ازدواج در جامعهی ما با موانع متعددی روبروست و به خاطر وجود این موانع سن ازدواج در کشور ما بالا رفته است. چه موانعی بر سر راه ازدواج جوانان وجود دارد؟ راهکارهای آن چیست؟
پاسخ: اگر ما تمام برنامه را به جوانان اختصاص بدهیم همه از آن بهره میبرند. حتی کسانی که تازه ازدواجکردهاند از آن بهره میبرند؛ و کسانی هم که فرزند کوچک دارند خوب است که این مسائل را بدانند زیرا فرزندشان بزرگ میشود یا اگر آنها هم خواهر یا برادری دارند که میخواهند ازدواج کنند میتوانند از این برنامه استفاده کنند.
شش مانع بزرگ بر سر راه ازدواج آسان جوانان وجود دارد: طلاقهای روبه افزایش، تربیتهای ناقص خانوادگی که باعث شده جوانان در سنین لازم آمادهی ازدواج نشده باشند، از بین رفتن نگاه مقدس (معنوی) به ازدواج، ملاکهای غیرمنطقی همسر، مهریههای سنگین و تشریفات و تجملات در جهیزیه و عقد و عروسی.
طلاقهای روبه افزایش طلاق: الآن آمار طلاق در جامعهی ما نسبت به گذشته بالا رفته است و با پنهان کردن این واقعیت هم مشکل حل نمیشود. این واقعیت نیاز به آمار دادن هم ندارد. اگر شما به آمار طلاق در اطراف خودتان (بیست سال پیش) نگاه کنید با آمار طلاق در الآن به این واقعیت میرسید که آمار طلاق، آمار تأسف باری است. طلاق چه ارتباطی با سخت شدن ازدواج دارد؟ وقتی آمار طلاق زیاد میشود یعنی وقتی تعداد طلاق در اطراف جوان بالا میرود یک ناامنی در جوان رخ میدهد و جوان احساس میکند که با ازدواج دارد وارد یک دردسر بزرگ میشود. وقتی میبیند که در اطرافش طلاق زیاد است به این نتیجه میرسد که نمیخواهد وارد یکراهی بشود که آخرش جدایی است. یا اینکه به این نتیجه میرسد که این ازدواج را آنقدر سخت بگیرد که راه طلاق را ببندد. پس وقتی آمار طلاق بالا میرود انگیزهی ازدواج پایین میآید؛ مثلاً شما میخواهید زمینی بخرید و آن را بسازید، اگر به شما بگویند که این منطقه زلزلهخیز است و ممکن است که خانهها خراب بشود، انگیزهی شما برای خرید زمین کم میشود. وقتی جوان میبیند که عدهای ازدواجکردهاند و دونفری وارد این عرصه شدهاند ولی تنها برگشتهاند، بهطور طبیعی انگیزهاش برای ساختن زندگی و ازدواج کم میشود.
عدهای میگویند که در ایران ازدواج راه بیبازگشت است. آمار طلاق در جامعهی ما نشان میدهد که این آمار زیبندهی یک جامعهی مذهبی نیست و طلاق هم مثل گذشته سخت نیست؛ و الآن دیگر ازدواج یکراه بیبازگشت نیست. البته در بعضی از مناطق کشور ما به خاطر عقاید خاصی که دارند، میتوان گفت که ازدواج یکراه بیبازگشت است. جوانی که به طلاق و تبعات آن فکر میکند سعی میکند که سخت ازدواج کند که به طلاق منتهی نشود ولی منطقیترین راه این است که ما بپرسیم که چرا در جامعهی ما ازدواجها به طلاق میانجامد؟ یعنی ما باید دلیل طلاق را پیدا کنیم و راه آن را ببندیم نه اینکه صورتمسئله را پاککنیم یا آن را اشتباه حل کنیم. چرا کسانی که اینقدر همدیگر را دوست دارند وقتی باهم ازدواج میکنند بعد از مدتی حرف طلاق را میزنند و اگر دچار طلاق هم نشوند دچار طلاق عاطفی میشوند و مثل دوتا ستون باهم زندگی میکنند؛ و هیچ ابراز احساساتی ندارند و باهم احساس خوشبختی نمیکنند. پس یکراهکار برای حل این ناامنی، پیدا کردن علت طلاق است.
منظور ما از طلاق فقط طلاقهایی که نیست که حکم آن در دادگاه صادر میشود. طلاق به دو صورت است: طلاق رسمی و طلاق عاطفی. در طلاق عاطفی زن و مرد به دادگاه نرفتهاند و دارند باهم زندگی میکنند ولی ازنظر عاطفی نسبت به یکدیگر هیچ حسی ندارند، باهم تنش دارند، قهر هستند و کنار یکدیگر احساس خوشبختی نمیکنند. منظور ما این طلاق عاطفی هم هست.
یکی از علتهای طلاق انتخابهای نادرست است که آمار هم این را میگوید؛ یعنی زنوشوهری که بعد از ازدواج دچار مشکل شدهاند اینطور نبوده است که بعد از ازدواج دچار این مشکل شده باشند بلکه آنها قبل از ازدواج مشکل داشتهاند و این مشکلات بعد از ازدواج خودشان را نشان دادهاند؛ مثلاً دو تا دانشجو باهم خیلی دوست میشوند و نمیتوانند دوری همدیگر را تحمل کنند و بعد پیش مسئول خوابگاه میروند تا اجازه بگیرند که هر دو در یک اتاق باشند. آنها از وقتیکه در یک اتاق زندگی میکنند اختلافاتشان شروع میشود؛ مثلاً یکی اهل زود خوابیدن است و یکی دیر میخوابد، یکی با موسیقی درس میخواند و یکی در سکوت مطلق درس میخواند، یکی خیلی به نظافت اهمیت میدهد ولی دیگری لباسهای کثیفش را جمع میکند و یکدفعه آنها را میشوید، یکی خیلی رفیقباز است و دیگر اهل درس است و ... محیط کلاس به این دو نفر اجازه نمیداد که اختلافاتشان را رو کنند زیرا آنها سر کلاس میآمدند و درس را گوش میدادند. آنها رفاقت کلاس را دلیل بر این میدانستند که میتوانند هماتاقی خوبی باشند ولی وقتی هماتاقی میشوند اختلافات خودش را نشان میدهد. ازدواج خیلی از جوانان اینطوری است که همدیگر را میبینند و بعد به یکدیگر وابسته میشوند.
