پرسش: تفاوت بلوغ جسمی و روانی چیست؟
پاسخ : برای رسیدن به پاسخ، لازم است در سه محور بحث کنیم:
1. معنای بلوغ و رشد
2. منظور از بلوغ روانی و جسمی
3. فرق بین آن دو
بلوغ از "بَلغ" در لغت به معنای رسیدن به انتهای مقصد است. اعمّ از آن که مقصد مکان باشد یا زمان یا امرى معیّن و البته گاهى نزدیک شدن بمقصد مراد است هر چند به آخر آن نرسد.
مراد از بلوغ، رسیدن فرد به سنین اوان ازدواج است و کلمه "رشد" به معناى پختگى و رسیده شدن میوه عقل است، به خلاف غى که معناى خلاف آن را دارد.
اما در اصطلاح عرف و شرع وقتی گفته میشود بچه بالغ شد؛ یعنی محتلم شد و تکلیف بر عهدهاش آمد پس او بالغ است.
ثبوت تکلیف
برای اثبات تکلیف و بعضی از امور حقوقی، اقتصادی و اجتماعی بلوغ و رشد مطرح است.
از جمله شرایطی که برای قبول مسئولیت تکلیف ذکر کرده اند بلوغ است و کسی که به حد تکلیف نرسیده انجام هیچ گونه اعمالی بر عهده او نیست.
هر مسلمانى پس از رسیدن به حدّ بلوغ در دایره مکلَّفین قرار مىگیرد، و موظّف است همه واجبات الاهى را انجام داده و نواهى او را ترک کند.
اقسام بلوغ
1. بلوغ جسمانی: رسیدن به بلوغ جسمانى در انسانها چندان فرقى نمىکند و معمولا در مردها پانزده سال قمری و در زنان نه سال قمری است.
2. بلوغ عقلانی و روحی: رسیدن به بلوغ عقلانى در افراد مختلف فرق مىکند، ممکن است کسى در حدود بیست سالگى و کسى در سنین بالاتر به این مرحله برسد و چنین نیست که با رسیدن به بلوغ عقلانى، دیگر رشد عقلانى انسان متوقف شود، بلکه هر روز کامل و کاملتر مىگردد. معمولا سن رشد عقلانى میان بیست تا چهل سالگى است. و قرآن در جایى راجع به نوع انسان، چهل سالگى را کمال سنّ رشد و رسیدن به بلوغ عقلانى معرفى مىکند: "تا وقتى که (انسان) به کمال رشد خود رسید و به چهل رسید، گفت: پروردگارا مرا توفیق ده تا نعمت تو را سپاسگزار باشم".[6] در این آیه خاطر نشان مىسازد که چون یوسف به کمال رشد خود رسید به او حکمت و علم دادیم.
3. بلوغ اشد: "اشد" به معناى استحکام و قوت جسمى و روحى است و "بلوغ اشد" به معناى رسیدن به این مرحله است.
بلوغ اشد در قرآن مجید به مراحل مختلف از عمر انسان اطلاق شده است.
الف. گاهى به معناى سن بلوغ آمده مانند: وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ[8]؛ نزدیک مال یتیم نشوید مگر به نحو احسن تا زمانى که به حد بلوغ برسد.
ب. گاهى به معناى رسیدن به چهل سالگى است مانند" حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً[9]؛ تا زمانى که بلوغ اشد پیدا کند و به چهل سال برسد.
ج. گاهى به معناى مرحله قبل از پیرى آمده مانند: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً[10]؛ سپس خداوند شما را به صورت اطفالى از عالم چنین بیرون مىفرستد، سپس به مرحله استحکام جسم و روح مىرسید سپس به مرحله پیرى.
این تفاوت تعبیرات ممکن است به این جهت باشد که انسان براى رسیدن به استحکام روح و جسم مراحلى را مىپیماید که بدون شک رسیدن به حد بلوغ یکى از آنها است و رسیدن به چهل سالگى که معمولا توام با یک نوع پختگى در فکر و عقل مىباشد مرحله دیگر است و همچنین قبل از آن که انسان قوس نزولى خود را سیر کند و به وهن و سستى گراید."
کمال فکری انسان (رشد)
بر خلاف بلوغ جسمانی که در مقابل صباوت (بچگی) قرار دارد، رشد در مقابل سفاهت قرار دارد.
سفیه
برای شناخت بهتر معنای رشد لازم است معنای سفیه را که در مقابل رشد است بدانیم.
در کتاب مفردات آمده است: سفه در اصل یک نوع کموزنى و سبکى بدن است به طورى که به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود، و سپس به همین تناسب در افرادى که رشد فکرى ندارند به کار رفته است خواه سبکى عقل آنها در امور مادى باشد یا در امور معنوى.
خداوند در قرآن میفرماید: اموال خود را، که خداوند وسیله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید و از آن، به آنها روزى دهید! و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگویید.
این آیه متضمّن یک دستور براى همگان است که مال خود را در اختیار سفیهى که مىدانند آن را تباه و به طرز ناشایستى خرج مىکند، نگذارند، چه مرد باشد یا زن، خویشاوند باشد یا بی گانه.
روشن است که منظور از سفاهت در آیه فوق عدم رشد کافى در خصوص امور مالى است به طورى که شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گیرد، و در مبادلات مالى منافع خود را تامین نماید، و به اصطلاح کلاه سرش برود.
شرط بودن بلوغ و رشد در تصرفات مالى
علاوه بر بلوغ جسمانی، بلوغ روانی و فکری و رشد نیز در تصرفات مالی شرط است.
اسلام مساله بلوغ را در همه جا به یک معنا نگرفته است، در امر عبادات و امثال حدود و دیات، بلوغ را عبارت دانسته است از: رسیدن به سن شرعى یعنى سن ازدواج و بس، و اما نسبت به تصرفات مالى و اقرار و امثال آن شرط دیگرى را هم اضافه کرده و آن رسیدن به حد رشد است و این خود از لطائفى است که اسلام در مرحله تشریع قوانین خود، به کار برده است؛ چرا که اگر مساله رشد را شرط نمىکرد و در تصرفات مالى و امثال آن رشد را لغو مىساخت، نظام زندگى اجتماعى افرادى چون یتیم مختل مىماند و نفوذ تصرفاتش و اقرارهایش باعث آن مىشد که افراد دیگر از این معنا سو استفاده نموده و کلاه سر آنان بگذارند و با آسانترین راه یعنى با چند کلمه چرب و نرم و وعدههاى دروغین، تمامى وسایل زندگى را از دست ایتام بیرون آورند و با یک و یا چند معامله ضررى یتیم را به روز سیاه بکشانند.
پس رشد شرطى است که عقل اشتراط آن را در این گونه امور واجب و لازم مىداند، و اما در امثال عبادات، بر همه روشن است که هیچ حاجتى به رشد نیست، و همچنین است در امثال حدود و دیات، چون تشخیص و درک این معنا که زنا بد است و مرتکب آن محکوم به حدود مىباشد، و نیز زدن و کشتن مردم زشت و مرتکب آن محکوم به احکام دیات است احتیاجى به رشد ندارد و هر انسانى قبل از رسیدن به حد رشد نیز نیروى این تشخیص را دارد و درکش نسبت به این معانى قبل از رسیدن به رشد و بعد از آن تفاوت نمىکند.