آنچه قرار است در این مقاله عرض کنیم ، این است که : در یک زندگی سالم اسلامی ، "تمنا" از طرف مرد و "پذیرش" از طرف زن مطرح است و این ، کل یک زندگی اسلامی است.
برای تشکیل کانون خانواده ، هر کدام از زن و مرد ، وجوهی از ابعاد شخصیت خود را در راستای احیاء خانواده از فردیت خارج می کنند و غرق جنبه اجتماعی خانواده می نمایند . و البته وجوهی از ابعاد شخصیت هر کس مربوط به خود اوست و ربطی به خانواده ندارد و در آن حالت هر کدام در درون خود خصلت های فردی خود را دارند . مثل من و شما که در مقابل هم دو نفر انسانیم با خصوصیات فردی مربوط به خود ، اما در مقابل خداوند هیچیم ، و همه فردیت خود را غرق ربوبیت او می کنیم.
اگر زن و مرد از آن جهت که باید نظر به خانواده داشته باشند و جنبه فردیت خود را در مقابل خانواده نفی کنند ، این کار را نکردند ، عملا کارشان به مقابله با همدیگر می انجامد ، دیگر نه کار زن پذیرش تمنای مرد خواهد بود و نه مرد نسبت به آن زن و خانواده احساس مسئولیت می کند ، و ناخواسته کانون ارتباط آن دو به عنوان اعضاء خانواده ویران می شود . ولی اگر زن هویت خود را قبول تمنای مرد و کمک به مرد برای رساندن خانواده به اهداف مورد نظر جستجو کرد ، مقصد بزرگی را دنبال کرده است.
گاهی ما خودمان گم شده ایم و می خواهیم خود را پیدا کنیم ولی نمی دانیم خود گم شده خود را کجا پیدا کنیم ، در این مقاله می خواهیم عرض کنیم ، خود گمشده زن در قبول تمناهای همسرش پیدا می شود.اگر زن هویت گم شده خود را در پذیرش تمنای مرد پیدا کند و مرد را در این پذیرش تمنا کمک کند تا بتواند مسئولیت اداره خانواده را ، که کلش به عهده ی مرد است ، خوب انجام دهد ، این زن در این شرایط به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کرده است.
وقتی انسان به جای خدا ، محور شد و «من» های زن و مرد به میدان آمد ، به جای تمنا از طرف مرد و پذیرش از طرف زن ، دو تمنا روبه روی هم قرار می گیرند . و در این حالت هیچ وقت کانون خانواده به طور واقعی شکل نمی گیرد . چون بالاخره یک نفر باید مسئولیت کلی خانواده را بر اساس اصولی که شریعت تعریف کرده است به عهده بگیرد و دیگری جهت موفقیت آن مدیریت ، باز بر اساس اصولی که شریعت تعریف کرده ، ظرائفی را که در توان دارد به کار بندد تا آن خانواده به عنوان یک واحد توحیدی شکل بگیرد و جلو رود.
در راستای مسئولیت کلی مرد ، شریعت می فرماید : خروج زن از خانه به اذن و اجاره شوهرش باشد و زن هم به جهت بندگی خدا ، از شوهرش اجازه می گیرد ، نه به جهت فربه کردن "من" شوهر ، چون هر دو براساس اصول شریعت الهی عمل می کنند و در مقابل خدا هیچ اند.
بحث فربه کردن « من » مرد مطرح نیست ، بحث احترام به مسئولیتی است که خداوند به عهده مرد گذاشته است . توصیه ای که دین به زنان می کند این است که حرف همسران خود را بشنوید ولی برای خدا ، وقتی روشن شد به خاطر حکم خدا حرف او را می شنوید دیگر « من » همسرتان فربه نمی شود بلکه مسئولیت او بیشتر می گردد.
در خانواده اگرخدا محور شد ، یکی تکلیفش می شود رهبری کلی خانواده برای رساندن آن خانواده به فضایی که اعضاء در یگانگی با همدیگر نظرها را به سوی حضرت احد بیندازند و دیگری تکلیفش می شود کمک کردن و پذیرفتن تمناهای مسئول خانواده برای این که خانواده به وحدت مطلوب برسد.