اگر ما کتابی در مورد ازدواجهای احساساتی بنویسیم، احتمالاً کتاب خندهداری میشود؛ مثلاً آقایی میگفت که من روز اول دانشگاه، در اولین روز کلاس زبان، خانمی را در کلاس دیدم که جلو نشسته بود و خیلی خوب جواب سؤالات زبان را میداد، همان موقع از این ایشان خوشم آمد و گفتم که باید با او ازدواج کنم. آیا این ربطی به ازدواج دارد؟ مگر شما میخواهید کلاس زبان راه بیندازید؟ بعضیها میگویند که چون هم رشتهای هستیم میتوانیم باهم ازدواج کنیم و زندگی خوبی داشته باشیم. این ملاکهای غیرمنطقی در انتخاب همسر دخالت میکند و فکر را تعطیل میکند. اینها احساساتی است که باعث میشود ما ملاکهای واقعی را در نظر نگیریم.
گاهی پدر به دخترش میگوید که در تحقیقات مشخصشده است که آقاپسر سیگاری و معتاد است و هر دلیلی میآورد دختر قبول نمیکند و جوابهای زیبا به پدر میدهد و دلایل خودش را توجیه میکند. در آخر میگوید که معتاد بیمار است نه مجرم. البته بعضیها میگویند که ما با اتکا به احساسات ازدواجکردهایم و الآن هم خوشبخت هستیم. این درست است ولی شما نباید موفقیت خودتان را دلیل بر درست بودند مسیرتان بگذارید؛ مثلاً پلیسراه میگوید که برف آمده است و همه باید زنجیر چرخ داشته باشند. رانندهای میگوید که من بیست سال راننده هستم و هیچوقت هم زنجیر چرخ نبستهایم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده است. آیا ما میتوانیم قبول کنیم که زنجیر چرخ نبندیم چون این آقا به مشکل برنخورده است؟
احساس برای ازدواج لازم است ولی کافی نیست. اگر ماقبل از ازدواج احساسی نسبت به کسی که میخواهیم با او ازدواج کنیم داشته باشیم خوب است ولی این ملاک تمام ملاکهای ازدواج را تحت پوشش قرار نمیدهد. پس یکی از دلایل طلاقی رسمی و عاطفی با توجه به آمارهای رسمی، انتخابهای نادرست است. طلاقهای امروز جامعهی ما بین سن 25 سال تا 29 سال رخ میدهد؛ یعنی طلاق در همان سالهای اول رخ میدهد. کسی که در سال اول یا شش ماه اول ازدواج به مشکل برمیخورد نشاندهندهی این است که آنها قبل از ازدواج اختلافات روحی و اخلاقی شدیدی داشتهاند که سال اول ازدواج خودش را نشان داده است. پس ما انتخابهای درستی در ازدواج انجام بدهیم تا زندگی محکمی را شروع کنیم.
در مورد موانع ازدواج آسان توضیحاتی بفرمایید.
پاسخ: یکی از دلایل اصلی بالا رفتن سن ازدواج و سختگیریهایی که وجود دارد، بالا رفتن آمار طلاق است. بالا رفتن آمار طلاق باعث ناامنی روحی جوانان میشود؛ یعنی جوانی که تصمیم به ازدواج میگیرد، میبیند که در اطرافش عدهی زیادی طلاق گرفتهاند (طلاق رسمی یا عاطفی) و آمار را در روزنامهها و اینترنت دنبال میکند و فکر میکند که ممکن است که او هم به این مشکل مبتلا بشود، بنابراین دو تا تصمیم میگیرد یا تصمیم میگیرد که زود ازدواج نکند یا اینکه در مسیر ازدواج سختگیریهایی انجام بدهد تا راه طلاق را در زندگیاش ببندد (البته با تفکر خودش). این کار پاک کردن صورتمسئله است. ما باید بدانیم که چرا آمار طلاق در جامعهی ما بالاست؟
انتخاب نادرست یکی از اصلیترین عوامل طلاقهای عاطفی و رسمی است. اگر انتخابها درست انجام بگیرد، راه بسیاری از طلاقها بسته میشود. پس برای یک ازدواج موفق باید انتخاب درست داشت.
بعضیها در پیامکها علل اصلی ازدواج را اینطور نوشتهاند: ازدواجهای نادرست و احساسی، ازدواجهای اجباری، دخالتهای بیجای خانوادهها، عدم آگاهی از مهارتهای زندگی مشترک، عدم صداقت، عدم بیاعتمادی، عدم پاسخگویی به نیازهای روحی و غریزی همسر، لجاجت، اعتیاد، فساد اخلاقی، زود ازدواج کردن، غرور و تکبر، عدم تحمل و صبر، عدم وجود گذشت در زندگی، ضعف در ایمان، سریال های ماهوارهای، چشم همچشمی، توقعات بیجا، گرایش به فرهنگ غربی، سوءظن، مقایسه، بداخلاقیها و مهریههای زیاد.
