همیشه حرف های جالبی بر زبان می آورد، اهل تعارف و این جور چیزها نیست، حرف هایش همیشه و در همه حال، تاثیرگذار است و خوب که به حرف های او دقت کنید، می بینید که حرف هایش متین است و عمق دارد و می تواند یک درس بزرگ از سال ها تجربه اش باشد... رضا کیانیان قرار است کتاب جدیدش را با نام «این مردم نازنین» روانه بازار کند، که گذری بر خاطرات او از برخوردها با مردم است. کیانیان در «خوشاشیراز» درباره این کتاب جدید حرف های جالبی زده،بخوانید... به یاد داشته باشید که این پیشکسوت بازیگری، مجسمه ساز، نقش و عکاس حرفه ای هم می باشد.
به طور کلی آدمی هستم که رابطه ام با همه چیز خوب است و درواقع «راضی» هستم، به مانند نامم که «رضا» است. به نظرم اگر هرکسی شبیه اسمش باشد! همه چیز خوب می شود.
عادت به نوشتن نداریم!
در جامعه ما عادت به کتابت وجود ندارد، عادت به این که حرف های مان را بنویسیم و آنها را ثبت کنیم وجود ندارد که مثلا سیاستمداران و هنرمندان ما خاطرات شان را بنویسند، در جوامع اروپایی درواقع این عادت وجود دارد، برای همین هم، تاریخ شان در دست و به قول معروف دم دست هست، ولی ما ایرانی ها تاریخ زندگی مان را در دست نداریم، یعنی یادمان می رود که 10 سال پیش چه جوری بودیم؟ 20 سال پیش را یادمان می رود؟ چه برسد به 100 سال و 200 سال پیش!
یکی از دلایلی که ما نمی نویسیم علتش این است که می ترسیم نکند چیزی را که می نویسیم علیه خود ما استفاده شود. در نتیجه خودمان را پنهان می کنیم. مثلا در شهرهای کویری خانه های قدیمی را ببینید که درون این خانه ها بسیار زیبا و مجلل هست، ولی بیرونش یک دیوار کاه گِلی بلند هست که کسی نفهمد آنجا چه خبره؟ برای این که چشمش نزنند، زیرآبش را نزنند، نابودش نکنند و به آن حمله نکنند.
در نتیجه ما ذهنیت های مان را همیشه پشت یک دیوار برای خودمان نگه می داریم و سعی می کنیم که دیگران نفهمند که ما، در مغزمان چه چیزی می گذرد، البته این مثال بود، اما این مسائل باعث می شود که گفتگو و دیالوگ به وجود نیاید... حالا من معتقدم؛ چون این حرف ها را می زنم و به آنها اعتقاد دارم، پس سعی می کنم بنویسم، یعنی همه چیزم را بنویسم و هر اتفاقی که می افتد را بنویسم، البته همه چیز را هم اگر بخواهی بنویسی ممکن است حوصله ها سر برود، از بین آنها، یک چیزهایی را گلچین می کنم و می نویسم.
به من گفتند چرا این حرف ها را زدی؟
من یک بار یک مصاحبه ای را با مجله صنعت سینما کردم که 100 صفحه بود این مصاحبه از زمان کودکی من شروع شد تا زمان فیلم «راه آبی ابریشم» بعد که چاپ شد خیلی ها به من تلفن زدند و گفتند که تو چرا این حرف ها را زدی؟ به چه جراتی همه چیز را گفتی؟ چرا هرچه که بوده و نبوده را گفتی؟ به آنها گفتم برای این که من ترسی ندارم.
من همین هستم یعنی چیز دیگری نیستم، نمی خواهم خودم را پنهان کنم، حالا معتقدم که همه باید این کار را بکنند یعنی همه ما باید یاد بگیریم، هر آن چیزی که در دل مان هست را بگوییم، مگر چه اتفاقی می افتد؟ سه سال پیش کتاب «90 قصه کوچک» را منتشر کردم که به چاپ هشتم هم رسید، در این کتاب از برخورد مردم در کوچه و خیابان با «من» (رضا کیانیان) نوشتم که استقبال خوبی هم از آن شد.
