صدر مجلس بودن و نُقل محفل بودن و مثلا شازده، تو دهن گرم داشتن و بامزه بودن، خیلی جذاب است، خیلی هم گل های گل است اما خوبی از خود شما نباشد، این سکه دو رو دارد. کمی که شوخی کنید و رو بدهید یا سیرک خلیل عقاب می شوید، یا «فلانی یه چیزی بگو بخندیم». یک وقت هایی آدم فکر می کند اصلا «دانه پنهان کردن، به کلی دام شدن» خیلی هم بهتر است تا طوطی شکرشکن شدن.
چه کاری است آخر! لذا اولی ها، دومی ها، پیش دانشگاهی ها ... کانون توجه جای همچین خوبی هم نیست. اگر گوشه مجلسی دستتان در دماغتان هم باشد، ممکن است به قول فرنگی ها خیلی هم Big deal ای به حساب نیاید، ولی فقط یک لحظه فکر کنید روی سن جشن فارغ التحصیلی، زیپ کاپشنتان باز است و بقیه پیراهنتان از آن گوشه، مثل دستمال گردن شازده کوچولو بیرون مانده.
یا اینکه اصلا حسن خودتان را آنقدر در مزاد داده باشید که چشم ها و خشم ها و رشک ها – با اجازه – شعر بشوند*، بروند توی صفحه ات، یا کامنت شوند بروند توی پاچه ات.اما اگر قسمت و سرنوشتتان این است، چاره ای نیست. حداقل به خاطر داشته باشید که اول و مهمتر از همه این است که همیشه مثل اندی کافمن [استند آپ کمدین معروف آمریکایی و قهرمان فیلم «مرد روی ماه» میلوش فورمن] سعی کنید خودتان را سرگرم کنید.
یعنی مهم شاد بودن و لذت بردن خودتان است. اگر خودتان از داستانی که دارید تعریف می کنید و از مدل تعریف کردنش واقعا لذت می برید و نه از وسط مجلس بودن، احتمالا این علاقه به بقیه هم تسری پیدا می کند. برای خودتان خاطره تعریف کنید، کیف کنید و به بقیه کاری نداشته باشید. ببینید خودتان با چه حال می کنید، همان فرمان را بگیرید و بروید جلو.اشاره به ابیاتی از مثنوی طوطی و بازرگان: «هر که داد او حسن خود را در مزاد/ صد قضای بد سوی او رو نهاد/ چشم ها و خشم ها و رشک ها/ بر سرش ریزد چو آب از مشک ها»
1- مینی مال یا ماکزی مال، مسئله این است
سبکتان را انتخاب کنید. مخاطب باید بداند که وقتی شما شروع به خاطره تعریف کردن می کنید، با چه چیزی مواجه خواهید بود. اگر آدم خاطره های بلند «کلیدر» وار هستید که از دم در خانه تان در تهران شروع می کنید تا ماجرای پول دزدیدن از صندوق صدقات شهرک ساحلی نوشهر را تعریف می کنید، انتظار نداشته باشید بقیه با خاطره دو جمله ای مینی مال بعدیتان بخندند، مگر اینکه این دو جمله، خود بخشی از یک خاطره بلند قبلا تکرار شده باشد. اگر هم آدمِ «پرویز شاپور» طوری هستید که با ماهی ها و گربه ها و شیرهای باغ وحش که چکه می کردند خاطره تعریف می کنید، باید منتظر باشید موقع گفتن خاطره بلند، حوصله بقیه سر برود. تصمیم با خودتان. فقط زودتر سبکتان را انتخاب کنید تا وسط خاطره بلاتکلیف نمانید.
2- من بودم، رضا فرصت، علی پونصد
خاطره را از جای درستی شروع کنید. فضا و آدم ها را همان اول و خلاصه توضیح دهید، آنونس کوچکی که مخاطب بفهمد ماجرا از چه قرار است و خاطره از کجا شروع می شود. لازم نیست در این مرحله زیاد وارد جزئیات شوید. همینقدر که بفهمند داستان از کجا شروع می شود کافی است. بهتر است داستان از جای جذابی شروع شود و به جای جذابتری هم ختم شود اما حواستان به مراحل بعدی ماجرا هم باشد.
