وقتی مجموعه شعرهای کیمیایی نیز به نام «زخم عقل» منتشر شد دیگر نمی شد او را تنها متعلق به هنر سینما دانست و می توان گفت با دو رمان و از امروز سه رمان و مجموعه شعر او یک چهره ادبی هم هست ولو قصد نخست او فیلم ساختن بوده باشد.
47 سال از روزی می گذرد که سینمای ایران این نام را شناخت و تا امروز 30 فیلم بلند و کوتاه در کارنامه او ثبت شده و البته چنان که همه می دانند شناسنامه مسعود کیمیایی همچنان فیلم «قیصر» است که تاریخ سینمای ایران را به قبل و بعد از این فیلم تقسیم کرد و از در غلتیدن کامل آن در جریان «فیلمفارسی» رهانید و «فیلم ایرانی» را معرفی کرد.
منتقدان کیمیایی اما طی همه این سال ها او را به رواج لمپنیزم متهم کرده اند چرا که معتقدند مولفه ای چون چاقو و انتقام شخصی و اجرای عدالت به خاطر اثبات رفاقت و خارج ازهنجارهای رسمی را تبلیغ کرده است.
واکنش کارگردان البته غالبا سکوت بوده چرا که بسیاری می دانستند با اهل قلم و روشنفکران نشست و برخاست دارد و اگر بحث بر سر تعلق خاطر باشد به این قبیله بستگی دارد منتها لحن خود را این گونه انتخاب کرده و چون دلبسته تهران قدیم بوده گریزی از آن فضاها نداشته است.
کیمیایی با تغییر فضای سیاسی و اجتماعی هم سنت خود را نشکست و به فیلم سازی با همان سبک و سیاق ادامه داد و در«رد پای گرگ» قهرمان داستان را با اسب در خیابان انقلاب و میان خودروها به حرکت درآورد تا بدانیم او از دغدغه دیروز دست برنمی دارد. با این همه در سال 1380 نه با فیلم و سینما که با رمان و ادبیات به همه آن منتقدان و مدعیان پاسخی عملی داد؛ هنگامی که رمان «جسد های شیشه ای» را منتشر کرد.
خیلی ها دوست داشتند بدانند او با کلمات چگونه کار کرده و دیدند که در این عرصه هم تبحر بسیار دارد تا جایی که برخی گفتند کاش از همان آغاز رمان مینوشت و سراغ ساختن فیلم نمیرفت!
«جسدهای شیشهای» بارها تجدید چاپ شد؛ رُمانی اجتماعی که ماجراهای آن در فاصله دولت ملی مصدق تا پیروزی انقلاب 57 رخ میدهد.
با نشانی هایی که می داد جای تردید باقی نگذاشت که خود او بی یاری هیچ کس دیگر نوشته چون در این رمان نیز سینما و عشق به سینما موج می زند:
«نفسی بلند کشید و در میدان فردوسی پیاده شد. خواست از لاله زار برود. سینما تاج تعطیل و مخروبه شده بود. باید از لاله زار نو می رفت. نه کافه ای بود و نه گارسون بد اخلاق اما شریفش آیکاس. سینما کریستال هنوز جان داشت. نمایش بهترین سیاه و سفیدها در یک دوره سینما کریستال بود. "توپاز" و "کلانتری "21 و "از اینجا تا ابدیت". سینما متروپل فقط فیلم مادر و سینما دیده بان مایاک یعنی نیمی از سینما اما از لاله زار می ترسید که میان کابل ها و سیم های برق خانگی و قرقره های چوبی بزرگ و کنتورهای برق بماند و یاد "کاپیتان آمریکا" و "صاعقه" و "سر عقرب" ...»
حس درون «جسدهای شیشه ای» نوستالژیک است و سینماهای چهل پنجاه سال پیش در رمان او مدام یادآوری می شوند. کمی بعدتر هم رمان «حسد» را منتشر کرد تا جای تردید باقی نماند که کار قبلی تفنن یک فیلم ساز نبوده و اهل نوشتن است.
