«این نخستین چیزی است که به دست میگیرید و آخرین چیزی است که قبل از خواب در دستتان است.» این جمله تبلیغاتی یک شرکت سازنده تبلت است و بیشتر به سبک محصولی که ارائه میدهد تأکید دارد. اما مسأله این است که این روزها با افزایش گوشیهای هوشمند و تبلتها تب گردش در فضای اینترنتی افزایش پیدا کرده و دیگر مخصوص جوانان هم نیست و بزرگسالان را هم در برگرفته است.
اما هنوز بیشتر مصرف کنندهها و گردش کنندهها در فضای باز اینترنت جوانان هستند. «تا جهان روز و شب قلمرو آنان باشد» آن طوری که شرکتهای اینترنتی این روزها قولش را به همه میدهند. اطلاعاتی که همه جا هستند در جیب مان در ماشین مان و حتی در ابرهای بارور از دیتا.
از جان اینترنت چه میخواهیم
در اینترنت چه میکنیم و اصلاً چرا این همه زمان به این گردش مفرح و هزار رنگ اختصاص میدهیم؟ در جوابی ساده میتوان گفت برای اینکه در کورس نظر دادن، از رقبایی که هر روز در محل کار، کافه، دانشگاه، و مهمانیها با آنها روبه رو میشویم عقب نمانیم.
لابد میپرسید از چه چیز عقب نمانیم؟ از رقبایی که مثل ما هر روز در این فضا خبرها، ابراز عقاید، آخرین عکسهای فلان هنرپیشه و جنجالی که زیر عکس هایش به پا شده را دنبال میکنند عقب نمانیم. چون هیچ اهمیتی ندارد ما این کامنتها یا آن فیلم مورد بحث را دیده باشیم، فقط کافی است با یک جستوجوی کوچک از وجود چنین پدیدهای مطلع شده باشیم تا بتوانیم با همین سرک کشیدنها و پیروی از فلان شخصی که به نظرمان درست فکر میکند و روشنفکر است بتوانیم نظر و تحلیلی ارائه دهیم.
تنها برای اینکه از رقابت با دوستان تا گردن مسلح به آخرین تئوریهای دست و پا شکسته فلان روشنفکر فرانسوی بازی را نبازیم تا مبادا بیسواد فرهنگی شناخته شویم. این فشار دائم و هر روزه و هر لحظه را روی خودمان احساس میکنیم تا بتوانیم با همین دانایی بدون عمق، پستهای فوق روشنفکری در شبکههای اجتماعی بگذاریم، تا سری در سرها پیدا کنیم و آن دوستی که آخرین بار با تحلیلش ما را مرعوب خود کرده بود را سرجایش بنشانیم.
دنیای جملات بدون سند
حتماً برای شما هم پیش آمده که در کافهای پر از دود سیگار نشسته باشید و در آن مه غلیظی که اطرافتان را گرفته و چشم چشم را نمیبیند صحبتهای دو نفر را که با حرارت در حال صحبت کردن در زمینه موضوعی هستند که شما در آن تحصیل کردهاید و زمان زیادی به مطالعه به آن مسأله اختصاص دادهاید به گوشتان بخورد. هرجمله آنان باعث شده خندهای کوچک روی لبانتان بنشیند. از این حجم عجیب نظرهایی که هیچ منبعی جز صفحات پر شمار و بیسروته اینترنت ندارد. یا جملهای گل درشت از نویسندهای بزرگ که کافی است در عرض دوثانیه بفهمید که این جمله هیچ ارتباطی با نظرات آن نویسنده ندارد و فقط جملهای است که به صورت ادواری به کسی نسبت داده میشود.
بله این روزها همه سرشان شلوغ است،شلوغ تر از تمام نسلهای گذشته، چون هر روز زیر رگبار اطلاعاتی به سر میبریم که هیچ ارتباطی به ما ندارد و از گوشیها و تبلتهای ما سرریز میشود در ذهنمان. ما بشدت در حال تقلید هستیم. تقلیدی بدون هیچ تأثیری از خودمان در آن زمینه. ما غرق شده در دنیای پیچیده اطلاعات و ارقام هستیم. از آخرین قیمت بورس برند محبوبمان تا آخرین نتیجه فوتبال در گوآتمالا، تا نظرهایی راجع به خشونتهای خانگی و نظرات آوانگارد در رابطه با آخرین کتاب ماریوبارگاس یوسا. بله هر روز سرانه مطالعه پایین تر میآید و مصرف اینترنت بیشتر. ما در این آشفته بازار هر روز دسترسی مان به منابع دست اول کمتر میشود منابعی مانند کتاب.