بعضی نوشتهاند که مهمترین علت طلاق مشکلات و تنگناهای اقتصادی است. آیا این درست است؟
ما منکر مشکلات اقتصادی در جامعه نیستیم و مشکلات اقتصادی را حس میکنیم. پس در جامعه ما مشکلات اقتصادی وجود دارد و مسئولین باید تلاش کنند تا رفاه را در جامعه به وجود بیاورند زیرا این حق مردم است و ما مردم را به فقر دعوت نمیکنیم. فقر چیز خوبی نیست؛ اما اگر عامل اقتصادی اینقدر مهم است و اصلیترین یا تنهاترین عامل است، آیا نباید عامل طلاق در بین مرفهان جامعه یا طبقهی متوسط کمتر میشد؟ چرا در بعضی از مناطق تهران که وضع اقتصادی خوبی دارند آمار طلاق بالاست؟ در یکی از بهترین تالارهای تهران در طی یکسال 360 عروسی انجام شده بود، وقتی مسئول تالار با زوجهای سال گذشته تماس میگیرد تا آنها را به میهمانی نمادین دعوت کند متوجه میشود که 268 از ازدواجها به طلاق کشیده شده است. البته این بدین معنا نیست که پول زیاد عامل طلاق است ولی پول اینقدر مؤثر نیست که ما همهی بار طلاق را به گردن پول بیندازیم.
اقتصاد در ازهمپاشیدگی زندگی مؤثر است ولی در اندازهای که ما میگوییم. وقتی توقعات ما از زندگی عوض میشود یعنی وقتی مدل ماشین آقا از مدل ماشین برادرش کمتر است و اعصاب آقا به هم میریزد یا خانم وقتی میبیند که در عید نمیتواند بعضی چیزهایی که لازم دارد را تهیه کند (چیزهایی که با نبود آن انسان نمیمیرد و دینش را از دست نمیدهد) اعصابش به هم میریزد؛ مثلاً ممکن است که آقا نتواند امسال لباس نو تهیه کند. وقتی نگرشها اینطوری شد و خوشبختی و بدبختیهای ما به پول گره خورد، پول میتواند زندگی را از هم بریزد.
در زندگیهای موفق، مهمترین عامل استحکام بنیاد زندگی و خوشبختی چیست؟
بعضی میگویند که گاهی در خانواده هم زن و هم مرد کار میکنند تا حداقل زندگی را داشته باشند ولی دیگر در خانه عشق و صمیمیت وجود ندارد. این تأثیری است که مشکلات و تنگناهای اقتصادی بر خانواده میگذارد، راهنمایی بفرمایید.
بعضی به حداقل زندگی میرسند ولی به خاطر فشارهایی که وجود ندارد نمیتوانند محبت و پاسخگویی به احساسات را داشته باشند. این حداقلها چیست؟ امروزه به دلیل تغییری که در سبک زندگی ما ایجادشده است حداقلهای ما بالا رفته است؛ مثلاً اگر در خانهای مبلمان وجود نداشته باشد چه اتفاقی میافتد؟ اگر تلویزیون مدل جدید وجود نداشته باشد چه اتفاقی میافتد؟ اگر ما زندگی ساده و میهمانیهای ساده داشته باشیم چه اتفاقی میافتد؟ مثلاً اگر در عید آجیل نخوریم چه اتفاقی میافتد؟ آیا آبروی مان میرود؟ آیا میهمانها به خاطر آجیل به منزل ما میآیند یا میخواهند همدیگر را ببینند؟ اگر یک نوع میوه داشته باشیم چه اتفاقی میافتد؟ پس به خاطر اینکه روحیهی قناعت در ما کم شده است حداقلهای ما بالا رفته است. قدیمیترها چطور زندگی میکردند؟ زمانه عوض نشده است بلکه ما هستیم که زمانه را عوض میکنیم. اگر ما قناعت کنیم و چیزهایی که نه به دنیا و نه به آخرت بستگی دارد را حذف کنیم، خیلی راحتتر میتوانیم زندگی کنیم.
خیلی از ما وقتی به این (پذیرایی مفصل از میهمان و سفرههای رنگین) مسائل میپردازیم به فکر شخصیت و آبرو هستیم؛ و خیلی به فکر خدا نیستیم. اگر ما بخواهیم یک کار مستحبی را انجام بدهیم که زندگی ما تیره بشود و نتوانیم به نیازهای همسر و فرزند جواب بدهیم و با آنها مشکل پیدا کنم، آیا خدا این را میپسندد؟ روایت داریم: قناعت گنجی تمامنشدنی است. اگر ما واقعاً قناعت کنیم مشکلات کمتر میشود و دیگر نیازی نیست که خانوادهها اینقدر کار کنند. البته همه وظیفهدارند که برای حداقلهای زندگیشان کار کنند (منظور حداقلهایی است که با قناعت به دست میآید) اما اگر کار کردن زیاد باعث عصبانیت و فشار روی مرد و زن بشود و این باعث بشود که با خانواده خوب برخورد نکند، مشکل دو تا خواهد شد؛ یعنی هم مشکل اقتصادی و هم مشکل اخلاقی در خانواده. وقتی فرزند شما نتواند با شما راحت باشد با رفیق ناباب ارتباط برقرار میکند و در آینده، شما حاضر هستید هر چه دارایی خرج کنید تا فرزندتان را به دست بیاورید. یا ممکن است که خانم شما دچار مشکل روحی و روانی بشود و باید ساعتها مشاوره بکنید و پولخرجکنید تا همسرتان دوباره به حالت عادی برگردد. ما میتوانیم باخدا معامله کنیم؛ یعنی بگوییم: خدایا من ساعتها کار میکنم تا حداقلهای زندگی را فراهم کنم و تو به من توان بده تا بتوانم نیازهای عاطفی همسر و فرزندم را پاسخ بدهم. نکند نیازهای اقتصادی خانواده باعث بشود که ما خانوادهمان را از دست بدهیم. پس مشکل اقتصادی مهم است ولی باید بدانیم که اقتصاد برای اقتصاد نیست بلکه اقتصاد برای آرامش است. پس با قناعت نیازهای اقتصادیمان را کمتر میکنیم تا بتوانیم کنار یکدیگر خوش بگذرانیم.