خود در باره این رمان - حسد (بر زندگی عین القضات) گفته است:« عین القضات از زندگی آمده است. زندگی مردمانی که ما به جز کتابها و رسالات و احتمالا روایتها منبع دیگری درباره آنها نداریم و آنها هم اغلب درباره اندیشههای آن هاست تا اینکه به شکلی جزئیتر به زندگی روزمره آنها پرداخته باشد. دغدغه من اما نوشتن درباره زندگی آنان بوده و البته این کار هم برایم خیلی سخت بود. حدود دو سال روی این اثر کار کردم. البته ابتدا قرار بود آن را بسازم و نشد بعد تصمیم گرفتم به شکل رمان بازنویسیاش کنم و همین مساله دو سال طول کشید.»
در همین توضیح راز نوشتن او روشن می شود. ننوشته بود که تنها نوشته باشد. نوشته بود که «بسازد» یعنی فیلم بسازد و چون امکان ساخت فیلم مهیا نشد اثر مکتوب را در قالب رمان منتشر کرده است. با این وصف می توان گفت مسعود کیمیایی از سینما به نویسندگی نکوچیده و همچنان فیلمساز است و این رمان ها شاید به تعبیر جمشید ارجمند «فیلم های نساخته» ی اویند.
با این حال وقتی مجموعه شعرهای کیمیایی نیز به نام «زخم عقل» منتشر شد دیگر نمی شد او را تنها متعلق به هنر سینما دانست و می توان گفت با دو رمان و از امروز سه رمان و مجموعه شعر او یک چهره ادبی هم هست ولو قصد نخست او فیلم ساختن بوده باشد.
این گزاره نیز تنها یک ادعا نیست که از سر علاقه این قلم به آثار او مطرح شده باشد. چه، پاره ای از منتقدین حتی رُمان «جسدهای شیشهای» را بهترین رمان ۱۰۰ سال اخیر ایران نامیده و آن را کار متفاوتی از حیث زبان و اجرا دانسته اند.( کتاب کیمیایی و جهان رُمان/ یاقوتی و سنجابی)
برای آن که بدانیم او تا چه اندازه با جادوی کلمات آشناست نقل بخشی از دیالوگ «مرد نابینا» در رُمان «حسد» و مقایسه آن با شعر مشهوری از احمد شاملو می تواند مثال مناسبی باشد:
« کاش، کالسکه داشتم و کولت می کردم و کامیابِ کامل، کانون خانه می شدی و خودم کور و کر و همین امشب کالجوش فراهم می کردم و کام به کام...»
به سادگی قابل تشخیص است که نویسنده با حرف «ک» بازی کرده و اصطلاحا از صنعت یا صناعت «توزیع حروف»- هم آوایی یا الیتراسیون- برای ایجاد موسیقی درونی بهره برده: «کاش، کالسکه، کول، کامیاب، کامل، کانون، کور، کر، کالجوش ، کام به کام». این کلمات به عمد انتخاب شده اند تا حرف «ک» و صدای آن موسیقی درونی در نثر ایجاد کند.
شاملو سال ها پیشتر سروده بود: «شب و/ رود بی انحنای ستارگان/ که سرد می گذرد/ و سوگوارانِ دراز گیسو/ بر دو جانبِ رود/ یادآوردِ کدام خاطره را/ با قصیده ی نفس گیرِ غوکان/ تعزیتی می کنند/ به هنگامی که هر سپیده/ به صدایِ همآوازِ دوازده گلوله/ سوراخ می شود»
شاعر، موسیقی درونی را با توزیع دو حرف «س / گ» و بعد «د / ر» ایجاد کرده است: ستارگان/ سرد می گذرد/ سوگوار/ دراز گیسو.
آنان که بر کارگردانان دیگر خرده می گیرند که چرا به فستیوال های جهانی نظر دارند و از مولفه های داخلی غافل اند مسعود کیمیایی را نیز از گزندهای خود مصون نمی دارند با این که اهل کن و ونیز و برلین نیست و برای او بهانه های دیگر می آورند.
با انتشار سومین رمان اما روشن می شود که چرا. چون تنها یک کارگردان نیست و با کلمه سر و کار دارد و در سرزمینی که مردمان آن با کتاب و کتابت چندان دمخور نیستند سر و کار داشتن یک کارگردان با کلمات، مغتنم است و احترام برانگیز.