روزی دو زن نزد علی ـ علیه السلام ـ آمدند یکی از آنان عرب بود و دیگری کنیز آزاد شده. امام چند درهم و مقداری غذا به طور مساوی به هر کدام داد، زن عرب اعتراض کرد و گفت: من عرب هستم و این زن عجم است چرا به من بیشتر ندادی؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «سوگند به خدا من در تقسیم بیت المال فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق، نیز برتر نمی بینم».
در این مقاله به دو داستان کوتاه از نهج البلاغه اشاره میکنیم:
مساوات در تقسیم بیت المال
عبدالله بن زمعه بن اسود، از شیعیان و یاران حضرت علی ـ علیه السلام ـ بود، گرچه پدر و عمویش در جنگ بدر جزء سپاه شرک بودند و کشته شدند و جدش «اسود» از کسانی بود که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را استهزاء می کرد، ولی خودش در خط علی ـ علیه السلام ـ حرکت می کرد، و از پیروان آن حضرت بود. (مصادر نهج البلاغه، ج3، ص177)
او، در موردی بیشتر از حق خود از بیت المال درخواست کرده و خیال می کرد به خاطر نزدیک بودنش به علی ـ علیه السلام ـ آن حضرت او را بر دیگران مقدم می دارد، ولی امام در پاسخ درخواست او فرمود: این ثروت، نه از آن من است و نه از آن تو، بلکه از غنائم جنگی است که مسلمانان با شمشیرهایشان آن را به دست آورده اند. اگر تو همراه آنها بوده ای، همانند آنها سهم داری، و گرنه دستچین آنها برای غیر دهان آنها نخواهد بود». (نگاه کنید به خطبه 232 نهج البلاغه از ابو اسحاق همدانی نقل شده: روزی دو زن نزد علی ـ علیه السلام ـ آمدند یکی از آنان عرب بود و دیگری کنیز آزاد شده. امام چند درهم و مقداری غذا به طور مساوی به هر کدام داد، زن عرب اعتراض کرد و گفت: من عرب هستم و این زن عجم است چرا به من بیشتر ندادی؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «سوگند به خدا من در تقسیم بیت المال فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق، نیز برتر نمی بینم». (بحار، ج41، ص137)
در اینجا به تناسب موضوع فوق به داستان ذیل توجه کنید:
عاصم بن کلیب از پدرش نقل می کند که گفت: در محضر علی ـ علیه السلام ـ بودم که مقداری پول و چیزهای دیگر به عنوان بیت المال از ناحیه ای در ایران آورده بودند، حضرت برخاست و تصمیم تقسیم آن را گرفت، مردم برای دریافت سهمیه خود هجوم می آوردند حضرت برای حفظ انضباط، دستور فرمود: طنابی به عنوان حائل، اطراف اموال کشیدند و جمعیت در آن طرف طناب قرار گرفتند و خود علی ـ علیه السلام ـ داخل طناب شد و دستور فرمود: روسای هفت قبیله (که در آن روز در کوفه سکونت داشتند) حاضر شدند.
به راستی چقدر دنیا فریبنده و مکار می باشد. طلحه و زبیر، هر دو به خوبی حضرت علی ـ علیه السلام ـ را می شناختند، و از نخستین کسانی بودند که با علی ـ علیه السلام ـ بیعت کردند، زبیر علاوه بر آشنایی، پسر عمه علی ـ علیه السلام ـ بود، زیرا مادرش سفیّه، عمه علی ـ علیه السلام ـ بود، و در نیتجه علی ـ علیه السلام ـ پسر دایی زبیر بود، ولی در ماجرای جنگ جمل، طلحه و زبیر، گردانندگان اصلی جنگ با سپاه علی ـ علیه السلام ـ بودند، و به این عنوان به بصره آمدند و بصره را تحت تصرف خود درآوردند
حضرت سهمیه هر یک از قبائل را به نماینده آنها داد، تا نمایندگان آن اموال را به طور مساوی بین اعضاء قبیله خود تقسیم نمایند در آخر کار، یک قرص نان از داخل ظرف های خالی شده به دست آمد، حضرت علی ـ علیه السلام ـ فرمود: «همان نان را هفت قسمت کنید و برای هر قبیله ای از قبائل هفتگانه، یک قسمت آن را بگذارید» سپس فرمود: «این دستچین من است و بهترینش در میانش می باشد، زیرا هر چیننده، دستش به دهان خودش باز می گردد». (بحارالانوار، ج41، ص136) و طبق روایت دیگر، امام علی ـ علیه السلام ـ اموال مسلمین را پس از آن که تقسیم می کرد، محل آن را جارو کرده و آب پاشی می نمود سپس خطاب به پول های زرد و سفید می فرمود: ای دینارهای زرد و درهم های سفید، غیر مرا فریب بدهید».