خوش اخلاقی باعث برکت مال میشود. پس با خوشاخلاقی در خانواده به مالتان برکت بدهید.
یکی دیگر از عوامل طلاق، بلد نبودن مهارتهای ازدواج است. ما برای وارد شدن به هر کاری نیاز به آموزش مهارت داریم. بدون مهارت و آموزش رانندگی به کسی مدرک نمیدهند. زندگی مشترک مثل ماشینی است که نیاز به رانندگی دارد؛ و نیاز دارد که شما رانندگی بلد باشید زیرا در اثر تصادف انسانهای زیادی میتوانند در زندگی دچار مشکل بشوند. ما باید زندگی کردن را یاد بگیریم. خیلی از کسانی که دچار طلاق شدهاند حتی محبت کردن را بلد نبودهاند؛ و همسرشان دچار سردی عاطفی شده و این باعث بهانه در زندگی شده و بعد باعث اختلافات بزرگتر شده است. بعضیها حتی نمیدانند که باید به همسرشان محبت کنند؛ مثلاً خانمی سرش درد میکند و گریه میکند. همسرش میگوید که چرا گریه میکنی؟ زن میگوید که سرم درد میکند و آقا میگوید که انشاء الله خوب میشوی. این رفتار با یک خانم درست نیست درواقع آقا، زن را نشناخته است که این رفتار را میکند؛ زیرا زن خیلی لطیف و پراحساس است و آقا باید قدری پیش خانم بنشیند و به او محبت کند؛ مثلاً خانمی بااینکه عقد کرده است با دانشجویان به اردو میرود و بعد فیلم اردو را به همسرش نشان میدهد درحالیکه با آقایان راحت برخورد میکند. آقا از این کار عصبانی میشود. این خانم غیرت آقا را نشناخته است. البته منظور ما غیرتهای کاذب نیست؛ مثلاً خانم نمیداند چطور باید با مادر شوهرش رفتار کند و آقا هم نمیداند که چطور باید با مادرزنش رفتار کند و همهی اینها مشکلاتی را به وجود میآورد.
در استان فارس کلاسهای آموزشی برای کسانی که میخواهند زندگی مشترک را شروع کنند گذاشتهاند. همهی کسانی که میخواهند وارد زندگی مشترک بشوند باید دستفرمانشان خوب بشود. اگر این اتفاق بیفتد آمار طلاق پایین میآید.
در مورد گشایش روزی بعد از ازدواج توضیحاتی بفرمایید.
پاسخ- ما باید در معادلهی دوتادوتا میشود چهارتا، خدا را در نظر بگیریم که فرموده است: جوانان را به ازدواج دربیاورید اگر فقیر باشند خدا از فضل خودش آنها را بینیاز میکند که خدا گشایش دهنده و آگاه است. پس کسانی که ازدواج را مثل معادله دو تا دو تا میدانند باید گفت که خدا را هم در نظر داشته باشید. بزرگترین واقعیت عالم خداست. پیامبر فرمود: کسی که ازدواج را از ترس فقر رها کند به خدا سوءظن پیداکرده است. کسی که به وعدهی خدا اعتقاد ندارد به خدا سوءظن دارد. جوانی نزد پیامبر رفت و از فقر شِکوه کرد. پیامبر به او فرمود: ازدواج کن و برای بار دوم و سوم هم این جوان نزد پیامبر رفت و پیامبر به او فرمود که ازدواج کن. یکی از یاران امام صادق (ع) از حضرت پرسیدند که آیا چنین روایتی واقعیت دارد؟
امام فرمود: بله. رزق همراه زن و خانواده است. در روایت دیگر داریم که اگر رزق میخواهید ازدواج کنید. ما به خدا بگوییم که من تابهحال به خیلی از افراد اعتماد کرده و زمینخوردهام. بعضی وقتها با خودم میگویم که به انسانها اعتماد نمیکنم ولی باز این کار را تکرار میکنم. خدایا میخواهم از این به بعد به تو اعتماد کنم. تو به ما گفتهای که هر کس که تقوا پیشه کند من راه خروج از مشکلات را به او نشان میدهم و از جایی که گمان نمیکند به او روزی میدهم، خدا برای کسی که به او توکل میکند کافی است. از این به بعد میخواهم به تو اعتماد کنم و به حرف تو گوش کنم. من بندگی میکنم و تو هم خدایی کن. خدایا تو، خدای ارزانی و گرانی هستی و قدرت و عظمت تو همیشه سرجای خودش باقی است. اگر به خدا اعتماد کنیم ضرر نخواهیم کرد.
تمام کسانی که ازدواجکردهاند سطح دارائیهایشان نسبت به زمان قبل از ازدواج بیشتر شده است و سطح توقعاتشان هم بیشتر شده است. همیشه رزق، رزق مالی نیست. آرامش روانی هم مهم است. کسی که ازدواج میکند ممکن است که برای به دست آوردن مال تلاش بیشتری میکند ولی در عوض چیزهایی به دست میآورد که باعث میشود نیازهایش پاسخ داده شود مثل همسر و فرزند.
در مورد ملاکهای غیرمنطقی ازدواج توضیحاتی بفرمایید.
