سارا قاسمی دوشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰

«جامه جوانی‌ام بود. می‌ترسیدم توی یخدان بید بزند. توی ایوان روی بند آویزانشان می‌کردم، چشم ناپاک بود. توی اتاق از بند آویزان می‌کردم، دلگریخته می‌شدم. می‌ترسیدم جامه‌ام بی‌خودم برود به جای دوری. می‌ترسیدم خودم در خانه باشم و جامه‌ام دور از من، دور‌دور باشد. مگر نشد؟ مگر نیامد به سرم ؟»


رودها و سیلاب‌ها، تحرک و تبرک آب‌ها:

«چیزها»، «اشیاء» و «دفینه‌ها» بر بستر رمان‌های محمدرضا صفدری روان‌اند. آنها بر آب‌ها می‌روند. در «سطح» می‌گذرند. اگر در رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» این «پیاله»ای است که آب آن را از دست زنی گرفته و برده است و در سفر با آب‌ها، دست‌به‌دست می‌شود، در «سنگ و سایه» این جامه‌ای بازمانده در میان ریگ‌های ته‌نشسته از یک سیلاب است که به دیدار و به روایت درآمده است. جامه-دفینه‌ای که در سطح، آشکار می‌شود.

گویی آب‌ها در رمان‌های محمدرضا صفدری تبرک دارند. آنها همواره چیزی را می‌برند و چیزی را می‌آورند. این آب‌ها، آب‌هایی «دهنده» هستند. آب‌هایی با دادودهش. اما «آورانندگی» و «دهش» این آب‌ها، راستایی عمودی ندارد. «دهش» و «فیض» آنها از بالا به پایین نیست.

این آب‌ها در جابه‌جایی‌های افقی، در رفتن‌ها و شدن‌های خود بر روی صفحه‌ها و لایه‌های زمین‌اند که چیزی را با خود می‌آورند و چونان «عطیه» و «هدیه»ای به دست طالبان آب‌ها و همجواران جوی‌ها و جویبارها می‌رسانند. این آب‌ها تبرک خود را از تحرک خود می‌گیرند. از جا‌به‌جایی خود. اینجا روند نزول آب و باران از محوری عمودی و از آسمان به زمین، جای خود را به تحرک افقی آب‌ها می‌دهد. در رمان‌های محمدرضا صفدری بی‌بارانی و ناریختن باران از آسمان هیچ‌گاه مساله‌ای مرکزی نبوده است، آن‌گونه که برای نمونه «بی‌بارانی» در داستان بلند «رعد و برق بی‌باران» از محمد محمدعلی، مساله مرکزی روایت و داستان‌پردازی است.

با چنین دگرگشتی است که این چنین نقش «بازی» در روایت‌های او پررنگ می‌شود. بازی به جای تقدیر. بازی به جای سرنوشت. اما جابه‌جایی راستای عمودی «ریزش» آب‌ها با راستای افقی «رفتن» آب‌ها، تنها و تنها بر روی پیوند زمین و آسمان در داستان‌های صفدری تاثیر نمی‌گذارد، بلکه پیوند زمین و «دل زمین»، پیوند «سطح زمین» و «عمق زمین» را هم از بنیاد دگرگون می‌کند و مفهوم «انباشت» را ویران می‌سازد.

گرایش صفدری به نوشتن از بازی، به هیچ‌ روی، یک رویکرد ادبی، تکنیکی و فن‌سالارانه صرف نیست. وقتی او از بازی می‌نویسد، به نبرد تقدیر می‌رود. روایت‌های صفدری روایت‌های ویرانی تقدیر است. همچنین می‌توان گفت از دیدگاه او همواره «گودو» بازمی‌گردد، همواره گودو می‌آید، همواره چیزی از راه می‌رسد، نه از آن روی که مقدر بوده است، بلکه از آن روی که آب‌ها و سیلاب‌ها همواره چیزی، همواره کسی را با خود می‌آورند. نام دیگر روایت‌های او این است، این می‌تواند باشد: «ماتریالیسم تقدیر».

چین‌خوردگی‌های نوشتار:

بسیاری گفته‌اند، بسیاری نوشته‌اند، داستان‌ها و رمان‌هایی که صفدری طی یک‌دهه گذشته نوشته است، جملگی، پیچیده‌اند. اما باید گفت، این داستان‌ها بیش از آنکه «پیچیده» باشند، «چین‌خورده» هستند. برخلاف آنچه گمان می‌کنند، او پیچیده و دشوار نمی‌نویسد، بلکه روندهای «انباشت» را دستکاری می‌کند.

