بینام دومین رمان از جاشوا فریس نویسنده جوان آمریکایی است که به تازگی و با ترجمه لیلا نصیریها در ایران منتشر شده است.جاشوآ فریس از جوانآترین و مطرحترین نویسندگان حال حاضر امریکا است، جاشوآ در سال 1974 متولد شده است، بین گرفتن لیسانس زبان انگلیسی و فلسفه و ادامه تحصیل در رشته هنر مدتی در یک شرکت تبلیغاتی کار میکرد.
اولین داستانش در 1999 در آیوا ریویو منتشر شد اما با انتشار کتاب «آنگاه به پایان رسیدیم» درباره زندگی کارمندان یک شرکت تبلیغاتی به شهرت رسید، کتاب نقدهای مثبتی زیادی گرفت و در سال 2007 جایزه همینگوی را از آن خود کرد و در مرحله نهایی جایزه کتاب سال هم قرار گرفت. «بی نام» عنوان دومین کتاب جاشوآ فریس است.
همچنین از وی چندین داستان کوتاه و مقاله در معتبرترین نشریات جهان از جمله نیویورکر و گاردین منتشر شده است. فریس گرچه صد سال تنهایی، گتسبی بزرگ، سلاخ خانه شماره پنج، خانم دالاوی و سهگانه نیویورک پل آستر را بسیار دوست دارد ولی کتابش شبیه هیچ کدام از این شاهکارها نیست، و ایده و فرمش کاملاً نوین است.اقبال جهانی فریس و آثارش در کنار ترجمه آثار او در ایران مبنای گفتگو با مترجم رمان «بینام» شد که نشر ماهی آن را روانه بازار نشر کردهاست.«بینام» دومین کتابی است که از جاشوا فریس در ایران منتشر میشود به همین دلیل دوست دارم کمی در مورد جایگاه این نویسنده در ادبیات روز دنیا و تصویری که او توانسته از خودش بسازد صحبت کنید.
بله، این دومین کتابی است که از جاشوا فریس به فارسی ترجمه شده و در عین حال «بینام» دومین رمان کارنامه فریس هم هست. فریس در مجموع، سه رمان بیشتر ننوشتهاست. اولی رمانی است که در فضای بسته یک دفتر کار میگذرد و «بینام» رمان دوم است که برعکس رمان اول میشود گفت رمانی جادهای است.
داستان «بینام» درباره مردی است که بیماری نامشخص و بینامی دارد. گاهی وقتها اختیار پاهایش از دستش خارج میشود و به راه میافتد و از شهری به شهر دیگر میرود.
به همین دلیل خیلی وقتها زندگیاش در راهها، اتوبانها و جادهها میگذرد. یادم میآید زمانی که رمان در آمریکا و بعدش در اروپا منتشر شد و روزنامهها و مجلهها شروع به حرف زدن از کارهای فریس و مصاحبه با این نویسنده کردند خیلی از منتقدان تعجبشان این بود که چهطور فریس در قیاس با رمان اولش کاملا دست به تجربهای جدید زده، یعنی از فضای کاملا بسته یک دفتر در رمان اول، وارد فضای باز رمان جدید شده و یادم است که این را موفقیت بزرگی برای نویسنده میدانستند چراکه بهخوبی از پس فضاسازی در هر دو رمان برآمده بود.
اینها را گفتم تا برسم به سوالی که شما مطرح کردید. فریس با همان دو رمان اول برای خودش آبروی یک رماننویس حرفهای را خرید، حتی اگر داستانهای متعددش را در مجله نیویورکر نادیده بگیریم. همین هم هست که وقتی رمان سوماش را مینویسد، نامزد جایزه بوکر میشود. منتقدها، کارشناسها میفهمند این نویسنده سرش به تنش میارزد.فریس داستانی را تعریف میکند که با وجود فانتزی بودن بیماری قهرمان داستان (که البته بیماریهای ناشناخته هم کم نیستند) جگر خوانندهاش را خون میکند. ظرافت درآوردن چنین دردی در دل خواننده، به اندازه دردی که شخصیت میکشد، حریف قدر میطلبد
با این اوصاف به نظر شما سبک نوشتاری فریس و نوع جهانبینی او به عنوان نویسنده معطوف به چیست و با داستان سعی دارد دقیقا چه کاری را به نتیجه برساند؟
فریس نویسنده سختنویسی است، نثرش دستکم در این کتاب چندان «برو توی گلو» نبود. برای فهم چیزی که نوشته بود، باید واقعا وقت و انرژی گذاشته میشد. اما نکته این است که به هر حال فریس نویسنده دوران حال است. داستانی که نوشته زندگی آدم تیپکال معاصر است، تنها با این فرق که بیماریاش ناشناخته است و درمانی برایاش پیدا نمیشود.این که جهانبینی نویسنده معطوف به چیست و با داستاننویسی سعی دارد دقیقا چه کاری را به نتیجه برساند، سوالی است که باید از خود نویسنده پرسیده شود.
