برای داشتن یک ازدواج موفق، باید از جادوی فکر و اندیشه کمک گرفت، باید در لیوان قهوه، نصیحت بزرگتر ها را حک کرد و عشق و تعهد را به هم گره زد. باور کنید راه دیگری وجود ندارد.
آن سال سیزده بدر دور از چشم بقیه، چند سبزه گره زدم و در دلم گفتم: یا شانس و یا اقبال! یا سال دیگر این زمان ازدواج کرده ام و یا بازهم عزب اوغلی می مانم. ضرر که ندارد اما اگر این سبزه عمل کند، زندگی ام زیر و رو خواهد شد!
خلاصه گویا سبزه های آن سال عمل کرد و من بختم باز شد. از وقتی تاثیر سبزه گره زدن را دیدم، به یکسری حرف های قدیمی ها اعتقاد پیدا کردم. لیستی از کارهایی که باعث خوشبختی ام می شد تهیه کردم و آنها را موبه مو انجام دادم تا خوشبخت شوم.
_ اصرارداشتم سر سفره عقد، خواهر شوهرم که طلاق گرفته، حضور نداشته باشد چون خوش شگون نیست.
_ به مادرم گفتم تا لیوان آبی را بعد از مراسم عقد بر سر من و همسرم بریزد تا به پای هم پیر شویم.
_ به همسرم تاکید کردم تا کیک عروسی را با هم ببریم و حواسش باشد قبل از من این کار را نکند که در اینصورت بچه دار نخواهیم شد.
_ یک نخ و سوزن هم به دست دوستم دادم تا کنار سفره عقد چیزی بدوزد تا برای همیشه زبان خواهر شوهر و مادر شوهرم بسته شود.
_ حساب همه کارها را داشتم و دیگر مطمئن بودم که خوشبخت می شوم اما یکدفعه حلقه از دستم افتاد و این یک علامت نحس بود. مگر اینکه عاقد خود حلقه را از روی زمین بر می داشت و به من می داد. با اینکه عاقد از خانه ما دور شده بود اما به هر زحمتی که بود او را برگرداندند چون من نگران بخت سفیدی بودم که داشت سیاه می شد. وقتی این یکی هم بخیر گذشت نفس راحتی کشیدم اما انگار همسرم خیلی خوشحال نبود و وقتی لیوان آب توسط مادرم بر سر هر دوی ما ریخته شد، داماد آبکشیده ای بود که حتی حاضر نشد با من حرف بزند...
مثال بالا یک اغراق طنزگونه از رفتارهای خرافی است که ما این روزها با هر تحصیلات و از هر طبقه اجتماعی که باشیم، ممکن است به آن پایبند بوده و در زنگی مان گاهی انجام دهیم اما رد پای خرافات در ازدواج و مراسم آن کمی پر رنگ تر است. زیرا از همان زمانی که انسان فهمید باید کنار خود جفتی داشته باشد تا احساس شیرینی که بعد ها خوشبختی نام گرفت را تجربه کند، به دنبال راهی برای رسیدن به جفت مطلوب و روش نگهداری او بود و چون مثل ما مردم هزاره سوم مهارت های ازدواج موفق و همسرداری را نمی دانست به خرافات روی آورد. جادو جنبل، رمل و اسطرلاب هنوز هم گاهی دستاویز برخی برای خوشبخت شدن است.
اگر به افکار خرافی اجازه عرض اندام دهیم، در طول مسیر زندگی با ما خواهند بود. جوانی که اعتقاد دارد تکاندن سفره عقد بر سر او بختش را باز می کند، اگر به صورت تصادفی چند ماه بعد از این کار به خانه بخت برود دیگر با کوچکترین مشکلی به سراغ جوشانده های رمال ها خواهد رفت و تعقل را از زندگی اش حذف می کند.
یک فرد خرافاتی چون بین بسیاری از عوامل نامربوط، ارتباط برقرار می کند حتی اگر زندگی اش از هم بپاشد هم آن را به حساب چشم بد مردم می داند. ازدواج چون سنگ بنای یک شراکت همیشگی است اگر با خرافات آمیخته شود، خطری آن زندگی را تهدید می کند که رفع آن دیگر از عهده هیچ نعل اسب و چوب پنبه زنی بر نمی آید.
اما مراقب باشیم خرافات را با رسم و رسومی که یک پشتوانه زیبا دارند، اشتباه نگیریم و به بهانه روشن فکری با هرچه سنت در مراسم ازدواج است، مخالفت نکنیم. نشانه خرافات این است که دست و پای آدم را می بنددو قدرت تفکر را سلب می کند اما سنت زندگی را لطیف و با معنا می کند و باعث می شود برای هر چیزی به دنبال یک معنای زیبا باشیم.
اینکه بزرگ ترها در پایان مراسم عروسی دخترو پسر را دست به دست کرده و برای خوشبختی شان دعا کنند، نه یک خرافه قدیمی بلکه یک سنت دوست داشتنی است و نشانه این است که دعای خیر بزرگتر ها همیشه یاورعروس و داماد خواهد بود.