«بریان کاپلان» استاد رشته اقتصاد در دانشگاه «میسون»واشنگتن، بعد از به چاپ رسیدن کتاب تازه اش «دلائل خودخواهانه برای داشتن فرزند بیشتر » مقاله ای در وال استریت ژورنال منتشر کرده است. او در این نوشته، نگاه بسیار حسابگرانه ای دارد به این پرسش که آیا در دنیای معاصر ، زوج های جوان بهتر است بچه دار شوند یا نه؟
برای فهمیدن پاسخ این سوال، با این پست همراه باشید.
او با صراحت مطرح می کند که اگر به داشتن بچه فکر می کنید ولی از مشکلات آن می ترسید بدانید که بر اساس دیدگاه های اقتصادی و حتی علمی جدید داشتن بچه، مفیدتر از نداشتن آن است. دکتر کاپلان با به چالش کشیدن یک باور عمومی درباره ی بچه ها، خوانندگانش را متوجه این امر می کند که با نوشته ای روبرو هستند که برای به کرسی نشاندن عقیده ی خود از کلیشه های مرسوم استفاده نمی کند.
باور عمومی بر این است که از هزاران سال پیش والدین به بچه ها به دید سرمایه گذاری برای آینده و منبع حمایت برای دوره ی کهنسالی می نگریستند ولی مورخین جامعه شناس در تحقیقات خویش به نتیجه ی متضادی با عقیده ی عمومی دست یافته اند.
مدارک مستند حاکی از آن است که تا قبل از انقلاب صنعتی، در دوره ی تمدن های ماقبل – بیابان گردی و کشاورزی – والدین با از خودگذشتگی تمام در طول زندگی، از غذای خود صرف نظر می کردند و به فرزندانشان می دادند ولی به دلیل طول عمر کوتاه بشر در دوران قدیم، فرصت بهره برداری از فرزندان را به گور می بردند.
بچه های خانواده نیز با اینکه سهم بیشتری از مواد غذایی نصیب شان می شد فرصت بازپرداخت برای آنها مهیا نمی گردید. تنها شیوه ی بازپرداخت در هیبت ازخودگذشتگی فرزندانی که خود به والدین تبدیل می شدند بسنده می گردید. این روند مصرف بدون بازپرداخت فرزندان و ایثار ناخواسته و ناگزیر در دوره ی اقتصاد کشاورزی، شکل قالب بده بستان های والدین و فرزندان را تدارک می دید.
دکتر کاپلان از سکوی این باور غیرمترادف ولی علمی به وضعیت خانواده های معاصر جهان اشاره می کند و ضمن پذیرش واقعیت های حسابگرانه ی اقتصاد «دو دو تا چهار تا»ی معمولی به این مسئله اعتراف می کند که پدر و مادرها در دنیای جدید شانس بیشتری برای بازگشت سرمایه گذاری که بر روی فرزندان خود داشته اند را دارا هستند.
با وجود چشم انداز کمی روشن تر درباره ی امید بیشتر والدین معاصر در دوره ی سالخوردگی به فرزندان خود، دکتر کاپلان با جمع آوری آمارهای عرضه شده در سراسر جهان به آنها حق می دهد که روز به روز با تردید بیشتری به بچه داشتن بنگرند.
او بدون سرپوش گذاشتن بر روی حقیقت به این واقعیت مستند اشاره می کند که در اکثر کشورهای غربی درجه ی زایش و نسبت تولید بچه پایین تر از حد نصابی است که باعث افزایش و یا ثابت ماندن جمعیت می گردد.
تحقیقات علمی پیرامون تشخیص اندازه ی «شادی» در بین افرادی که اقدام به بچه دار شدن می کنند نیز مؤید این حقیقت است که افراد مجرد نسبت به والدین آدم های شادتری هستند.
دکتر کاپلان در قدم اول سعی دارد که از درون تحقیقات و آمارسنجی های مؤسسه ی معتبری چون «گالوپ فاند» راه فرار جدیدی برای بیرون رفتن از چرخه بدبینانه ی بچه دار شدن پیدا کند. او می گوید مشکل و زحمت اصلی بر روی بچه ی اول سنگینی می کند به طوری که تولد فرزند اول منجر به پایین آمدن شش درصد از خوشبختی و شادی آنها می گردد ولی فرزند ان بعدی هر کدام فقط نیم درصد از شادی والدین می کاهند.