پاسخ- اولین ملاک غیرمنطقی در ازدواج، ظاهر و قیافه است. الآن ملاک ظاهر و قیافه در بسیاری از خواستگاریها اولین مانع برای رسیدن دختر و پسری هستند که آمادهی ازدواج میباشند. جایگاه ظاهر در ازدواج چه اندازه است؟ در ازدواج چقدر باید بهظاهر توجه کرد؟ ما نمیخواهیم بگوییم که قیافه و ظاهر مهم نیست ولی قیافه چقدر عامل خوشبختی یا بدبختی یک دختر و پسر جوان است؟ گاهی ما آنقدر به قیافه نقش تعیینکننده میدهیم که طبق مرسوم، در خانوادهها اول باید خواهر و مادر قیافهی دخترخانم را بپسندند تا خواستگاری را ادامه بدهند؛ یعنی اینکه اگر قیافه موردپسند واقع نشد به چیز دیگری در دخترخانم توجه نمیکنیم؛ مثلاً نگاه نمیکنیم که این دختر ازنظر روحی به پسر ما میخورد یا خیر. پس اگر قیافه موردپسند قرار نگیرد، هیچ ملاک دیگر در نظر گرفته نمیشود. درواقع جلسهی اول را جلسهی پسند قیافه و ظاهر میگذارند.
من با این کار مخالف هستم که اگر قیافه موردپسند واقع نشد، به سراغ مورد دیگر بروند. ازدواج در همهی ادیان یک امر مقدس است. هدف ازدواج رسیدن به آرامش است؛ و بعد از رسیدن به آرامش میخواهیم در مسیر بندگی رشد کنیم و به کمال برسیم.
چند روز بعد از ازدواج حضرت علی (ع) با فاطمه زهرا (س)، پیامبر از دامادش میپرسد که فاطمه را چگونه یافتی؟ حضرت علی (ع) میفرماید: فاطمه خوب کمکی است برای طاعت و بندگی خدا. پس ما ازدواج میکنیم که در راه رشد و کمال بندگی یک همراه پیدا بکنیم. در این همراهی قیافه چقدر مؤثر است؟ قیافه چقدر میتواند مسیری که مدنظر شماست را مختل کند؟ امام صادق (ع) میفرماید: اگر مردی به خاطر زیبایی و ثروت زنی با او ازدواج کند، خدا او را به همان مال و جمال رها میکند و اگر به خاطر دین زن با او ازدواج کند خدا جمال و مال را به او روزی میکند. وقتی کفویت وجود داشته باشد و مرد با زنش در مسائل روحی و اعتقادی همکفو هم باشند این همکفو بودن محبت ایجاد میکند و همدیگر را دوست خواهند داشت و وقتی انسان همدیگر را دوست داشته باشد همدیگر را زیبا میبیند و این ازنظر روانشناسی ثابت شده است.
مادر فرزندش را خیلی زیبا میبیند زیرا او را خیلی دوست دارد و عاشق اوست. لیلی خیلی زیبا نبوده است و کسانی که لیلی را دیده بودند مجنون را ملامت کردند. مجنون گفت که اگر بر دیدهی مجنون نشینی به غیر خوبی لیلی نبینی. پس اگر بین زن و شوهر محبت و عشق باشد، همان قیافهی معمولی زیبا به نظر میرسد. لازمهی این محبت بین زن و شوهر، کفویت است. پس ازنظر روحی و خلقی، زن و مرد باید همدیگر را بپسندند.
خیلی اوقات مادرها وقتی میخواهند عروس بگیرند آن را با عروس فامیل مقایسه میکنند و میگویند: باید عروسی بگیریم که بتوانیم در بین فامیل سربلند کنیم. اصل این است که پسر شما این دختر را بپسندد زیرا زیبایی نسبی است و ممکن است که فردی ازنظر شما زشت باشد ولی ازنظر پسر شما زیبا باشد.
زیبایی باید چه سهمی در انتخاب ما داشته باشد؟
قیافهی خوب دلیل بر اخلاق خوب نیست. اگر کسی به خواستگاری شما آمد که خوشقیافه بود مواظب باشید که دلتان به سمت او نرود که همهچیز را فراموش کنید. ممکن است که کسی قیافهاش خوب باشد ولی اخلاقش بد باشد.
تناسب در قیافه دلیل بر تناسب در اخلاق و روحیات نیست. بعضیها میگویند که شما خیلی به هم میآیید. دختر و پسر لباس نیستند که بتوان آنها را باهم سِت کرد.
گاهی ممکن است که در جلسهی اول قیافه به دل شما ننشیند، سریع نه نگویید و با فرد صحبت کنید ممکن است که ایدهها و نظراتش به دل شما بنشیند یعنی مجموعهی قیافه و روحیات به دل شما بنشیند. ما میگوییم که شخصیت طرف مقابل را کامل بشناسید که مجموعهای از زیباییهای ظاهری، اخلاقی و اعتقادی است. اگر میانگین این شخصیت به دل شما نشست کافی است. لازم نیست که شما عاشق فرد بشوید. اگر با خلقوخوی طرف آشنا شدید و متوجه شدید که دوست دارید با او ازدواج کنید کافی است. خداوند فرموده که ما مودت و رحمت را بین زن و مرد قرار خواهیم داد البته وقتیکه انتخاب درست انجامشده باشد.
قیافه نباید محور تصمیمگیری باشد. ولی اگر شما فردی صحبت کردید و به دل شما ننشست ممکن است که این ازدواج ریسک باشد یعنی در آینده هم به دل شما ننشیند.
وقتی کسی به خواستگاری شما میآید آراسته باشید ولی آرایش نداشته باشید بگذارید آقایی که قرار است شما را بپسندد، قیافهی واقعی شما را ببیند. اگر در جلسهی خواستگاری بهگونهای آرایشکرده باشید که از قیافهی واقعی خودتان دور شده باشید، ممکن است که بعد از عقد، وقتی آقا قیافهی واقعی شما را ببیند، احساس کند که فریب دادهشده است. پس با همان قیافهی واقعی در جلسه خواستگاری حاضر شوید.