آشنای حجاز و گمنام عراق
به راستی چقدر دنیا فریبنده و مکار می باشد. طلحه و زبیر، هر دو به خوبی حضرت علی ـ علیه السلام ـ را می شناختند، و از نخستین کسانی بودند که با علی ـ علیه السلام ـ بیعت کردند، زبیر علاوه بر آشنایی، پسر عمه علی ـ علیه السلام ـ بود، زیرا مادرش سفیّه، عمه علی ـ علیه السلام ـ بود، و در نیتجه علی ـ علیه السلام ـ پسر دایی زبیر بود، ولی در ماجرای جنگ جمل، طلحه و زبیر، گردانندگان اصلی جنگ با سپاه علی ـ علیه السلام ـ بودند، و به این عنوان به بصره آمدند و بصره را تحت تصرف خود درآوردند.
امام علی ـ علیه السلام ـ سعی داشت، تا ممکن است، از راه مذاکره وارد شود و کار به جنگ نکشد، آن حضرت می دانست که طلحه، آدم لجوجی است و دست از آتش افروزی بر نمی دارد، ولی زبیر، دلی نرم دارد و می توان با او مذاکره نمود، به عبدالله بن عباس فرمود: از طرف من برو، ولی با طلحه ملاقات مکن، که اگر با او تماس بگیری، او را همچون گاوی خواهی یافت که شاخ هایش در اطراف گوشش پیچیده است، او بر اسب غرور و هوس، سوار می شود و می گوید مرکب رام است.
بلکه با زبیر تماس بگیرد که نرم دل است، به او این پیام مرا برسان و بگو: «پسر دائیت می گوید: تو در حجاز مرا شناختی، ولی در عراق مرا نشناختی، چه شد که شناخت قبلی خودت را فراموش کردی؟!».
هدف علی ـ علیه السلام ـ این بود که اتمام حجّت کند، و قبل از جنگ، زبیر را که زمینه هدایت در او بود نجات بخشد، آری گاهی غرور انسان را این گونه بی وفا می کند، که زبیر در پرتگاه آن قرار گرفته بود.
روزی دو زن نزد علی ـ علیه السلام ـ آمدند یکی از آنان عرب بود و دیگری کنیز آزاد شده. امام چند درهم و مقداری غذا به طور مساوی به هر کدام داد، زن عرب اعتراض کرد و گفت: من عرب هستم و این زن عجم است چرا به من بیشتر ندادی؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: «سوگند به خدا من در تقسیم بیت المال فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق، نیز برتر نمی بینم»
ابن ابی الحدید می نویسد: ابن عباس، پیام علی ـ علیه السلام ـ را به زبیر رساند، ولی پاسخ زبیر، مبهم بود، و روشن نیست که چه گفت.
بعد می نویسد: زبیر به تحریک پسرش عبدالله، به میدان تاخت، علی ـ علیه السلام ـ نزد زبیر آمد و سخن پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را به یاد زبیر آورد که فرموده بود: «ای زبیر تو به جنگ علی ـ علیه السلام ـ می روی در حالی که ستمگر هستی».
زبیر، پشیمان شد و دست از جنگ کشید و از میدان برگشت و با عایشه ملاقات کرد و گفت: «سوگند به خدا من در هیچ مکان جنگ و جبهه ای قرار نگرفتم که از روی شناخت نباشد، جز در این جنگ که در تحیّر و شک هستم».
عایشه گفت: گمانم از شمشیر پسر ابوطالب ترسیده ای که گریخته ای، سوگند به خدا این شمشیر، تیز و برنّده است، اگر از آن ترسیدی عجیب نیست، چرا که قبل از تو بسیاری از آن ترسیده اند!
زبیر گفت: نه چنین نیست که تو فکر می کنی، بلکه علت عقب نشینی من همان بود که گفتم (یعنی در جنگ کردن با سپاه علی ـ علیه السلام ـ شک دارم که درست است یا نه؟) سپس زبیر از جنگ دست برداشت و از جبهه بصره کناره کشید.