جمع بندی ها و دیدگاه هایی که پدر و مادر شدن را بدبینانه می یابند در این نکته اساسی تمرکز می یابد که بدون شک والدین باید بیشتر زحمت بکشند و از تفریح کمتری برخوردار گردند. والدین به این باور عمومی تن می دهند که سال ها زحمت، از خود گذشتگی و هزینه ی مالی و نگرانی های تربیتی فشار فوق العاده ای را بر دوش آنها خواهد گذاشت و به همه ی این دلائل رغبت عمومی برای تولید مثل در سراسر جهان به ویژه در چند دهه ی اخیر کاهش چشمگیر داشته است.
نویسنده ی اقتصاددان و خوشبین سعی می کند با مدد گیری از تحقیقات وسیع و درازمدتی که درباره ی بچه های دوقلو و بچه هایی که به فرزندی خوانده شده ا ند به این دغدغه ی اساسی در دنیای مدرن پاسخ دهد که تجربیات واقعی حاکی از آن است که بچه داری آنقدر هم که تصور می شد سخت نیست ، به ویژه آن که ثابت شده است تأثیر والدین در شکل گیری شخصیت بچه ها و تبدیل و هدایت آنها به بزرگسالان کمتر از آن مقداری است که خواب و خوراک را از والدین گرفته است.
آرزوهای والدین برای فرزندان از شباهت های رفتاری و اخلاقی، شعور، پشتکار، صداقت و راستگویی و شادی گرفته تا موفقیت و پولدارشدن شان در آینده می تواند در میدان بحث بین «ذات» و «شرائط » به مناظره کشیده شود، بحث بی انتهایی که به ماجرای تقدم و تأخر «مرغ و تخم مرغ» معروف منجر می گردد.
از یک طرف نگاه منطقی وجود دارد که معتقد است بسیاری از توانمندی های فرزندان به ذات و طبیعت درونی آنها بستگی دارد که در کلافی پیچ در پیچ با دیدگاه متقابلی که بار اصلی شکل گیری شخصیت انسان ها را بر روش شرائط و امکانات قرار می دهد در هم می پیچد.
آقای کاپلان با پذیرش اهمیتی که دو دیدگاه فوق در باورهای عمومی دارند به زیرکی تمام به شیوه نظری و علمی جدیدی روی می آورد که در تلاش است تا گره کلاف بین تاثیر و نقش ذات طبیعی و اجتماع را از هم باز کند.
دکتر کاپلان به تحقیقات دانشمندان «رفتار گرایی ژنیتیکی» روی می آورد و مطالعات تجربی دانشمندان فوق در خانواده هایی که بچه های دو قلو دارند و خانواده هایی که دارای « فرزند خوانده « هستند را مد نظر قرار می دهد. نتیجه ی تحقیقات دانشمندان «رفتارگرایی ژنیتیکی» را به این نتیجه گیری نزدیک کرده است که در درازمدت، موقعیت مالی خانواده، ارزش های اخلاقی و رفتاری آنها و تلاش شبانه روزی شان برای ساختن فرزند موفق، شریف و مشابه خودشان در شکل گیری شخصیت بچه ها تاثیر چندانی ندارد.
این گروه از دانشمندان با تأکید هر چه بیشتر بر این نکته پافشاری می کنند که به نقش والدین در ایجاد نسل بعدی بزرگسالان بیش از حد امتیاز داده شده است. «رفتارگرایی ژنیتیکی» اما بر این واقعیت توجه دارد که بیشترین تاثیر ماندگار بر فرزندان در این نهفته است که چه خاطره ی خوشایندی از والدین برای فرزندان پا بر جا می ماند.
این شیوه ی علمی رفتاری به والدین می گوید که دست از کنترل و فعالیت های بی رویه بردارند و به جای آن در آرامش و دلپذیری کامل رابطه ی مطبوع و راحتی را با فرزندان در پیش بگیرند.
طرفداران این شیوه ی علمی تأکید می کنند که والدین می توانند از همه دانش و امکانات موجود برای رشد و پرورش فرزندان استفاده کنند اگر توانایی اجرای مطلوب و خوشایند آن را در خود حس می کنند.
اگر از خواندن داستان های کنار تخت خواب برای فرزند تان لذت می برند و قادر به ایجاد داستان خوانی مطبوع هم هستند بدون هر گونه کوتاهی به آن همت گمارند.
دکتر کاپلان در پایان بعد از فضاسازی های متنوع و مطلع کننده به زوج های جوان پیشنهاد می کند که با نگاهی سبک تر و دلپذیرتر به پدر و مادر شدن بنگرند و مطمئن باشند که تجربه ی بسیار خوشایند و لذت بخشی خواهند داشت. آرامش بخش تر از همه آنکه شبح سنگین گناه و وحشت غیرعلمی را از خود دور کنند که آنها عامل اصلی موفقیت و یا شکست فرزندان خود خواهند بود.