من با خواندن چندین باره این کتاب و بعضی از داستانهای کوتاهاش که اینور و آنور چاپ کرده فقط میتوانم این را بگویم که غرض اصلی نویسنده نوشتن داستانی است که خواننده را درگیر کند و فریس از پس این کار واقعا بهخوبی برآمده.فریس داستانی را تعریف میکند که با وجود فانتزی بودن بیماری قهرمان داستان (که البته بیماریهای ناشناخته هم کم نیستند) جگر خوانندهاش را خون میکند. ظرافت درآوردن چنین دردی در دل خواننده، به اندازه دردی که شخصیت میکشد، حریف قدر میطلبد.
خانم نصیریها چه چیزی در داستان «بینام» میتواند موجب ایجاد همذات پنداری میان مخاطبان ایرانی و غیرایرانی شود؟
نقطه قوت داستانهایی که این سالها در آمریکای شمالی روایت و نوشته شده، چیزی است که میتواند پاشنه آشیلاش هم باشد. داستان این نویسندهها معمولا روایت زندگیهای انسان معاصر است. داستان فردیت است. زندگیهای روزمره با همه بالا و پایینهایش و همین نکتهها زندگیهای آدمهای آن سر دنیا و آن طرف آبها را شبیه زندگیهای خودمان میکند، همین خودمانی که در ایران زندگی میکنیم.
یعنی هر قدر بخواهیم فاصله جفرافیایی را بین خودمان و آنور آبیها لحاظ کنیم، اثری روی نزدیکیهای ما از نظر انسانی ندارد. به همین دلیل هم هست که نوشتههای نویسندههای آمریکای شمالی بین ایرانیها خواننده دارد. مشکلی که شخصیت اول داستان «بینام» دارد، مشکلی است که به گفته داستان، مشابهی برایاش پیدا نشده، اما این برای همذاتپنداری مهم نیست.
آنچه ما را بهعنوان خواننده ایرانی به همذاتپنداری وامیدارد، همان دردها، رنجها، سختیها، سوءِتفاهمها، دلزدگیها و سوالهایی است که مدام در طول زندگی با آن مواجهیم. حالا چه فرق میکند که کجای دنیا زندگی کنیم، وقتی دنیا با آدم نامهربان شود، دیگر ایرانی و غیرایرانی ندارد.
گاهی دوستانی که در ایران از فریس داستان خواندهاند او را راوی دردهای نهفته انسان امروز در بستر زندگی اجتماعی معرفی میکنند. دردهایی که حتی گاه خود آدم نیز از بودن آنها در درونشان مطلع نیستند. شما هم چنین نظری دارید؟
البته فکر میکنم هنوز زود است که این حرفها را در مورد فریس بزنیم، این حرف را با قاطعیت میتوان در مورد نویسندهای مثل میلان کوندرا زد که برای حرف زدن از او دستمان پر است. اجازه بدهید فریس چندتایی رمان دیگر دربیاورد و آن وقت میتوانیم با قاطعیت بیشتری از او حرف بزنیم.
سوال آخرم هم به نوعی به سوال قبل باز میگردد. آن چه که فریس در داستانش روایت کرده چقدر به روایت مدرن و نو امروز نویسندگان هم پایه و همسن او در جهان نزدیک است؟
فریس نویسنده بسیار جوانی است، حدودا 40 سال دارد و بر اساس گزارشی که مجله نیویورکر در سال 2010 منتشر کرده، ناماش بین 20 نویسنده زیر چهل سالی آمده که جامعه ادبی آمریکا به آنها بسیار امیدوار است و معتقد است اینها نویسندههایی هستند که بعدها و بهمرور نقش بسیار مهمی در ادبیات این کشور و جهان بازی خواهند کرد.طبعا در فهرستهایی که نیویورکر تا امروز منتشر کرده، نویسندههایی بودهاند که بسیار گل کردهاند و معلوم شده نیویورکر در انتخابشان اشتباه نکرده است، ازجمله جاناتان فرنزن و دیوید فاستر والاس.میان نویسندههای فهرست سه، چهار سال گذشته هم نویسندههایی هستند که کارشان فقط نوشتن داستان و رمان نیست، کیفیت بعضی از آنها، در کنار نوشتن، کارهای جنبیشان است. مثالاش هم نویسندهای به نام دیو اگرز است که یکی از اصلیترین کارهایش استعدادیابی است.
او مجلهای برای خودش تاسیس کرده که مطالباش را جوانهای دبیرستانی از میان مطالبی انتخاب میکنند که پیش از این در مجلههای دیگر چاپ شدهاند که یا حالا از زیر چشم خوانندهها در رفتهاند یا نیاز دارند که بهاصطلاح بولد شوند و بیشتر به چشم بیایند. این کار یعنی این که جوانها را به خواندن و دیدن کارهای بزرگان عادت بدهی، ضمن این که ذهنشان را درگیر کاری حرفهای کنی، کاری که خودشان میخواهند در آینده انجام بدهند.غرض از این مقدمهچینیها این بود که همین نویسندهها با ایدههای مدرنشان هستند که در کنار هم و در فهرست بهترینهای آمریکا با پسزمینههای نژادی مختلف میآیند. همسناند، همنسلاند، دغدغههای مشابه دارند و دارند ادبیاتشان را میسازند و صادر میکنند.