دانایی محدود
دانایی ما به صفحاتی که در شبکههای مختلف اینترنتی لایک کردهایم محدود شده است. آنها به ما میگویند چطور فکر کنیم؟ چطور زندگی کنیم؟ یا چطور لباس بپوشیم و چه بخوریم. شبکههای گسترده اطلاعاتی راجع به ریزترین مسائل ما میدهند و ما که سرگردان در این فضای دیتایی هستیم کم کم مسخ میشویم. بدون آنکه حتی خودمان بفهمیم. لایف استایلی که هر روز در تأثیر از فلان نوشته یا فلان جمله تغییر میکند و ما، مانند اپلیکیشنهای موبایلمان به روز میشویم تا مورد قبول دوستان اینترنتی بیشتری باشیم.
یک روز کلاه چهگوارایی به سر میگذاریم و یک روز دیگر سبیل نیچهای تا شبیه روشنفکرها شویم. یک روز هم در دنیای تی شرتهای خود غرق میشویم. به روز بودن تا مرز جنون. ما حتی مهلت سکوت کردن را هم از دست دادیم. انگار باید راجع به هرچیز و هر مسألهای واکنشی داشته باشیم. انگار سکوت کردن در مواقعی که اطلاعات لازم و کاملی نداریم یک گناه نابخشودنی است. چون فکر میکنیم اگر راجع به مسألهای نظری نداشته باشیم جزو انسانهای مدرن و امروزی قلمداد نخواهیم شد.
این سرگرمی من است
علیرضا یک جوان 19 ساله است، با او از طریق مسیج شخصی در اینستاگرام صحبت کردم. او از هر روز و لحظهاش در اینستاگرام عکس میگذارد لحظهای در دانشگاه، لحظهای در کافه، لحظهای در ترافیک و همیشه زیر عکس هایش جملات زیبایی از فلاسفه و شعرا میگذارد و تعداد زیادی فالوئر دارد که بیشترشان هم سن و سالهای خودش هستند. از او میپرسم چطور گوشیاش را همیشه شارژ نگه میدارد تا بتواند از همه لحظههای زندگیاش عکس بندازد؟ میخندد و میگوید یک شارژر همراه دارم تا بتوانم همیشه آنلاین باشم. مخاطبانم منتظر عکس هایم هستند. میپرسم این جملاتی که میگذاری را خودت از کتابها انتخاب میکنی؟ میگوید نه، یک مجموعه دارم که منتخبی از جملات قصار است و هر بار یکی از آنها را انتخاب میکنم. در واقع وقت کتاب خواندن ندارم و بیشتر سرم به درسهای دانشگاه گرم است. او در آخر میگوید این هم سرگرمی من است.
با یکی از دوستان پدرم صحبت میکنم، او یک مرد میانسال است که در شهرستان آجیل فروشی دارد. او برای من هر روز خبری در تلگرام میفرستد و خبرهایش هیچ وقت یک مضمون مشخص ندارد. از بسته شدن فلان رستوران تا آخرین بمباران داعش، گاهی هم قطعه شعر طنزی یا گزیدهای از کتابی. به او زنگ میزنم و از او میپرسم خودش هیچ وقت لینک خبرها را باز میکند تا آنها را بخواند یا همین طور از این گروه وآن گروه برای دوستانش ارسال میکند؟ میگوید گاهی میخوانم، البته بیشتر اخبار داخلی را، بقیه را حوصله نمیکنم. اینترنتم جواب نمیدهد. ولی تأکید دارد که خبرها را با توجه به شناختش از مخاطب میفرستد و میداند چه خبری برای چه کسی جذاب تر است.
از او میپرسم کتاب یا روزنامه هم میخواند، چون میدانستم آدم کتاب خوانی بوده. میگوید:« نه عمو، دیگر حوصله ندارم. چشم هایم هم ضعیف شده، این شبکههای اجتماعی برای همین است دیگر. آدم در جریان قرار میگیرد.»