3- یعنی بعدش چی پیش می آد؟
کمی تعلیق ملایم برای خاطره خوب است. سعی کنید بهترین قسمت خنده را برای آخرش نگه دارید اما کاری نکنید که مثل بال جوجه کباب که می گذارید برای لقمه آخر، داستان هم سرد شود، هم ماسیده و هم تازه همه سیر شده باشند. خنده های ماجرا و اوج و فرودها را تنظیم کنید.ط وری ماجرا را تعریف کنید که حداقل مخاطب همزمان با تعریف کردن شما بتواند جمله بعدی را حدس بزند. اینطوری حتی از هیجان مخاطب در حدس زدن ماجرا هم می توانید استفاده کنید.
4- تئوری مرگ مخاطب خاص
شما متعلق به همه اید. اگر مخاطب خاص می خواهید، بروید وبلاگ بزنید؛ کامنت بگذارید، حرف های قشنگ قشنگ بزنید، تو صفحه سایت مجازیتان نقد فیلم کنید (ما چه می دانیم؛ شاید هم آنجا بهتان حق التحریر می دهند)، «برف نو برف نو/ سلام سلام» کنید ... اما خاطره تعریف کردن جای این بازی هات نیست. این کارها برای خودش شأن و منزلتی دارد.
جمع اگر بفهمد معرکه گیریتان مخاطب خاص دارد، در نهایت مثل مهران مدیری رو به دوربین نگاه تان می کنند. موقع تعریف کردن به صورت همه نگاه کنید. حالا نه اینکه مثل پنکه دوار، هی سر بگردانید از این سر تا آن سر جمع، نه. اما مثل این معلم علوم های نامردی باشید که یکهو مچ کسی را که دست در دماغش کرده است را می گیرند، بعد رو برمی گردانند و پشت سری ها را هم نگاه می کنند.
5- اگه مخاطب خاص داشتیم چی؟
آقا اصلا گیرم که مخاطب خاص دارید. اشکالی ندارد. اما باز هم به همه نگاه کنید و به یک نفر خاص گیر ندهید. کل جماعت را توی بازی بیاورید. اصلا اگر می خواهید توجه کسی را جلب کنید، «رونالدینیو»وار عمل کنید. یک طرف دیگر را نگاه کنید و پاس را به سمت دیگری بدهید. اگر دیوار را دوست دارید، با در حرف بزنید اما بلند بلند.
6- خیلی شور، خیلی شیرین
اغراق نکنید، جو نگیردتان. حواستان باشد که دارید خاطره تعریف می کنید. روی سن تئاتر شهر که نیستید. حتی اگر می خواهید داستانتان را بازی کنید، مثل هنرپیشه های برنامه خانواده یا تبلیغات فرهنگی صدا و سیما نباشید. شبیه کارهای سهراب شهید ثالث در جمع حاضر شوید یا نهایتا «محمدرضا نعمت زاده» کیارستمی خودتان باتید.
در چشم مخاطب فرو نکنید که دارید تلاش می کنید تا از او توجه بگیرید. به جای این ویترین های شلوغ هفت حوض نارمک، ویترین با نور کم موضعی و تک جنس مسافرآورده یک بوتیک تنها در یک پاساژ اداری باشید. نه «حامد بهداد» وار کله معلق بزنید روی میز، نه «مهدی پاکدل» طور ملایم و رادیو هفتی و دو نقطه خطی تعریف6 کنید. یک جورهایی «محمدرضا فروتن» وار باشید که هم برف شادی زدن هایتان به دل بنشیند، هم «بِقُرصی می قُرصم» هایتان.
7- آقا ما یه همشهری داشتیم ...