رضا کیانیان در ادامه یک خاطره کوتاه که به تازگی برایش پیش آمده بود را تعریف کرد: من چند وقت پیش برای عکاسی به بندرعباس رفته بودم، آنجا خیلی گرم بود، رفتم یک مغازه ای که نوشابه بگیرم، آن شخص تا منو دید گفت: «عجیبه ها من شغل تان را می دونم که شما کی هستی، ولی اسم تان یادم نمیاد!» خب این خیلی جالبه!
چرا می نویسم؟
مطالبی که در «این مردم نازنین» جمع آوری شده است در آنها نوعی مردم شناسی وجود دارد و نام این کتاب را هم «هوشنگ گلمکانی» به من پیشنهاد داد که اسم یک فیلم قدیمی ایتالیایی هست... صد سال دیگر؛ می گویند که هنرمندان آن زمان ها چگونه بودند؟از مجا می خواهند بفهمند؟
درسته که برنامه های تلویزیونی می ماند، اما این خاطرات هم می ماند و آیندگان می خوانند و متوجه می شوند که هنرمندان آن زمان چه جوری بودند و مردم چه جوری با آنها برخورد می کردند یا همین الان اگر شما آنها را بخوانید یک تصویر کلی از مردم پیدا می کنید و متوجه می شوید که چه اتفاقی داره در این مملکت می افتد، این نوشتن به همین دلایل هست و من هم برای همین دوست دارم بنویسم، اما این که چه جوری شد، من شروع کردم به نوشتن این خاطرات...
من این خاطرات را برای بقیه تعریف میکردم، می دیدم که این نوع خاطرات را دوست دارند، پس از آن 16 تا از این خاطرات را به مجله «فیلم» دادم که به عنوان بهاریه آن را چاپ کردند، دیدم که خیلی مورد استقبال قرار گرفت و 9 تا از خاطرات دیگر را دادم مجله «بخارا» چاپ کردند چون آنها یک طیف خوانندگان دیگری دارند، دیدم آنها هم خوش شان آمده و این شد که من خاطرات را به صورت کتاب چاپ کردم.
بیماری زیاد شده!
درواقع اگر ما چشم های مان را رو به اطرافمان و جامعه ای که در آن زندگی می کنیم باز کنیم نسبت به یک چیزهایی حساس می شویم و نسبت به یک چیزهایی حساسیت مان را از دست می دهیم، کمتر خودنگر می شویم بیشتر بیرون را نگاه می کنیم... الان من و تعدادی از هنرمندان دیگر، به همراه وزیر بهداشت یک کمپین تشکیل دادیم بر علیه بیماری سرطان همین دو سه ماهه اخیر را ببینید که چند نفر از صنف ما و سایر صنف های دیگر فوت کردند، یا چی؟ با سرطان، سال های پیش کسی نمی دانست که سرطان یعنی چی؟ ولی الان هر بچه کوچکی می داند که سرطان یعنی چی!
پس یک اتفاق عجیبی در کشور ما افتاده و آن هم اینست که سرطان زیاد شده! در مشهد سرطان زیاد شده، چون من خانوده ام مشهد بودند و در مشهد بزرگ شدم می گویم خربزه مشهدی یکی از خوشمزه ترین میوه های ایران هست و به جاهای دیگر هم صادر می شود، ولی در حال حاضر خربزه مشهدی چندساله که سرطان زا شده! چرا؟ چون در واقع کودی که به آن می دهند پر از نیترات هست، آن هم نیترات خیلی زیاد، همان کودی که سال هاست دارد وارد کشور می شود... هم آن کودساز، هم واردکننده کودها، هم کشاورز و هم پخش کننده خربزه، همه می دانند که نیترات آن زیاد هست، ولی کسی که مصرف می کند نمی داند، تمام آنها درواقع در این قتل دسته جمعی دست آلوده هست. حالا ما می گوییم که مصرف کننده هم بداند.
اما مصرف کننده بالاخره چه کار کند؟ چه چیزی بخورد؟ اکثر تولیدات کارخانه ای ما سرطان زاست، به خاطر این که در آنها مواد نگهدارنده زیاد و بیش از حد هست! خوب چی کار کنیم؟ چه چیزی بخوریم؟ بالاخره یک چیزی باید بخوریم؟ باید غذای سالم بخوریم. اینسب زمستانی های قرمز را اگر ببینیم و با چاقو آهسته روی پوست آن بکشیم، یک عالمه پارافین جمع خواهدشد و ما همان پارافین ها را داریم می خوریم ما که نباید پارافین بخوریم! ما باید سیب بخوریم!