ندا نیک روش دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۰

همانطور که در همه صنایع، خرید از برندها خیالمان را تا حدود زیادی راحت می کند؛ در مورد کتاب هم معتقدم که باید به برندها رجوع کنیم و تولیدات آنها را بخوانیم. در واقع، وقتی انسان ها در یک حوزه به خصوص اطلاعاتی ندارند، این برندها هستند که می توانند برای آنها ایجاد اطمینان کنند.البته در حوزه نشر ایران، برندهایی نداریم که بگوییم هر چه از این ناشر می آید قابل تایید و مطالعه است و این در مورد موسسات هم مصداق دارد. مثلا ما موسساتی نداریم که مدارک MBA و DBA شان بالاتر از دانشگاه قرار بگیرد.

متاسفانه هنوز متکی به اشخاص هستیم و برندهایمان هم در قالب اشخاص، بروز پیدا می کنند. حالا در ادامه بحث شماره های پیش که به بررسی این موضوع می پرداختیم که در حوزه تجارت، چه اشخاصی، چه کتاب هایی را بخوانند و چه دوره هایی را بگذرانند، به آن گروه از افراد می رسیم که شم بازار در آنها دیده نمی شود. در واقع، باید از اشخاصی بگوییم که به طور کلی ذهن بیزنسی ندارند و البته به نظرم برای گروهی از این اشخاص، هیچ کاری نمی شود کرد و آنها باید به دنبال کسب معاش از راه هایی غیر از تجارت باشند.

اینجا هم بحث، شبیه همان ضرب المثل است که می گوید چاه باید مقداری هم از خودش آب داشته باشد. در محیط اطرافمان اشخاصی را دیده ایم که به طور مثال، راننده تاکسی بوده اند و تاکسی شان هم مثل خودشان روز به روز فرتوت تر و پیرتر شده است و آنها هم هیچ کاری برای تغییر این روند انجام نداده اند. در کنار آن، راننده تاکسی هایی هم بوده اندکه بعد از چند سال چندتا تاکسی خریده اند و به این و آن اجاره اش داده اند و درآمدشان را چند برابر کرده اند.در مورد گروه اول این مثال، خیلی سخت دیده ام که تغییر اتفاق بیفتد و بشود آنهار امتحول کرد و توسعه داد.

البته این قضیه، ارثی هم نیست. من خیلی از خانواده ها را دیده ام که پدر، ذهن بیزنسی نداشته اما بچه اش به شکل عجیبی اهل تجارت از آب درآمده است یا بالعکس.این موضوع در حوزه های دیگر هم وجود دارد. نمونه منفی اش، همین اواخر بود که دیکتاتور کره شمالی درگذشت و دیدیم که پیش از مرگش پسر سومش را به عنوان جایگزین خود مشخص کرد؛ چرا که در دو پسر ارشد خود که هر کدام اشتغالاتی را برای خود پدید آورده بودند، نمی دید که بتوانند از پسِ حکومت بر کشور به آن صورتی که خودش حکومت کرده بود، برآیند. حالا چگونه است که بین اعضای یک خانواده، تنها پسر سوم از وجناتش مشخص است که عاشق آن فضاهاییاست که پدرش در حکمرانی به وجود آورده است؟...

مواردی از این دست بیانگر این است که نمی توان چنین مسائل را چه در شکل منفی اش ، نظیر مثالی که عرض کردم و چه در شکل مثبت آن در حوزه های تجارت، اقتصاد، سیاست، هنر و ... مربوط به ویژگی های ارثی و مسائلی از این قبیل دانست. گروه دیگری از این افراد هم هستند که به ظاهر در رده همان گروهاول قرار می گیرند اما استعداد نهفته ای در زمینه تجارت دارند که می شود روی آن کار کرد و پرورش اش داد.مثلا من دانشجویی داشته ام که وقتی سر کلاس من می نشست به شکل واضحی، استعدادی در او در زمینه تجارت مشاهده نمی شد اما شش سال بعد که او را دیده ام متوجه شده ام که زمین تا آسمان فرق کرده است و با مطالعه و کار کردن روی خود به مرحله ای رسیده که می تواند به شکل درستی مذاکره کند و یک معامله تجاری را پیش ببرد و امتیاز بگیرد و به نتیجه برساند. در واقع، آن آدمی که 6 سال پیش نمی توانست حرف یومیه خود را به درستی بیان کند، حالا در کسب و کار خود به یک مذاکره کننده قهار تبدیل شده است.

