چی شده؟ چرا ما این طوری شدیم؟ چرا شادیهامون الكی شدن؟ چرا هیچ كس از ته دل نمیخنده؟ چرا بین آدمها اینقدر فاصله افتاده؟
چرا باید یه اتفاق خیلی مهمی بیفته یا خرج هنگفتی بشه تا ما برای چند لحظه یا در نهایت برای یه روز خوشحال باشیم؟ چرا دیگه چیزای ساده ما رو شاد نمیكنن؟ چرا از اتفاقات كوچك لذت نمیبریم؟ علت كجاست؟ چاره چیه؟ به نظر تو ممكنه كسی یا چیزی زندگی ما رو تحتالشعاع قرار داده و لذت زندگی رو از ما گرفته باشه؟! یا شایدم ... نكنه كه ما آدمای خیلی سطحی شدیم؟ نكنه دیگه چشمهامون قشنگیهای دنیا رو نمیبینن؟ گوشهامون حرفها و صداهای خوب رو نمیشنون؟ نكنه اونقدر درگیر كار و تجملات زندگی شدیم كه زیباییهای دور و برمون رو نمیتونیم ببینیم؟ یعنی این زیباییهای تصنعی و ظاهری كه هر روز رو دست هم می یان، ما رو از دیدن زیباییهای واقعی و طبیعی غافل كردن؟ چرا صدای بارون دیگه دل ما رو نمیبره؟ چرا دیگه هوس نمیكنیم زیر بارون راه بریم؟ چرا دیگه برای دیدن رنگینكمان سرهامونو بالا نمیكنیم؟ چرا دیگه دنبال پروانهها نمیدویم؟ چرا برای دیدن دوستان و فامیل ذوق نمیكنیم؟ چرا از دور هم بودن و گفتن و شنیدن و خندیدن اجتناب میكنیم؟
میگن از وقتی كه مهمونخونه یا به عبارت امروزیتر، سالن پذیرایی تو خونهها به صورت مجزا ساخته شد دیگه رفت و آمدها محدود شد، فاصلهها زیاد شد و آدما كمتر دور هم جمع می شن. میدونی چرا؟ چون تشریفات زیاد شد. دیگه رفت و آمدها مثل قدیم نیست كه، مثلا اگه امروز دوستی یا حتی خواهر و برادری بخوان با هم معاشرت كنن باید همه بساط پذیرایی جور باشه. از بهترین نوع میوه و شیرینی بگیر تا .... شام و دسر. ولی قدیما این خبرا نبود، یه چای بود و یه نون و پنیر و هزار تا دل خوش. دلهای خوشی كه از سادگی نشات میگرفت، از بیپیرایگی! چشم و همچشمی نبود، مبلمان و پاركت و سرامیك نبود، كسی به فكر ست كردن پرده و رومبلی و فرش نبود ... همه تزیینات خونه یه قالی بود و چند تا پشتی و یه سماور كه همیشه جوش بود و منتظر مهمون!
آخه چقدر گوشهگیری؟ چقدر كار؟ چقدر جدیت؟ تو اصلا از زندگی چی میخوای؟ بذار چیزی رو كه تو زندگیهای امروز اكثر ما عادی شده رك و راست بهت بگم: تا سه سالگی كه هیچی، بعدش میفرستنت مهدكودك، بعد مدرسه، بعدش باید بری دانشگاه و در آخر، كار و كار و كار! خودت خسته نشدی از این زندگی؟ تو زندگی میكنی كه كار كنی یا كار میكنی كه زندگی كنی؟! الان توی این دور و زمونه، ما بیشتر كار میكنیم تا زندگی! هدفمون شده كار كردن. اگه كار دوم و سومی هم پیش بیاد قبول میكنیم. خوب بعد از این همه كار قراره چی عایدمون بشه؟ بیشتر درآمدمون میشه خرج رخت و لباس و گوشی موبایل و كامپیوتر و اتومبیلمون! به جای اینكه بیشتر به خودمون و سلامتی جسم و روحمون برسیم، خرج چیزایی میكنیم كه باید در جهت راحتی ما استفاده بشن! شدیم بنده و اسیر لوازم زندگی. اونقدر كه به فكر انواع و مدلهای مختلف این چیزها هستیم و براشون هزینه میكنیم، برای خودمون ارزش قایل نیستیم. حتما باید سلامتیمون به خطر بیفته تا قدرشو بدونیم؟ اونوقت هر چقدر هم كه خرجش كنیم و دوا درمون كنیم مثل اول نمیشیم!