دخترخانمهایی که مقید به حجاب هستند، باید در جلسهی خواستگاری قیافهشان را بهطرف مقابل نشان بدهند و این را خدا اجازه داده است. آقایان هم نباید خیلی سرشان را پایین بگیرند که خانم نتواند قیافهشان را ببیند. مواظب باشید به اسم حجب و حیا، خللی در انتخابتان ایجاد نکنید.
خیلی از دخترها قبل از ازدواج تغییراتی را در قیافهی خود نمیدهند و آقایان بدانند که خانمها بعد از ازدواج مقداری تغییر مثبت میکنند. آقایان میتوانند این مورد (تغییرات بعد از عقد) را به خواهر یا مادرشان واگذار کنند.
آیا ممکن است که عدهای به خاطر نکات مثبت خانم به غیراز ظاهر، با او ازدواجکردهاند و الآن پشیمان باشند؟
دخترخانمها و پسرها بدانند که اگر مواظب نگاهتان نباشند و نگاهشان را به هر چیز یا هر کس بیندازند، بعد از مدتی زیباترین همسرها هم عادی میشود و بعد به عالم مقایسه میافتند که نسبت به همسرشان دلزده میشوند. اگر شما با شناختی که از خودتان دارید میدانید که قیافه برایتان محور است، بااینکه این کار اشتباه است ولی آن را انجام بدهید. سعی کنید که دیگران را خرج اشتباهات خودتان نکنید.
بعد از چند خواستگار که آمدند و به توافق نرسیدیم بالاخره خواستگاری آمد که ویژگیهایی که من میخواستم داشت ولی پدرم بدون هیچ دلیل خاصی با او موافقت نمیکند و میگوید که از این پسرم خوشم نیامده است. آیا کار پدر من درست است؟ برادرم میتواند برای ازدواج ما کاری بکند ولی چون این آقاپسر در جلسهی خواستگاری با او شوخی کرده است، نهتنها کاری نمیکند بلکه میگوید که اگر پدر موافقت کند من نمیگذارم، راهنمایی بفرمایید.
پاسخ – پدر عزیز ازدواج یک تصمیم سطحی نیست. تصمیم برای ازدواج فرزند، تصمیم برای یک عمر زندگی اوست. تصمیم برای ازدواج تصمیم برای یک نسل است. بچههایی که از این پدر و مادر متولد میشوند مهم است که در چه فضایی رشد میکنند یعنی در فضایی رشد میکنند که پدر و مادر باهم تفاهم دارند یا برعکس. پس این فضا را شما میتوانید تعیین کنید. آیا میشود باسلیقههای شخصی به این راحتی در مورد ازدواج دختر و پسری که همکفو هم هستند و شما هم دلیل خاصی برای مخالفت ندارید تصمیم بگیرید؟
از طرفی خیلی از مخالفتهای بدون دلیل راه ازدواج را برای دختر شما میبندد زیرا هر خواستگاری که بعدازآن میآید دختر شما او را با خواستگاری قبلی مقایسه میکند و جواب رد میدهد و بعضی مواقع حتی بعد از ازدواج، شوهرش را با خواستگاری که شما رد کردهاید مقایسه میکند. اگر به این نکات توجه کنید از سلایق شخصی دور میشوید.
شما بهعنوان پدر میتوانید تحقیق کنید و دلایل مخالفت را به دخترتان بگویید. بدانید که دختر شما میخواهد با پسر ازدواج کند، پس او باید پسر را بپسندد و با او زندگی کند. فراموش نکنید که ما میخواهیم برای دخترمان یک شوهر و برای پسرمان یک زن انتخاب کنیم نه یک داماد یا یک عروس برای خودمان، عروس و داماد برای مرحلهی بعدی است. اگر دختری ازنظر ما موردپسند نیست ولی ازنظر روحی و اخلاقی همتای پسر ماست نباید مخالفت کنیم.
برادر عزیز شما با لجاجت در مورد عروس خواهرتان تصمیمگیری نکنید. ممکن است که در آینده مشکلاتی پیش بیاید که شما عذاب وجدان داشته باشید که میتوانستید به خواهرتان کمک کنید ولی نکردید. پس ازدواج یک تصمیم مهم است و خواهر شما باید آقاپسر را بپسندد.
مادر دو دختر هستم که در سن ازدواج هستند. چند خواستگار آمده است ولی نمیدانم چرا وقتی در همان جلسهی اول ظاهر را میبینند میروند. به نظر شما قیافه اینقدر مهم است که اجازه نمیدهند پسرشان با دخترم حرف بزنند. همه میدانند که دختران من چقدر مقید و با اخلاق هستند. وقتی خواستگاران میروند، من از ناراحتی دخترهایم خیلی ناراحت میشوم، راهنمایی بفرمایید.
