حتی در میان با اعتماد به نفس ترین افراد نیز کسانی هستند که گاهی از لرزیدن دست رنج می برند و در مواجهه با افراد غریبه به لکنت زبان می افتند و صدایشان می لرزد.
سوال بسیاری از افراد این است که چگونه در مکالمات با غریبه ها با اعتماد به نفس باشیم و چگونه به مقابله با اضطراب آشنایی برویم. واین الیز، روانشناس آمریکایی در جدیدترین شماره مجله Psychology Today درصدد است که به ما نشان دهد چگونه باید از پس اضطراب ناشی از آشنایی برآمد.
اضطراب آشنایی عبارت است از ترس از نزدیک شدن و آشنا شدن با فرد ناشناسی که شما او را در جمع فرد جذابی دریافتید. اگر شما از اضطراب آشنایی بالینی رنج می برید، بروید و یک درمانگری که بتواند داروهای مناسبی برای شما تجویز کند یا اینکه شما را به قبل از 1984 برگرداند، پیدا کنید. من نمی توانم کمکی بکنم. من بیشتر مکانیک تعاملات انسان ها هستم.
خوشبختانه مثل نرم افزارهای مورد نیاز فایرفاکس هستم که همه مردم به آن نیاز دارند چرا که بیشتر مردم از یک اضطراب آشنایی غیربالینی رنج می برند. یک نوع مشکل رایج که موجب دلسردی ما می شود و مانع از این که به فرد مورد علاقه مان نزدیک شویم و باب آشنایی باز شود.
اکثر ما به طور عادی می توانیم زندگی هر روزه خود را به خوبی اداره کنیم اما باز اگر کسی را در جمعی ببینیم و بخواهیم به او نزدیک شویم، دچار همان اضطراب می شویم. باز خشک می شویم و در وضعیتی گیر می کنیم که من به آن «رفتار مرد یخ زده» یا «رفتار دختر یخ زده» می گویم.
این مشکل ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. شاید این وضعیت حتی برای خود شما هم که مشغول خواندن این مقاله هستید، رخ بدهد. آن دختر را می بینی؟ معطل چی هستی؟ برو با او صحبت کن.
نگاه کن منظورم چی است؟ چندین سال پیش گزارگری با من مصاحبه می کرد، یک گزارشگر تلویزیونی خوش تیپ که برای یک برنامه تلویزیونی کار می کرد. او می خواست درباره آشنایی با غریبه ها بیشتر بداند و من در این مورد چه چیزهایی یاد می دهم.
بعد از بیان سوالاتش از من چند سوال پرسید: «مشکل این افراد بازنده که شما به آنها درس می دهید، چیست؟»، «آنها از چه چیز در صحبت با غریبه ها می ترسند؟» میکروفون را گرفتم و به زنی شاد که مشغول خوردن ناهار بود، اشاره کردم و گفتم: «به آن زن خوشحال نگاه کن. برو با او حرف بزن و سعی کن با او صمیمی شوی. البته بدون دوربین و میکروفن.»
شما احتمالا حدس می زنید که او نتوانست این کار را انجام دهد. او منجمد شده بود. زن های بسیاری در سراسر دنیا شبیه این زن هستند. آنها بازنده نیستند. مردمی عادی و موفق اند که در هنگام آشنایی با فردی غریبه، اضطراب به سراغشان می آید.
متاسفانه برخی از افراد برای صمیمی شدن با دیگران از الکل استفاده می کنند. شاید این روش برای آنها کارآمد بوده است اما من فکر می کنم مصرف الکل کار عاقلانه و واقع گرایانه ای نیست و همانند اکثر علاج های رایج برای رفتار یخ زده افراد مناسب نیست. شاید اگر مردم اتکا به الکل را متوقف کنند، صنعت الکل سازی در جهان 95 درصد نفع تجاری خود را از دست بدهد. باشد؛ اینها ارزیابی های شخصی من است اما مهم این است که شما نکته من را گرفته باشید.