بهتر است قهرمان خاطره تان نباشید. ملت ما ضد علی دایی ها و پرویز مظلومی ها هستند. قهرمان ها را دوست ندارند؛ برعکس هر چه بدبخت تر و فلاکت زده تر باشید، بیشتر احتمال دارد که یک میلیون لایک بگیرید و سرطانتان خوب شود. در واقع شما از همین اول تصمیمتان را گرفته اید. قرار نیست «جوون اول» باشید، قرار است باحال باشید.
به جای سلطان مرکبات بودن، قرار شده آجیل باشید (حالا گیرم نه پف فیل وسط ظرف آجیل). در بهترین حالت بهتر است یا ناظر باشید یا لوزِر. حال خودتان را بگیرید. اینقدری از خودتان تعریف نکنید. از اینها نباشید که «خودت می دونی که، من 50 درصد پنج سال گذشته رو خارج از کشور بودم»، یا از اینها که «با معاون وزیر تو جلسه بودیم»، یا از اینها که «یه مهمونی رفتم ترکوندما!»، یا اینها که «همه رو زدم، مساوی هم ندارم، داور رو هم ماچ کردم»، یا اینها که با رئیس وستینگ هاوس شام خوردند و «من بودم و جناب حافظ و استاد سعدی و ... خدا رحمت شون کنه، جناب مولوی هم بود.» توقع نداشته باشید ملت برای قهرمان بازی شما ذوق کنند.
8- چشمات مثل مثلث
تشبیه کنید؛ همه چیز را به همه چیز تشبیه کنید. قدیمی ترین و بامزه ترین و کلاسیک ترین تشبیه در مورد شباهت ها، توصیف رد شدن درشکه از وسط دو نفر دوقلوی همسان است. تشبیه یا باید به ارجاعات آشنا باشد، یا به چیزهای کاملا غیرمنتظره. تشبیهی که واقعا شباهت باشد، چندان بامزه نیست. اینکه یکی شبیه بهرام رادان باشد خیلی خنده دار نیست اما اگر شبیه بهرام رادانی باشد که زنبور نیشش زده، شاید کمی مانجرا تغییر کند. سایه چشم و عینک دور کائوچویی طرف را به زن روباهه توی «موش کوهستان» تشبیه کنید. به چیزهای آشنا ارجاع بدهید؛ مثلا «شبیه قبض تلفن شده بود»، یعنی شلوار سفید و پیراهن آبی پوشیده بود. در حالی که شلوار سرمه ای و پیراهن آبی روشن می تواند انتظامات بانک باشد.
9- خرمگس آتن باش
به آدم های شکست خورده حمله نکنید. در اول ماجرا ممکن است بقیه با شما همراهی کنند اما سمپاتی بعدی با مظلوم مورد نظر شما را در موقعیت ضربه پذیری قرار می دهد. مثل اینکه می خواهند گروهی دعواغ کنند، یکراست بروید سراغ گنده جمع. چک اول را بزنید تا بقیه خیالشان راحت شود که ضعیف کش نیستید. به آدم های روی اعصاب تکه بیندازید. اینها که «پائولو کوئیلو» خوان ها برایشان کامنت «وای چقدر عالی! با اجازه می دزدمش» می گذارند، یا اینها که تیریپ روشنفکری و «بر ما خوب باشید» دارند. شوخی و تکه انداختن به اینها، شما را تبدیل به قهرمان جمع می کند.
