کار کردن یک اجبار است یا یک تفریح؟ این سؤالی است که شاید برای اغلب ما یک پاسخ مشخص داشته باشد: کار، کار است و با تفریح میانهای ندارد!
براي بسياري از ما اصولا لذت بردن از شغلمان اتفاق غريبي است و ديدن آدمهاي شاد و راضي از شغلشان هم عجيبتر! شايد تقصيري هم نداشته باشيم: فشارها و استرسها و شرايط بد كاري گاهي آنقدر زياد ميشودكه رمقي براي شاد ماندن و لذت بردن از كار براي انسان نميماند. واقعيت زندگي شغلي گاهي بههمان تلخي است كه همهمان ميدانيم: حجم كارمان وحشتناك زياد است، بعضي از ما مجبوريم كاري را انجام دهيم كه دوستش نداريم، گاهي مجبوريم آدمهايي را تحمل كنيم كه از آنها خوشمان نميآيد، كارمان خشك و مكانيكي است و... و خب مگر آدم چقدر ظرفيت تحمل دارد؟
بالاخره روزي ميرسد كه طاقتش طاق ميشود و تصميم ميگيرد همهچيز را ول كند و برود دنبال زندگي خودش! اما مشكل اينجاست كه ناگهان ياد اين ميافتد كه به درآمد كارش نياز دارد و اين چرخه نامطلوب ادامه مييابد.
۱- ميتوانيم بهكار نگاهي فلسفي هم داشته باشيم
بهنظر آلن دوباتن، فيلسوف سوئيسي، ما در زمانهاي بيمانند و عجيب نسبت به تمام تاريخ كار بشر بهسر ميبريم: عصري كه در آن تشويق ميشويم منتظر بهدست آوردن شادي از طريق كارمان باشيم. دوباتن معتقد است اگر چه كار در همه جوامع موضوعي بسيار بااهميت است اما در عين حال امروزه كار چنان با هويت ما رابطه نزديكي پيدا كرده كه نخستين سؤالي كه از ديگران (مثلا دوستان و آشنايان) ميپرسيم اين است كه چكار ميكني نه اينكه از كجا ميآيي!
ديدگاههاي افراطيتري هم نسبت به ماهيت كار وجود دارد؛ بهعنوان مثال استود تركل كه يك داستاننويس است كار را يك جور مردن تدريجي از شنبه تا پنجشنبه ميداند!
اما آيا داستان زندگي شغلي تا اين حد كسالتآور و خالي از معناست؟ نه. راههايي هم براي فرار از روزمرگي وجود دارد كه آنقدرها هم عجيب و غريب و پيچيده نيستند. در واقع با انجام كارهاي سادهاي ميتوانيم روزمرگيها را كنار بزنيم تا چهره جديد و جذابي از شغلمان را ببينيم.
۲- كار، كار است اگرچه كار بود!
من موارد متعددي را در ميان دوستان و اطرافيانم ديدهام كه بهدليل انتظار بيحد از شغلشان، پس از مدتي دچار چنان نااميدي و افسردگي وحشتناكي شدهاند كه چاره را تنها در تغيير محل كار و حتي شغلشان ديدهاند. البته زمانهايي وجود دارد كه تنها انتخاب موجود تغيير است اما واقعيت تلخ براي آنها اين بوده كه حتي با ايجاد تغيير هم نتوانستهاند حال بهتري در كار كردن پيدا كنند. متأسفانه در اغلب موارد عادتها و ديدگاههاي آنها نسبت بهكار مشكل اصلي را ايجاد كرده بوده است. مشكل در نگاه ما به ماهيت كار است؛ نه خود كار!
متخصصين روانشناسي كار معتقدند از آنجا كه ما بهصورت متوسط 25درصد از زندگيمان را بهكار كردن ميگذرانيم، پس بايد به بهترين شكل ممكن از آن استفاده كنيم. بنابراين همين نكته ساده كه سعي كنيد كارتان را با تمام سختيها و ناملايماتش بپذيريد و سعي كنيد از زمان كارتان به بهترين شكل ممكن بهرهبرداري كنيد، مهمترين نكته در رهايي از روزمرگي شغلي است. قرار نيست در كار اتفاق عجيب و غريبي براي ما بيفتد يا از آن لذت عجيب و غريبي بهدست بياوريم: كار درهرحال كار است!
۳- آن كار كه در جستن آني، آني!
اما ماجرا همينقدر ساده و غمناك به پايان نميرسد. در واقع يكي از دلايل علاقه شخصي من به موضوع شكستن تار و پود قفس روزمرگي شغلي اين است كه بارها آن را تجربه كردهام. آخرين و مهمترين تجربه من همين سال پيش بود كه ناراحتي جدياي نسبت به كارم پيدا كردم. بعد از سالها فعاليت بهعنوان يك مشاور مديريت و روزنامهنگار، ناگهان حس كردم به آخر خط رسيدهام. كارهاي بسيار زيادي روي هم انباشته شده بود و بدقوليهايم روزبهروز بيشتر ميشد اما هيچ كاري نميكردم. از صبح تا شب مينشستم و خودم را سرگرم كارهاي بيهودهاي ميكردم كه خودم هم ميدانستم حتي گذاشتن نام روزمرگي بر آنها، كلاه گذاشتن بر سر واژههاست. من بايد چيزي را تغيير ميدادم يا شايد هم چيزي خودش تغيير ميكرد؛ اما چه چيزي؟
۴- گاهي تغيير را بپذير
وقتي شروع به بررسي علت نارضايتي خودم از زندگي شغليام كردم، متوجه شدم كه در واقع تركيب چند عامل باعث ايجاد حس نااميدي و نارضايتي من شدهاند: من نميدانستم در كجاي مسير شغليام قرار دارم، نميفهميدم چرا حجم كاري زياد من به نتيجه مشخصي نميانجامد. نقش سازمانيام را دوست نداشتم. ميديدم كه فرصت و امكاني براي بهروز كردن مهارتهايم ندارم و مهمتر از همه نياز به استراحت و برقراري ارتباط با ديگران داشتم. مشكل اينجا بود كه شغل من هيچ تناسبي با اين نيازها نداشت!