او از «انباشت عمودی داده‌های قصوی» چشم پوشیده است و به سوی گونه‌ای از «انباشت افقی داده‌های قصوی» نگاه دوخته است. دقیق‌تر اینکه: چینش افقی چیزهایی که پیش‌تر به طور عمودی انباشته شده‌اند. هم‌کناری لایه‌های هم‌زمان. گاهی می‌توان لایه‌های افقی را که یکی پس از دیگری بر روی هم انباشته شده‌اند، با یک برش عمودی واکافت و در برابر چشم گرفت و نگریست و گاهی، می‌توان این لایه‌های افقی انباشته‌شده بر هم، در عمق نشسته و در ژرفا فرورفته را برکشید و به سطح آورد و در یک سطح گسترده و در کنار هم قرار داد و نگریست. مساله، به سطح آوردن این لایه‌هاست. دقیق‌تر: در «یک سطح» گردآوردن لایه‌ها.

امکان پاسخ به «معمای ابوالهول»ای هم که در آستانه رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» هست و راه بر خواندن آن می‌بندد، در فهم و دریافت همین ویژگی نهفته است. در این رمان داده‌ها، گزاره‌ها و پاره- ‌قصه‌ها، تنها و تنها در کنار هم قرار داده می‌شوند و بر هم می‌غلطند، اما هیچ حفره‌ای برای فرو رفتن به «عمق» پیدا نمی‌کنند. هیچ گنجی در دل آن پنهان نیست، رودهای طلا بر بستر آن جاری‌اند.

کسانی که از خواندن «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» درماندند، در جست‌و‌جوی آن بودند، تا چیزی را از درون این رمان بیرون بکشند. اما این رمان هیچ «گنج» و «دفینه»ای در خود نداشت، چیزی برای برون ریختن نداشت، پیشاپیش همه چیز برون ریخته شده بود. به سطح آمده بود. در یک سطح گسترده. در یک «فلات». یا به گفتی دولوزواره در یک «هزار فلات». همه چیز دیگری بر کنار.

اکنون تنها، منطق فصل‌بندی در رمان‌های صفدری. دقیق‌تر: عدم فصل‌بندی در رمان‌های او. چرا رمان‌های صفدری، مانند بسیاری از رمان‌های دیگر، فصل‌بندی و فصل‌های جدا از هم ندارند و فصل به فصل نوشته نشده‌اند؟ فصل‌بندی، امکان «خروج» از بخشی از روایت و «ورود» به بخش دیگری از روایت را، در پیش می‌نهد. بدون فصل‌بندی، خواننده «ورودی»ها و «خروجی»ها را گم می‌کند. خواننده، منتقد و مفسر به دام می‌افتد.

پیش‌تر «فرمالیست‌ها» و به ویژه یاکوبسن نشان داده‌اند، تقطیع سطرها، در شعر سبب می‌شود، شعر از پیش‌روی در راستایی افقی باز ماند و در راستایی عمودی، رو به پایین به حرکت درآید. ما می‌نویسم: رو به درون، رو به عمق، در کار انباشته‌شدن مدام سطرها بر روی هم.

مساله این است: «فصل‌بندی» در رمان چه پیوندی با «تقطیع» در شعر دارد؟ فصل‌بندی، رمان را از پیش‌روی افقی بازمی‌دارد. صفدری با گذار از فصل‌بندی به عدم‌فصل‌بندی، امکان نوشتن در یک‌صفحه گسترده، امکان نوشتن در سطحی افقی، امکان فهم و دریافت یک رمان-فلات را به عرصه آورده است. گزاره‌ها و پاره‌ها قصه‌ها در رمان‌های او می‌غلطند و چون سیلاب پیش می‌روند. فصل‌بندی برای او حکم سد بستن بر سر راه رودها و سیلاب‌ها را خواهد داشت. اما به‌راستی اگر رودها و سیلاب‌ها در کارهای صفدری از حرکت بازمانند، چه خواهد شد؟ نمی‌دانیم.

وارونگی عمق: میشل فوکو در مقاله «نیچه، فروید، مارکس» می‌نویسد: «به هنگام تاویل نمی‌توان به‌طور عمودی پایین رفت مگر برای بازسازی برون‌بود درخشنده‌ای که پنهان و مدفون شده است. از همین‌رو، گرچه تاویلگر باید همانند کاوشگر تا به قعر برود، حرکت تاویل برعکس، همچون حرکت یک برآمدگی است. برآمدگی بیش از پیش مرتفعی که همواره عمق را به شیوه‌ای بیش از پیش هویدا در فراز خود نمایان می‌سازد. بدین ترتیب، عمق همچون رازی کاملا سطحی بازسازی می‌شود، به طوری که پرواز عقاب و صعود از کوه و تمام آن عمودبودگی بسیار مهم در زرتشت، در معنای عمیق کلمه، وارونگی عمق‌اند و کشف اینکه عمق چیزی جز یک بازی و چین‌خوردگی سطح نیست.»


