یکی از تلخترین صحنه هایی که در این سالها به دیدنش عادت کرده ایم شبه کار و بدتر از آن گدایی سالمندان است. مردی هشتاد و چند ساله حق دارد سالهای پایانی زندگیاش را به آرامی و بی هیچ دلمشغولی کشندهای بگذراند. اما کم ندیده ایم مردی با همان سن و سال که میتواند پدربزرگی مهربان باشد، با خس خس سینه و دستهای لرزان در ایستگاههای مترو بادکنک میفروشد یا تلختر از آن دستش را برای پول یک بربری سمت شما دراز میکند. آیا زشتی این صحنه برای او که زمانی برو بیایی داشته ریخته یا ما اندکی بیش از اندازه به دیدن و عبور کردن و غرق خود شدن عادت کرده ایم؟
دکتر شیخاوندی جامعه شناس می گوید: «رهاورد شهرنشینی و مدرنیته همین مسائل است. حالا چرا سالمندان به این شکل به گدایی میافتند؟ در درجه اول برمیگردد به وضعیت اقتصادی و گران شدن زندگی. فرض کنیم اینها بازنشستگی هم دارند و آن مبلغ سال به سال ارزشش کمتر میشود. نه تنها در کشور ما بلکه در کشورهای دیگر هم همین است. البته در کشور ما مقداری این حقوق ترمیم میشود، یعنی با بالا رفتن تورم هر سال مبلغی به دریافتی اضافه میشود. در صورتیکه در کشوری مثل فرانسه اصلاً چنین چیزی نیست. یک بازنشسته فرانسوی که 10 سال پیش بازنشسته شده امروز همان پولی را میگیرد که 10 سال پیش میگرفته. در نتیجه باید در جاهایی این کمبود جبران شود.»
به قول دکتر شیخاوندی از جمله پیامدهای زندگی در کلانشهری مثل تهران گدایی سالمندان هم میتواند باشد بویژه اینکه میشود لابه لای جمعیت گم شد و هویت خود را پنهان کرد. از یک سو فشار زندگی و از سوی دیگر حریمی امن به نام پنهان شدن در انبوه جمعیت.
شیخاوندی در ادامه میگوید: «متأسفانه زنان سالمند هم درگیر این پدیده شده اند؛ از شهرهای مختلف می آیند یا خود تهران و چون هویتشان ناشناخته میماند براحتی گدایی میکنند. زندگی جدید در شهرهای بزرگ آسیب های اینچنینی زیادی دارد. از طرف دیگر مردم خیلی از اخلاقهای خوب گذشته را فراموش کرده اند و در مواجهه با ارزشهای جدید هم حالت سرگردان دارند. زمانی مناعت طبع و عزت نفس و بلندنظری یک ویژگی عمومی بود اما حالا مردم از هر قشری براحتی میگویند نداریم، بدبختیم، دستمان به دهنمان نمیرسد.»
قاعدتاً عوامل بسیاری باعث گدایی افراد سالمندی میشود که پیش از این آبرویی داشته اند، دوستانی، خانوادهای، درآمدی و...
چند وقت پیش مرد سالخورده ای که حوالی میدان هفت تیر مسافرکشی میکرد و به قول خودش دیابت هم داشت، برای مسافران توضیح میداد که چطور بچه هایش بعد از مرگ همسرش او را از خانه بیرون کرده اند. میگفت و بچه ها را نفرین میکرد؛ اینکه خانه آنچنانی در نیاوران داشته و به نام همسرش سند زده بوده و بعد از مرگ همسر بچه ها گفته اند پدر عزیز تو حقوق بازنشستگی داری و زندگی ات هم تمام است، این ما هستیم که اول جاده ایم و با زندگی کار داریم. بنابراین لطفاً خانه را تخلیه کن که به زخمی بزنیم.»
شما هم لابد کم مادری نمیشناسید که بچه ها بعد مرگ پدر گفته اند فلان خانه را بفروش ما قرضمان را بدهیم و تو بیا پیش خودمان اما حوصله عروس به یک هفته نرسیده سرآمده و مادرشوهر عزیز را خانه آن یکی پسر فرستاده و مادر آنقدر بین پسرها دست به دست شده و از این خانه به آن خانه تا آخر سر کنار پیاده رو مانده است.
شیخاوندی میگوید: « خیلی ها در جریان مهاجرت و فروش خانه در شهر و روستای خودشان به امید یافتن سرپناهی در شهری بزرگتر فقیر شدند، قدرت خرید خانه و قدرت بازگشت را از دست دادند و در خوشبینانه ترین حالت مستأجر شدند. تورم بالا و هزینه های اجاره خانه بویژه در سالهای گذشته و آن جهشی که قیمتها داشت، خیلی ها را به زیر خط فقر برد.»
دکتر شیخاوندی عامل دیگر این وضعیت را فاصله بین والدین و فرزندان میداند: «گرایش به فردیت زیاد شده و بچه ها تماس کمتری با پدر و مادر خود دارند؛ هم اقتصاد و هم روند مدرن شدن زندگی در این وضعیت دخالت دارد. یعنی ممکن است بچه ها بخواهند به دیدن پدر و مادر بروند، کمک کنند و مراقبشان باشند اما آنها هم گرفتاری خود را دارند به همین میزان زندگی جدید شهری آنها را به فردیت و دنبال مسائل فردی خودشان رفتن تشویق میکند. الان دیگر این قصه افسانه است که عروسی بخواهد با پدر و مادر همسرش زندگی کند یعنی هم اقتضای زندگی مدرن این است هم فقر اقتصادی. بنابراین پدر و مادر و فرزندان باید جدا جدا گلیم خود را از آب بیرون بکشند. کار شد کار نشد گدایی.»
ما هم مثل شما راهکاری برای این قضیه نداریم. کار با نصیحت هم درست نمیشود، نصیحت شنیدن و نصیحت کردن هم حوصله میخواهد که البته نه ما داریم نه شما این را هم میدانیم بنابراین تنها و تنها یک راه میماند از این پس از کنار مرد یا زن سالخوردهای که با لرزش سرو گردن جفتی جوراب یا فال حافظ یا یک جفت باتری قلمی، تعارفمان کرد ساده رد نشویم؛ کمی به حالش غصه بخوریم همین.