در راستای چنین هدفی است که زن احساس می کند با تمام وجود در تحقیق آن هدف در صحنه است . اگر خدا محور شد یکی مثل ملوانی که می خواهد این کشتی را به ساحل برساند ، تکلیفش می شود دستور دادن ، و یکی تکلیفش می شود پذیرش دستورات ملوان ، تا در رساندن کشتی به ساحل سهیم باشد . وقتی هر کدام براساس اصول شرعی جایگاه و وظایف خود را تعریف کنند هیچ کدام منیتی ندارند.
زنان و تضاد با خود
اگر در صحنه خانواده دو من پیدا شد و هر دو همسر خواستند رئیس باشند ، دو رقیب می شوند روبه روی هم . اگر زنان قبول و پذیرش را معنای واقعی خود ندانند ، جنگ میان دو تمنا آغاز می شود و این جنگ ، در عین ظاهری صلح گونه ، سراسر رقابت و تلاش یکی برای غلبه بر دیگری است.
تضادی که بعد از مدتی زنان با خود پیدا می کنند ریشه اش در این است که از یک طرف فطرتا قبول تمناهای مرد را عامل نشاط و معنادار کردن زندگی خود می دانند و از طرف دیگر برای خود تقاضا و تمنایی مستقل قائل شده اند در مقابل تمنای مرد ، و عملا دو من در یک سرا به وجود آمده است . وقتی نفس اماره مزه این نوع من را چشید به آسانی نمی تواند از آن دست بردارد .از طرفی حس می کند که این من مستقل خودش نیست از طرفی نفس اماره سعی در حفظ آن من دارد . در نتیجه خودش با خودش تضاد پیدا می کند.
حالا که یک من پیدا کرده در مقابل مرد ، برای خودش این سئوال پیش می آید که چرا مرد دستور بدهد ولی من دستور ندهم – تضادی بین زن خانه بودن با مسئولیت مردانه – این تضاد ، او را به عصیان بر خود و بر دیگران و نارضایتی از وضع موجود خود می کشاند . می بیند نه دیگر خودش ، خودش است و پذیرش تمناهای مرد به عنوان مسئول خانه ، و نه می تواند از نظر روحی و فطری یک من مستقل از مرد داشته باشد . یک منی شده در مقابل مرد ، به طوری که می خواهد بر مرد حاکم باشد ، تضاد بین غریزه ی غلبه برغیر از یک طرف و فطرت پذیرش تمنای مرد از طرف دیگر ، زن را به بی هویتی می کشاند ، نمی داند زن است یا مرد ، مادر است یا پدر ،قیافه مردان بگیرد و داد بزند ، یا صفات زنان داشته باشد و مسئولیت های اصلی خانه را به عهده مرد خانه بگذارد ؟ با خودش نمی تواند بسازد و تلاش می کند برای نجات از جنگ بین « خدمت » یا « قدرت» بر من بیفزاید و قدرت و استعلای بیشتری را طلب کند و لذا از خود اصیل خود دورتر می شود و در نتیجه نارضایتی بیشتر از خود ، و فربه کردن من همچنان ادامه می یابد.
مرد در چنین شرایطی در مقابل من فربه شده ی زن ، دیگر احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا من این مرد تبدیل به من می شود که زن را بیشتر شیئ می بیند که باید از آن تمتع بیابد ، در این حال ، نه زن دیگر پذیرش تمنای مرد را کار خود می داند و نه مرد ارتباط صحیح با زن و خانواه را مسئولیت خود می شمارد ، دو حیوانند که با محاسبه های دنیایی همدیگر را تحمل می کنند ، ولی نه این که با هم اند ، بلکه برهم اند.
در عین تمتع از هم ،هر کدام در درون دیگری را رقیب خود احساس می کند ، هر کدام فکر می کند دیگری عامل خسرانش شده است . مثل تصور ما نسبت به مغازه داری که کالاهای مورد نیاز ما را دارد ، در عین این که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر می کنیم ، در درون خود همواره نگرانیم نکند کلاه سر ما بگذارد.
عشق زن و مردهای غربی عموما نسبت به همدیگر همه چیز هست مگر عشق ، یک معامله ی محترمانه و مودبانه است که باید همواره به همدیگر القاء کنند که این عشق است ، مگر عشق بدون ایثار ممکن است ، و مگر ایثار با خودخواهی جمع می شود ، و مگر نفی خود با نظر به عالم قدس ممکن است ؟ باید برای هدفی متعالی و حضور در زندگی ابدی ،خود مادون دنیایی را زیر پا گذارد.