10- هواگیری کنید
قرار نیست که شما «یک تِک» حرف بزنید. ملت تئاتر رو حوضی سینما گلریز هم بروند، وسطش یک آنتراکتی دارند. پشت سر هم خاطره تعریف نکنید. اگر تحمل حرف نزدن ندارید، به طور فیزیکی مدتی محل را ترک کنید؛ دست به آب بروید، یا سری به تراس بزنید و از هوای آلوده لذت ببرید، بروید چک کنید ببینید ماشینتان هنوز هست یا نه ... اما در عین حال توجه داشته باشید که مجلس سرد نشود، یا رقیب دیگری جای شما را نگیرد وگرنه مثل این خواننده های مجلسی که با حرص می نشینند کنار تا دَم گرفتن حریف را تماشا کنند، شما هم باید برای ضایع نشدن همراه بقیه بخندید که خب کار راحتی نیست اما اگر خاطره گوی بعدی از دوستانتان است و خودی است، می توانید باز به سبک همان خواننده ها که با میکروفن دوم کُری می خوانند تا نوبت به خودشان برسد، شما هم دور و بر خاطره حضور داشته باشید تا در بین دم گرفتن سبک و سنگین بعدی، میکروفن را خیلی ملو پس بگیرید.
11- شهریور 20 من بودم، تیمسار بود، بابای نیمانی هم بود
اینجا ماجرا کمی حساس تر می شود. ممکن است مجبور شوید خاطره سازی کنید، اشکالی هم ندارد. تاریخ که نمی نویسید، دارید تولید سرگرمی می کنید. حالا ممکن است مجبور شوید کمی هم تولید محتوا کنید؛ اما خب هر چیزی اصولی دارد. مهمترین اصل این چشمه این است که نباید لو بروید؛ یعنی آنقدر تابلو خاطره دزدی نکنید که خود صاحاب (!) خاطره هم توی جمع نشسته باشد و بگوید: «آه! اینکه منم که!». اگر کسی رفته مهمانی و برگشته دیده کفش هایش نیست، شما نمی توانید در حضور خود او بگویید: «پس من کی رفتم؟» سعی کنید حداقل کمی هم حضور کمرنگی در خاطره داشتهباشید.
یکهو برندارید از عروسی بابایتان خاطره بگویید مگر اینکه ابوی تجدید فراش کرده باشند و شما هم خیلی روشنفکرطور، در مراسمعروسی دومشان واقعا حضور به هم رسانیده باشید اما به خاطره های بی صاحب رحم نکنید. خاطره هایی که کسی قدرشان را نمی داند از شیر مادر هم حلال ترند. یکسری خاطره هم هستند که هنوز به ثبت نرسیده اند؛ یعنی مال یک نفر دیگرند اما طرف هنوز فرصت تعریف کردنش را پیدا نکرده. شما خیلی «ادیسون»وار می توانید این خاطره ها را در بین خاطره های دیگرتان جا دهید اما اگر یکی از این خاطره های ساختگی لو برود، آن وقت باید کلی زحمت بکشید تا دوباره اعتبار سابقتان را به دست بیاورید.
12- دوازدهم، خاطره باید در نگاه تو باشد
هر چیزی را می شود تعریف کرد. یعنی اگر مهارتش را داشته باشید، عبور جوجه از خیابان هم می تواند تبدیل به یک خاطره جذاب شود که قابلیت برداشت های سیاسی – فلسفی مختلفی داشته باشداما در شروع کار بهتر است برای خودتان خاطره بسازید. تهدیدها را به فرصت تبدیل کنید؛ مشابه همان کاری که پسرها در دوران آموزش سربازی می کنند و مثل مهران باقی، از دو ماه آموزشی، 21 ماه خاطره با تصویر و سند تعریف می کنند. اینقدر تابلو نباشید که با موبایل از صحنه تصادف اتوبوس بی آر تی با عابر پیاده فیلم بگیرید اما مکان های حادثه خیر را فراموش نکنید. استادیوم، جلوی در سینماها، مهمانی های شلوغ، گالری ها، جشنواره ... اینجاها را می توانید با کمی شانس تبدیل به خاطره کنید و باز بسته به سبکتان برای ایجاد خاطره، موقعیت سازی کنید. در عمق حرکت کنید. کسی با روی خط نیمه ایستادن آقای گل نمی شود؛ نهایتش این است که توپ را به آسمان می کوبید اما حداقل می توانید مثل میثم بائو داد بکشید، پنجه در موهایتان فرو کنید و ژست موقعیت خطرناک بگیرید.