ماتریالیسم اقتباس:

بوطیقای تبدیل در کارهای صفدری چگونه کار می‌کند؟ رمان «سنگ و سایه» گفت‌و‌گوی ژنریک آشکاری با نمایشنامه «در انتظار گودو» دارد. می‌توان پا را فراتر گذاشت و گفت، این رمان اقتباسی از آن نمایشنامه است. به ویژه با شخصیت‌هایی چون «زوزو» و «شولو» که یادآور ولادمیر و استراگون در «در انتظار گودو» هستند. مساله این است: چگونه یک نمایشنامه به یک رمان بدل می‌شود؟ صفدری راه دورتری را طی کرده است. یک‌نمایشنامه چگونه به صحنه می‌آید؟ مکان یک نمایشنامه کجاست؟ مکان یک نمایشنامه چگونه بدل به مکانی بر روی صحنه می‌شود؟ صفدری در جست‌و‌جوی تبدیل مستقیم پاره‌ای از داده‌های نمایشنامه «در انتظار گودو» به رمان نیست. او در جست‌وجوی گونه‌ای از پیوند بنیادین بین رمان، نمایشنامه و تئاتر است.

مساله این است: یک رمان چگونه می‌تواند پاره‌ای از دغدغه‌های اجرایی تئاتر، دغدغه‌های صحنه‌ای تئاتر را به عرصه بیاورد؟ او در رمان «سنگ و سایه» می‌خواهد رمان را بدل به خود‌خود «صحنه» کند. راوی در «سنگ و سایه» پیوسته در کار مکان‌زدایی از تمام مکان‌هاست.

توصیف مبهم مکان‌ها، انباشت داده‌های ناکارآمد درباره مکان‌ها، روایت‌های ناتمام و چندپهلو از پیوند مکان‌ها و همچنین، دامن‌زدن به تشویش ذهنی خواننده درباره مکان از راه زیاده‌گویی درباره مکان، سبب می‌شود، مکان بدل به‌گونه‌ای از «شبح مکان» شود. سیلابی تا میانه‌های میدان ده پیش‌آمده، سنگ و کلوخ‌های خود را به‌جا نهاده و ده را از میان شکافته است. گویی دره‌ای تا میانه‌های میدان ده، شیباشیب پیش‌آمده است. روایت مکان‌ها، بیش از آن‌که برای روشن‌کردن موقعیت مکان‌ها باشد، تمهیدی برای گمراه‌کردن خواننده است. اگر در رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم»، صفدری تلاش داشت تا از طرح داستان طرح‌زدایی کند، اگر در آنجا می‌کوشید تا از شخصیت‌ها، شخصیت‌زدایی کند و رمانی بدون طرح پیرنگ و شخصیت استوار بنویسد، اینجا و در «سنگ و سایه»، دست‌اندرکار «تبخیر مکان» شده است.

یکی از پرسش‌های خواننده‌ای که این رمان را می‌خواند این است، این رویدادها در کجا روی می‌دهند؟ این مکان‌ها چه پیوندی دارند و چگونه بدل به یک بافت مکانی می‌شوند؟ صفدری با به‌کارگیری این روش توانسته است، صحنگی و در موقعیت سِن‌بودن را بدل به مساله بنیادین این رمان کند. صادق هدایت چگونه نمایشنامه «پروین دختر ساسان» را به رمان «بوف کور» بدل می‌کند؟ مساله، اقتباس داده‌های روایی، گزاره‌ها و رویدادها نیست. مساله این است: چگونه یک ژانر از یک ژانر دیگر اقتباس می‌کند؟ مساله بیش از اقتباس داده‌هاست. راوی در «بوف کور» پاره‌ای از داده‌های روایی «پروین دختر ساسان» را می‌گیرد، می‌بلعد و در خود بدل به پاره‌های روایی دیگری می‌کند، اما در «بوف کور» هیچ‌گونه تلاشی برای بلع نمایشنامگی انجام نمی‌شود.

در اینجا غرض آشکارکردن یک تفاوت است. صفدری، بیش از آنکه در کار اقتباس از خود نمایشنامه «در انتظار گودو» باشد، در کار اقتباس از «ماده ژانر» است. می‌توان بر اقتباس «سنگ و سایه» از «در انتظار گودو» نامی دیگر هم نهاد: ماتریالیسم اقتباس.

رمان «سنگ و سایه» نوشته محمدرضا صفدری، در 144 صفحه، با شمارگان یك‌هزار و 650 نسخه، به قیمت 6 هزار تومان از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است.

محمدرضا صفدری، نویسنده و نمایشنامه‌نویس متولد سال 1332 در خورموج شهرستان دشتی و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی در مقطع كارشناسی از دانشکده هنرهای دراماتیک است.

داستان «شب نشینی»، مجموعه داستان‌های «سیاه سمبو»، «اکو سیاه»، «علو»، «تیله ‏آبی» و «چهل گیسو»، رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود ‏تاکم» و نمایشنامه‌های «شام آخر» و «شوراب» از آثار این وی به شمار می‌آیند.



شارژ سریع موبایل