شاید شما از روش ان.ال.پی چیزی شنیده باشید. رویکرد ارتباطاتی مبتنی بر برنامه ریزی زبانی/ عصبی که در واقع نوعی شبه علم است. افراد در این رویکرد فقط حقه زدن به ذهن خود برای نترسیدن از حرف زدن با افراد غریبه را یاد می گیرند. آنها از فلش کارتهای خرگوش کوچولو ومدل های پایه دار استفاده می کنند. فالگیرها نیز مدعی اند برای مقابله با اضطراب آشنایی، راهکارهایی دارند. آنچه این دو گروه نمی دانند این است که مشکل این افراد اضطراب نیست، مشکل نبود عمل است.
بنابراین اگر شما تجربه چنین اضطرابی را دارید، دنبال راه حل جادویی برای کاهش ترستان نباشید. به جای این کارها می توانید اضطرابتان را قورت دهید و در هر کجا که فرصت دست داد با غریبه ها حرف بزنید. می دانم که شما وقتی غریبه ها را نگاه می کنید، می ترسید ولی باید به هر ترتیب ممکن به آنها نزدیک شوید.شاید با طرد آنها مواجه شوید اما شما باید در ذهن تان فقط پیروزی را ترسیم کنید.
بعد از یک ماه که اینگونه رفتار کردید از شما می خواهم که رفتار مقابله با ترس را ادامه دهید. این ایده من است که بدن انسان نیاز به ترس دارد. یک آدم سالم ذره ای ترس را در تمام زندگی اش نیاز دارد. بدون ترس شما نمی توانید با خودتان چالش کنید و بزرگ شوید. من تجویز می کنم 2 دقیقه ترس مطلق برای هر روز لازم است.
می خواهم عادت مواجهه با ترس را در درونتان گسترش بدهم. اگر از تاریکی می ترسید چند روز یک بار اتاق تان را تاریک کنید و چند دقیقه ای آنجا بنشینید. همه افراد باید یک مراسم برخورد با ترس برای خود ترتیب بدهند و هر روز آن را تکرار کنند. در جریان زندگی روزمره تان به دنبال افرادی باشید که از برقراری و ارتباط با آنها ترس دارید. برایتان مثالی می زنم. یک روز بهاری در پارک مرکزی نیویورک پیاده راه می رفتم. هوا آفتابی بود و مردم مشغول بازی و خنده بودند. در مسی رخودمبه دو پیرمردی برخوردم که با هم مشغول صحبت بودند. موزیک آرامی را هم گوش می کردند.
بدون اینکه اصلا بفهم آنها چرا تمایل دارند با من حرف بزنند، سر صحبت را باز کردم. اول فکر کردم شاید بخواهند درباره آب و هوا حرف بزنند. شاید می خواستند شیرینی که در دستشان بود تعارف کنند. چه کسی می داند که در ذهن آن دو پیرمرد چه می گذشت. نمی خواستم با صحبت درباره ژورنال انجمن روانشناسی آمریکا که در دستم بود، صحبتم را با آنها شروع کنم.
اما سهل انگارانه این کار را کردم، بدون اینکه راه عاقلانه تری پیدا کنم. وقتی بی حوصلگی شان را دیدم وجدانم به من لگد زد. این کار من بهدلیل ترس آشنایی بود. به خودم قول دادم که دیگر هیچ ترس اجتماعی نداشته باشم. باید همراه آن پیرمردها در پارک شروع به راه رفتن می کردم.
امروز این ترس به راحتی می توانست به حباب یخ زده رفتار من تبدیل شود. آنها بعد از تغییر رویکرد من در صحبت هایم با من همراه شدند و خندیدند. این کار درست بود که برای لحظاتی با آنها گپ زدم. آنها را آدم های جالبی دیدم. برای اجرای نمایشنامه ای آماده می شدند. شاید به نظر شما هم اتفاقی که برایم افتاد مسخره بیاید.