پاسخ: من از وجود چنین فرهنگی در میان خانوادهها تأسف میخورم. قیافهی خوب دلیل بر اخلاق خوب نیست و تناسب در قیافه دلیل تناسب در اخلاق نیست. اگر شما خواستگاری رفتید و ظاهر را نپسندید، فکر نکنید که نمیتوانید مرحلهی دیگر را پیش ببرید؛ و اگر ظاهر را پسندید فکر نکنید که کار تمام است. خوب است که این فرهنگ در خانوادهها جا بیفتد که وقتی قیافه را دیدید چه پسندید چه نپسندید، بگذارید مرحلهی بعدی پیش برود که همان گفتگوی پسر و دختر است. اگر قیافه به دل پسر شما ننشست، با چند دقیقه گفتگو بین پسر و دختر، علاوه بااینکه شخصیت دو طرف حفظ میشود،
ممکن است که نظر پسر تغییر کند. کسانی که به خواستگاری میروند و فقط ظاهر را میبینند و نمیپسندند و اجازه نمیدهند که دختر و پسر گفتگو کنند، درواقع میگویند که ما ظاهربین هستیم؛ و خصوصیات اخلاقی مهم نیست. گفتگو بین دو طرف درحالیکه ظاهر پسندیده نشده است احترام به خانوادهی دختر و احترام به خودتان است. اگر شما قیافه را پسندید فکر نکنید که کار تمام است و اگر قیافه را نپسندید فکر نکنید که باید کار را تمام کنید و دیگر ادامه ندهید.
ممکن است که قیافه به دل نمینشیند ولی گاهی با صحبت کردن، پسر احساس میکند که به این شخصیت تمایل دارد. خانوادهای که ظاهر خیلی برایش مهم است باید برای دیدن دختر راه دیگری را پیدا کنند. پسری که نظر خواهر و مادرش را قبول دارد، آنها میتوانند دختر را درجایی ببینند و اگر ظاهر را پسندیدند به خواستگاری بروند. گاهی ده خواستگار میآید و میروند و همسایهها میگویند که این دختر چه ایرادی دارد که هنوز هیچ خواستگاری او را نپسندیده است. حتی خوب است قبل از اینکه خود دختر متوجه بشود، مادر آقاپسر با مادر دخترخانم صحبت کند، دختر را در محلی ببینند که اگر موردپسند واقع نشد دختر لطمهی روحی نبیند. این نشاندهندهی فرهنگ بالاست. البته توصیهی ما این است که قیافه را خیلی مهم ندانید و حتماً دختر و پسر باهم صحبت کنند ولی اگر قیافه خیلی برای شما مهم است، کاری کنید که روحیهی دختر لطمه نبیند.
مادر پسر باید بپذیرد که برای پسرش به خواستگاری میرود و ممکن است که ازنظر او پسرش خیلی زیبا باشد زیرا نمیتواند ایرادهای پسرشان را ببیند. دخترها چون انتخاب شونده هستند گاهی با برخورد تحقیرآمیز خانوادههای پسر مواجه میشوند. دختر هم حق پسند دارد. خوب است که اگر به کسی اعتماد دارید بگویید که شما بهظاهر و اخلاق پسر من نمرهای بدهید تا من بتوانم دختری همکفو او انتخاب کنم. گاهی مادر قیافهی دختر را نمیپسندد درحالیکه قیافهی پسر خودش خیلی خوب نیست یعنی مادر با سختگیری در قیافهی دختر، واقعیت پسر خودش را فراموش کرده است. این بهترین حالات ممکن برای انتخاب دختر همکفو پسرتان است.
کسانی که ازدواجکردهاند و فقط به قیافه اهمیت میدادند، اگر دوباره به گذشته برگردند آیا بازهم اینقدر به قیافه حساس میشود؟
گاهی آقایان ملاکهای ازدواجشان غیرواقعی است؛ مثلاً در مورد تکتک اعضای بدن همسر آیندهشان نظر دارند. مگر دختر یا پسر ماشین هستند که بتوان سفارش داد چنین انسانی بسازند؟
من معتقدم که اگر برای پسرم به خواستگاری میروم پسرم باید دخترخانم را بپسندد زیرا او میخواهد با دخترخانم زندگی کند. من سعی میکنم که در مورد قیافه نظر ندهم ولی در مسائل اخلاقی و اعتقادی بهاندازهی یک مشاور نظر میدهم. پدر و مادر باید یک رفیق مشاور برای فرزندانشان باشد.
وقتی همسرم به خواستگاری من آمد قیافهاش را نپسندیدم ولی به خاطر اینکه دیگران میگفتند که پسر خوبی است، با او ازدواج کردم بااینکه قیافهاش به دلم ننشسته بود. حالا که یک سال از ازدواجمان میگذرد هر کاری میکنم نمیتوانم او را دوست داشته باشم، ما در دوران عقد هستیم و خیلی باهم اختلاف داریم. من چند بار ظاهرش را به رویش آوردهام و اطرافیان هم در مورد قیافهاش صحبتهایی کردهام.الآن دلچرکین هستم و نمیدانم چکار کنم، راهنمایی بفرمایید.
پاسخ- ما نمیگوییم شما چشم بسته انتخاب بکنید. ما نباید قیافه را ملاک اصلی قرار بدهیم. شما باید جلو بروید و با روحیات و خلقیات آشنا بشوید. در کل اگر این شخصیت به دلتان نشست او را انتخاب کنید. اگر این فرد به دل شما ننشست: روحیات و خلقیات شما به هم نمیخورد، در اینجا ما توصیه به ازدواج نمیکنیم؛ زیرا این ازدواج اشتباه است، اگر روحیات و خلقیات شما به هم خورد ولی به خاطر قیافه به دل شما ننشست، در اینجا هم توصیه به ازدواج نمیکنیم؛ زیرا ممکن است که در آینده به دل شما هم ننشیند و این ازدواج چندان قابل توصیه نیست. به دل ننشستن یک شخصیت میتواند ازدواج را خطرناک کند.
گاهی اوقات وقتی شما قیافه را نمی پسندید و وارد زندگی میشوید، فکر میکنید که تمام مشکلات شما به خاطر قیافه است درحالی که ممکن است قیافه بهانه ی اختلافات شماست؛ و اختلافات شما به مسائل روحی و اخلاقی برمی گردد. ولی چون شما از ابتدا قیافهی او را نپسندیدید، تقصیر را گردن قیافه می اندازید. پس ما معتقد هستیم که باید اختلافات حل شود. اگر اختلافات روحی واعتقادی شما در دوران عقد حل بشود دیگر قیافه برای شما مهم نیست و حتی ممکن است قیافه برای شما جذاب هم بشود.