همانطور كه گفتم ناراحتي من در كجخلقيام با همكاران و بيانگيزگي در شغلام نمود پيدا كرد اما من قبل از انجام هر حركتي بر ادامه دادن به كارم سماجت ورزيدم. گوش دادن به نداي درونيام كه به من ميگفت بايد يك شغل بسيار موفق را ترك كنم، كار بسيار مشكلي بود اما با تكرار شدن الگوهاي منفي كاري و فرو رفتن هر چه بيشتر در گرداب روزمرگي، بالاخره تصميم گرفتم كه ريسك ايجاد تغيير را بپذيرم و كار را شروع كردم: من ميدانستم كه ديگر نميخواهم كارمند باشم و براي كسي كار كنم. اين روزها كسب و كار شخصيام در حال رسيدن به نتيجه است.
با نگاه به گذشته، متوجه شدهام كه 3توصيه زير من را طي آن دوران سخت ياري دادند:
- افراد پشتيبان خودتان را مشخص كنيد (خانواده، دوستان، مربي يا...)
- آمادگي دور ريختن دوستداشتنيترين عادتها، نقشهها و برنامههاي قبليتان را داشته باشيد
- حداقل 2 سال به آن نقشهها و برنامهها بچسبيد!
-بديهي است كه در طول مسير سخت و طولاني
- مجبور بودم نقشهام را اصلاح كنم و با تغييرات همراه شوم اما مهمترين چيز اين بود كه من حتي در سختترين لحظات (كه كم نبودند!) هم هدفم را كنار نگذاشتم!
۵- روزمرگي را مرور نكن؛ زندگي قشنگتر است!
لئونارد شلزينگر كه يك روانشناس كار است براي رهايي از روزمرگي كاري پيشنهادي ساده و عجيب دارد: همين امروز كه از سر كارتان به منزل برگشتيد، شروع كنيد به انجام يك كار جديد. اين كار جديد هر چيزي ميتواند باشد: از راهانداختن كسب و كار خودتان گرفته تا نوشتن يك كتاب يا انجام كاري براي بهتر كردن جامعه محل زندگيتان (مثلا توسعه ايدهاي براي آموزش بهتر كودكان).
لزومي ندارد اين كار جديد براي شما منفعت مالي بههمراه داشته باشد. شرط لازم و كافي براي انتخاب اين كار دوست داشتن و لذت بردن از آن است. البته لازم نيست در زمان شروع كردن آن كار عاشقش باشيد؛ فقط دست به كاري بزنيد كه فكر ميكنيد آن را لازم داريد يا دوستش خواهيد داشت. عشق و علاقه خودش بعدا خدمتتان خواهند رسيد!
اما وقتي شروع كرديد يادتان باشد كه گام به گام پيش برويد. اين كار باعث ميشود تا هزينه مالي و غيرمالي (مثلا زماني) زيادي هم بهخودتان تحميل نكنيد.
خب حالا ربط اين به رهايي از روزمرگي كاري چيست؟ خيلي ساده: شما بخشي از شور و اشتياقي را كه براي كار كردن لازم داريد از اين كار جديد بهدست ميآوريد. اين شور و اشتياق، تنها بهخود آن كار محدود نميشود و به تمام جنبههاي زندگي شما گسترش خواهد يافت. اين شور و اشتياق با پيشرفت كردن در آن كار جانبي بالاتر هم خواهد رفت. حالا صبحها كه از خواب بيدار ميشويد انگيزهاي داريد كه براي آن از تختتان بيرون بياييد!
۶- حس غريب واژهها
يكي از دلايلي كه ما دوست نداريم كاري را انجام بدهيم يا نميتوانيم آن كار را درست انجام بدهيم عنوان آن فعاليت، وظيفه و كار است. نبايد قدرت واژهها را دستكم بگيريد: در ذهن هر كس واژهها اهميت و وضوح متفاوتي دارند. بنابراين خيلي وقتها مشكل از بلد نبودن يا مهارت نداشتن در انجام كار نيست؛ مشكل درك نكردن واقعيت آن كار توسط ذهن است!
بنابراين وقتي ميخواهيد كاري در محيط كارتان انجام دهيد- چه خودتان تصميم گرفته باشيد چه به شما ارجاع شده باشد- عنوان آن را طوري براي خودتان بيان كنيد و بنويسيد كه با واژههاي ملموس براي شما نوشته شوند؛ مثلا روزهايي كه از بيكاري مجبوريد مگس بپرانيد، ميتوانيد مگس پراندن را به بازي شكار مگس تغيير دهيد و به اين ترتيب كار جذابي را براي سرگرمي و شادي خود خلق كنيد.