به کار می‌برد در گذار از یک جامعه سنتی هستند و راهی جزء پذیرفتن مدرنیسم ندارند.

توبا فرار می‌کند و به آبادان می‌رود. چون هنوز در فضای روستا آن نگاه سنتی به زن و نقش او در خانواده به رسمیت شناخته نشده و حتی حقوقی متناسب با آن در جوامع عقب‌افتاده تعریف نشده است.

صفدری علاقه زیادی به روایت داستان از دیدگاه کودکان دارد و این اتفاق هم در داستان «تیله آبی» و هم در داستان «درخت نخستین» می‌افتد اما تنها ضعفی که در این دو داستان مخاطب با آن برخورد می‌کند خارج شدن لحن بچه‌هاست که گاهی آدم فکر می‌کند راوی آدم‌بزرگ و جزئی‌نگری است در صورتی که تشخیص خیلی از رنگ‌ها با این جزییات برای بچه‌ها مشکل است. اما نگاه او به سوژه‌ها و شگرد او در پرداخت داستان قابل تحسین است.

افسانه‌ها برای او تجربه زیستی درون متنی خوبی را رقم می‌زند؛ در روایت داستان «پریون» روایت مختص به چند کودک است. این کودکان در دایره و استراتژی ذهنی خود انگار خواب بچگی پدرانشان را می‌بینند. حساسیت صفدری در این داستان و ما بقی داستان‌ها را نسبت به زبان می‌توان به خوبی درک کرد. زبان به خودی خود انگار تنها اصلی است که نسبت به دیگر مولفه‌ها برتری نسبی دارد هرچند مابقی مولفه‌ها هم همزمان با داستان دارای تناسب خوبی هستند و متناسب با زبان پیش می‌روند. نگاه تیزبینانه صفدری به محیط‌زیستی و قصه‌هایی که نسل به نسل از مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها شنیده می‌شود شاید دستمایه ‌داستانی شبیه پریون شده باشد.

زبان داستانی صفدری زبانی است که برگرفته از ساختار ذهنی و شخصیتی اوست. او را می‌توان در زمره نویسندگانی قرار داد که زبان داستانی و فردی خود را دارد. زبان هر نویسنده سبک نوشتاری آن نویسنده را تعیین می‌کند و همین سبک‌ها باعث تفاوت آنها می‌شود. در داستان کوتاه دیدار خانه که به نوعی بازآفرینی یا یادآوری خاطره است، سبک به‌گونه‌ای خود را برجسته نشان می‌دهد. داستانی تودرتو با شخصیت‌های تودرتو و مکان‌های تودرتو؛ انگار که همه‌چیز با هم ترکیب شده است. پسربچه‌ای که به بزرگسالی رسیده اولین شخصیتی است که دیدار خانه را مرور می‌کند.

یکی از نکاتی که باید در داستان های صفدری بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد تاثیر همه کارها بر یکدیگر است به گونه ای که هر کدام از آن ها با شکل و شمایلی دیگرگونه در کارهای بعدی او یافت می شوند،این حضور مداوم و در عین حال نامحسوس جاهایی در حد یک نام ظاهر می شوند که به عنوان مثال می توان جمله ای از داستان کوتاه «دو بلدرچین»را نام برد که سال ها بعد به عنوان نام تنها رمان نویسنده یعنی «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم »ایفای نقش می کند. 

می توان گفت که سمت و سوی دنیای داستانی محمد رضا صفدری در مجموعه داستان «تیله آبی»بیش از کارهای دیگرش مشهود است ،در این مجموعه است که می توان جغرافیای تخیل نویسنده را در شهری خود ساخته به نام«شیلگستان»جستجو کرد و نماد تنهایی انسان مدرن را در قالب داستانی چون «دلگریخته»دید و با داستان های نابی چون «دیدارخانه»،«چتر و بارانی»و....زندگی کرد. 

داستان‌های این مجموعه چه از لحاظ ساختاری و چه از لحاظ تکنیکی و زبانی داستان‌های برجسته و درخشانی هستند به‌جز داستان دو بلدرچین که انگار نویسنده به جای ترسیم ابهام هنری بیشتر به ساخت معما دست زده است.



شارژ سریع موبایل