برای ما آدما، ارزش دو چیز بعد از اینكه از دستشون بدیم مشخص میشه: اول سلامتی و دوم عشق. این دو قابل جبران نیستن، به هیچ قیمتی هم در هیچ بازاری فروخته نمیشن و دردشون تا ابد باهامون میمونه! ولی چرا باید اینجوری باشه؟
یه وقتهایی لازمه كه یه صفایی به خودت و زندگیت بدی! به اطرافیانت هم توجه كن. محبتت رو ازشون دریغ نكن. هیچ میدونی چند نفر از دیدن تو خوشحال میشن و دوست دارن كه چند دقیقهای رو در كنار تو بگذرونن؟ حداقل این فرصت رو به اونا بده! تو در روز چند ساعت رو با خانوادت هستی؟ آخرین باری كه باهاشون رفتی سینما یادت میآد؟ تا حالا به ایجاد انگیزه و برنامهریزی برای بچههات فكر كردی؟ چند روز در هفته با بچهها میری پارك؟ تا حالا باغوحش بردیشون؟ یا فقط به برنامههای مستندی كه در تلویزیون نشون داده میشه اكتفا میكنی؟ آخه ما كه خودمون تو خونههای حیاطدار بزرگ شدیم چرا بچههامونو تو این آپارتمانها حبس میكنیم؟ درسته كه امكان زندگی در خونههای ویلایی برای همه وجود نداره ولی پاركها و مكانهای تفریحی داخل و خارج شهر رو كه ازمون نگرفتن! تو خودت به غیر از مسیری كه هر روز تو هوای آلوده و دود و دم، از خونه تا محل كار یا تا دانشگاه طی میكنی، به منظور دیگهای هم از خونه میزنی بیرون؟ ورزش میكنی؟ كوه میری؟ چرا كولهبار سفر رو اونقدر سخت میبندی؟ دیگه مسافرت ها شدن اینترنتی! از این سایت به اون سایت! نه تحركی، نه فعالیتی! نگو كه وقت كافی نداری یا اینكه این كارها خرج داره و هزینه میخواد و از این حرفا! تو اراده كن، همت كن، همه چی جور میشه!!!
خدا وكیلی تا حالا به این فكر كردی كه: اگه توی طبیعت بكر و دست نخورده كوهستان، جنگل یا كویر (بسته به روحیه خودت) باشی، حس و حال بهتری داری یا در یه هتل فوقالعاده شیك و لوكس؟ وقتی كنار رودخونه یا دریا نشستی بیشتر احساس آرامش میكنی یا وقتی كه كنار استخر، صدای آبی رو كه از تسویهها بیرون میآد میشنوی؟ وقتی به چشمهای معصوم یه كودك نگاه میكنی بیشتر تحت تاثیر قرار میگیری یا موقعی كه قیافههای اجق وجق مدلها و مانكنها رو میبینی؟ تو كدوم یك از این موارد، بیشتر میتونی خدا رو حس كنی؟! بله ... آرامش، شادی و لذت واقعی جایی است كه خدا حضور داشته باشه!!! اگه تو بهترین و مجللترین خونه و ماشین و ویلا و ... رو داشته باشی، باز هم راضی نمیشی! باز هم كمبود یه چیزی رو احساس میكنی ولی اكثر مردم از این واقعیت غافلند. روح انسان كمال طلبه! و كمال آن، نزدیكی و رسیدن به معبوده. ولی تو اونقدر سر خودتو شلوغ كردی كه حتی نمیتونی حرف خودتو، صدای درونت رو بشنوی! دور و برت رو خلوت كن! با خودت خلوت كن! به این فكر كن كه آخرش چی؟ آخرش باید كجا بری؟ آنقدر كار كن و جدی باش كه خودت و خانوادهات و خداتو از دست ندی!!!
میخوام یه توصیه بهت بكنم، خیلی دوستانه: خودت رو اسیر زندگی نكن! از امكانات زندگی در حدی استفاده كن كه حاجت تو رو برآورده كنن نه اینكه تو سلامتیت رو برای اونا خرج كنی! مطمئن باش كه هر چی بیشتر خرج كنی كمتر داری! خودتو از بند تشریفات و تجملات رها كن! به خودت برس! به همین سادگی. بیشتر بخون، بیشتر بیاموز، غذایی رو كه دوست داری بخور، به سفری كه دوست داری برو و خلاصه اینكه برای پول و شهرت و روز مبادا، خودتو خرج نكن. امروز رو دریاب چون ممكنه كه آخرین روز باشه! ساده زندگی كن و از سادگی لذت ببر. بدون كه:
زیباترین پوششها، لباسهای ساده هستن.
سالمترین خوراكها، غذاهای سادهاند.
موندنیترین دوستیها، رفاقتهای ساده و بیریا هستن.
مستمرترین معاشرتها، رفت وآمدهای ساده و بدون تشریفاتند.
و پایدارترین زندگیها، زندگیهای ساده و به دور از تجملات هستن.
پس سادگی رو دست كم نگیر. تو شروع كن تا بقیه هم از تو یاد بگیرن. اینطوری میشه فرهنگ ساده زیستن رو رواج داد و حظ زندگی رو برد.