اگر شما مطمئن شدید که به دل ننشستن به خاطر قیافه است، شاید فکر کنید که دوران عقد زمان خوبی برایش جداشدن است ولی باز خوب فکر کنید، به خوبی های همسرتان فکر کنید و به چیزهایی که در زندگی موثر است فکر کنید.
روزی خانمی برای مشاوره نزد من آمد که خیلی مضطرب بود. ایشان گفت که شوهرم خیلی مرا دوست دارد و به علاقه های من توجه میکند. خیلی با اخلاق و متدین است. ولی او یک عیب ظاهری پیش پاافتاده ای دارد. این خانم این همه خوبی این آقا را نمیبیند و حساسیت به قیافه باعث شده است که به زندگی دل نبندد. به خوبی ها فکر کنید. اگر یکی از این خوبیها نباشد ممکن است که زندگی شما به هم بریزد حتی اگر همسر شما زیباترین مرد دنیا باشد.
شما میتوانید به در خانهی خدا برود زیرا خدا مقلب القلوب است. از خدا بخواهید که قیافهی شوهرتان را به دل شما بنشاند و دل شما را برگرداند.
حالا اگر به هر دلیلی شما در دوران عقد احساس کردید که نمیتوانید در کنار این مرد زندگی کنید، مشاوره کنید، تلاش کنید ولی تصمیم نهایی را به بعد از ازدواج موکول نکنید. به دیگران هم میگوییم که چرا در مورد قیافهی دیگران نظر می دهید؟ به شما ربطی ندارد. گاهی اوقات میگوییم که شما از شوهرتان خیلی سَر هستید یعنی میخواهند از شما تعریف کنند. گاهی شما یک جمله می گویید و دل فرد از همسرش زده میشود و ما باید جواب پس بدهیم. این حرف ها بی فایده است و هیچ توجیه ی عقلانی ندارد.
شما باید به خدا اعتماد کنید و به حرف مردم کاری نداشته باشید. شما نمیتوانید مردم را راضی کنید. روایت داریم که ما نمیتوانیم در دهان مردم را ببندیم. بعضی مواقع ممکن است که عدهای به زندگی شما حسودی کنند و نمیتوانند زندگی خوب شما را ببینند. ما باید مراقب باشید. ما باید از شر افراد حسود به خدا پناه ببریم. شما سعی کنید که مدتی بهظاهر هم که شده رابطه ی فعال عاطفی داشته باشید و به همسرتان ابراز محبت بکنید و به ابراز محبت های او پاسخ بدهید. اگر این کارها را بکنید انشاءالله مشکلات حل میشود.
بعضی میگویند که تا وقتی خانم ها با ظاهری آرایش کرده و آنچنانی در جامعه ظاهر میشوند نمیتوانیم ظاهر را، از ملاک ازدواج حذف کنیم. آیا این درست است؟
جذابیتهای ظاهری که دخترها و خانمها در جامعه برای خودشان تولید میکنند و خودشان را در عرصهی نگاه قرار میدهند، در این ملاک موثر است یعنی بصورت طبیعی بعضی از این جوانان با این قیافههایی که خودشان را زیبا کردهاند و وارد جامعه شدهاند، باعث شدهاند که سطح توقعات جوانان بالا برود.
آقاپسرها بدانند که ما قبول داریم که نباید چنین اتفاقاتی در جامعه بیفتد و عرصهی نمایش جذابیتهای ظاهری در خیابان نیست. ولی بدانید که قیافه هر چقدر هم که زیبا باشد تکراری میشود اما تازه ماندن قیافه دو تا سِّر بزرگ دارد: عفت نگاه، اگر خیابانهای ما هم درست بشود باز اینترنت هم وجود دارد. پس شما باید از نگاهتان مراقبت کنید و دیگر این که تفاهم هم مهم است یعنی کسی را انتخاب بکنید که با او تفاهم داشته باشید زیرا پشت تفاهم محبت است. خدا میفرماید: از جنس شما همسرانی آفریدیم که با آن آرام بگیرید و بین زوجها مودت و رحمت قرار دادیم. وقتی مودت بیاید، زیبایی هم تضمین خواهد شد.
خانم هایی که با ظاهر آرایش کرده وارد خیابان میشوند چه فکری در ذهنشان میکنند؟ بعضی میگویند که اینجا یک میدان مسابقه است و نباید عقب بمانند. یکی از مشکلات مقایسه کردن است. این مشکل بیشتر برای آقایان پیش میآید. گاهی آقایان همسرشان را با خانم آرایش کرده دیگران مقایسه میکند. درست است که آقایان باید عفت نگاه داشته باشند ولی شما هم این زیبایی را برای چه کسی به نمایش درمی آورید؟ مگر شما درون خودتان احساس شخصیت و بزرگی نمیکنید؟ واقعاً شخصیت شما دربند وسایل آرایش شماست؟ شخصیت شما بالاتر از اینهاست. دل شما بالاتر از ظاهر شماست.
گاهی خانمها میگویند که آقایان نباید چشم بدوزند. این درست است ولی خانم هم نباید زمینهی چشم چرانی را فراهم کند.
بعضی میگویند که همسرمان به ما میگوید که باید آرایش کنید و به خیابان بیایید. این آقایان باید به نوع نگاه خودشان به خانمهایی که این تیپی در خیابان ظاهر میشوند توجه کنند و ببینند که این نوع نگاه چه جوری است و مطمئن باشند که نگاه دیگران هم به خانم آنها همین نوع نگاه است.