سوالی که پیش می آید این است که چگونه می توان این استعداد ولو اندک را پرورش داد؟ یک استاد بازاریابی داشتم که جمله معروفی می گفت و بعدها من هم از این جمله او بارها استفاده کردم. این استاد می گفت کسی که می آید سراغ بازاریابی، قبلا حداقل باید یک کیلو خیارشور فروخته باشد؛ در واقع منظور این است که شخص در جریان قرار داشته باشد و بتوان پیش زمینه حتی کوچکی برایش متصور شد.در واقع، قرار داشتندر اتمسفر موضوعی که می خواهیم در مورد آن شناخت و تجربه کسب کنیم، بسیار مهم است. قدیم ها پدرهای ما بیشتر اعتقاد داشتند که بچه هایشان در نوجوانی کار را شروع کنند ولی نسل جدید کمتر معتقد است که بچه هایش باید کار کنند.من، دوستی دارم که اولِ سال به پسرش 1 میلیون تومان پول داد و گفت برو با این کار کن؛ مثلا سهام بخر، کالا بخر و بفروش و ... و گفت که اگر هم خواست به او مشاوره خواهد داد. قصد دوست من این بود که فرزندش در آن اتمسفری که برای تجارت لازم است قرار بگیرد و من مطمئنم که فرزند او وقتی به سن کار برسد بسیار موفق تر از هم سن و سال هایش در تجارت عمل خواهد کرد.

نقش کسب تجربه بی بدیل است و به هیچ وجه نباید آن را دست کم بگیریم. یکی از اساتید من تعریف می کرد سال ها پیش در خارج از کشور اقامت داشته، در همسایگی اش شخص متمولی بوده که مدیریت یک بانک را برعهده داشته است. پسر این آقای متمول، صبح ها می رفته و روزنامه جلوی در خانه مردم می گذاشته و پول می گرفته است.این استاد من می گفت برایم اسباب حیرت بود که چرا این رییس بانک حاضر می شود پسرش تن به چنین کاری دهد و حتی به خود آن آقا هم گفته که چرا می گذالری پسرت از این کارها کند. بعدها که فرزندان هر دوی آنها به سن کار و تجارت رسیده اند این استاد من دیده بود که پسر آن بانکدار به مراتب از پسر خودش موفق تر شده و بهتر می تواند امور خود را پیش ببرد.

در کنار این مورد که عرض شد باید به جریان ورود اطلاعات به مغزمان هم توجه کنیم. مثلا اگر ما کتاب ها و فیلم هایی را بخوانیم که در مورد تجارت است خود به خود جریان فکری ما به سمت تجارت می رود و البته اینها هم ذیل همان تجربه ای که عرض کردم قرار می گیرند. برای همین هم هست که به نظرم اگر برای یک دانشجو این فرصت پیش بیاید که در محیط آموزشی متفاوت تری در نقطه دیگری از عالم حضور پیدا کند،باید از آن در جهت کسب تجربه ای متفاوت و جدید استقبال کند. مثلا یک دانشجوی رشته تجارت اگر بتواند بورس توکیو را از نزدیک ببیند و به شکل بی واسطه تری در جریان چند و چون اش قرار بگیرد، کارش متفاوت از آن مال چی خواهد بود که صرفا در بازار داخل فعالیت کرده است.اینها کلیت مسائلی است که می توان برای آموزش افراد مختلف در زمینه تجارت در نظر گرفت و البته نکات دیگری هم در این زمینه هست که در یادداشت های بعدی به آن خواهیم پرداخت.



شارژ سریع موبایل