حرف که میزند، دوست نداری کلامش را قطع کنی و دلت میخواهد فقط شنونده باشی. میگوید 15 زبان میداند و عاشق یادگیری زبانهای مختلف است. سن و سال زیادی ندارد اما مثل یک آدم 50 ساله دنیایی از تجربه در حرفهایش دیده می شود. کتاب زیاد میخواند. سرگرمیاش شطرنج و نواختن موسیقی است.
عاشق سفر است و به جز قشم همه جای ایران را دیده است. با دوستش محمد زبانهای مختلف را میآموزند و هر دویشان اعتقاد دارند قدم در راه بیانتهایی گذاشتهاند. در حال حاضر علاوه بر تدریس، در یک آژانس گردشگری کار میکند و مسئولیت تورهای خارجی را بر عهده دارد. محمد به زبانهای انگلیسی، فرانسه، عربی، عبری، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، هلندی، سوئدی، روسی، ترکیاستانبولی، آذری و چینی تسلط دارد.
محمدرضا ربیعیفر، یکی از معدود افرادی است که این روزها خیلی کمتر میتوانی مشابه اش را بین هم سن و سالهایش بیابی.
نازکنارنجی نبودم
پدرم به من و خواهر و برادرهایم تاکید میکرد یادگیری زبان موضوع خیلی مهمی است. اولین دفعهای که در کلاس زبان شرکت کردم 5 سال داشتم. استادم همکار پدرم بود. سوال و جواب استاد و به اصطلاح درس پس دادن من هم خیلی جدیتر از بقیه همکلاسیهایم بود و این موضوع گاهی مرا خسته هم میکرد اما هرگز از علاقهام به یادگیری زبان کم نکرد و در واقع درک این سختی و چرایی آن بود که امروز توانستم موفق باشم.
در تمام دوران تحصیلی نمره زبان من یا 19 یا 20 بود. با اینکه رشتهام ریاضی بود اما کنکور ریاضی ندادم و رشته زبان فرانسه را انتخاب کردم چون زبان انگلیسی برای من مثل مهارت یادگیری کامپیوتر است که باید آن را بلد بود و من هم به اندازه کافی به این زبان آشنایی داشتم.
دوستی که تلنگر خوبی برایم بود
من معتقدم نشانهها در زندگی انسان بسیار مهم هستند. وقتی نشانههای زندگی را دنبال میکنی تو را به یک هدف بزرگ میرساند. در آن لحظه شاید متوجه اهمیت نشانهها در انتخاب و تصمیمگیریهایت نشوی اما بعدها وقتی اتفاقات را مانند یک پازل کنار هم میگذاری، متوجه یک توالی معنادار میشوی. آشنایی من با یک جوان به نام محمد در دانشگاه باعث شد به یادگیری زبانهای خارجه بپردازم. در آن زمان من به انگلیسی، فرانسه و روسی آَشنایی داشتم و آَشنایی با محمد و اینکه او هم مانند من عاشق یادگیری زبانهای خارجه بود نقطه شروع فعالیتهایمان شد.
شاید اگر این فرد در مسیر زندگی من قرار نمیگرفت الان در این جایگاه نبودم. وقتی با یکدیگر زبان یاد میگرفتیم دنبال این نبودیم که با یکدیگر رقابت کنیم بلکه صرفا به خاطر علاقه شخصیمان به این کار میپرداختیم.
چند زبانی من اتفاق عجیبی نیست
گاهی اوقات از من میپرسند تو چطور این همه زبان را یاد گرفتی و دچار اشتباه نمیشوی؟ اینجا بحث همریشه بودن زبانهاست. وقتی شما زبانهایی را میخوانید که از یک ریشه هستند طبیعتا راحتتر آن زبان را یاد میگیرید.
برای مثال اگر فرانسه را خوب یاد بگیرید ایتالیایی را آسانتر یاد میگیرید یا اسپانیایی را هم همینطور. این 3 زبان را یاد بگیرید دیگر نیازی نیست که پرتغالی یاد بگیرید. من بعضی از زبانها را به صورت آموزشگاهی یاد میگرفتم. در واقع وقتی شما اصول یادگیری زبان را یاد بگیرید بر همان اساس میتوانید راحتتر زبانهای مختلف را بیاموزید.
زبان مثل پول است
من یادگیری زبان را به پول تشبیه میکنم. خیلیها پول را دوست دارند چون به واسطه پول میتوانند به خواستههایشان برسند اما عدهای دیگر هیچ کم و کسریای در زندگیشان ندارند اما خود پول را دوست دارند و از شمردن آن احساس لذت میکنند.
برای من هم اینطور است. من از خود زبان بدون اینکه چه کارایی میتوانم از آن داشته باشم لذت میبرم. وقتی با زبان جدیدی آشنا میشوید وارد یک دنیای متفاوت و یک فرهنگ جدید شدهاید و این اتفاق جهانبینی شما را تغییر میدهد. انگار دریچه جدیدی به سوی شما باز شده است، شبیه یک شکاف!
زمان را باید قاپید
در زندگی باید قدم در مسیری بگذارید که به آن علاقه دارید چون هیچ چیزی مهمتر از خواستهها و علایق شما نیست و باارزشتر از آن مفهوم زمان است. باید این حققیت را بپذیریم که وقت بسیار کم است. وقتی تصمیم به انجام کاری گرفتید سریع اقدام کنید.
مثلا من زمانی تصمیم گرفتم به امارات بروم و سریع آن را عملی کردم. بعد از بازگشتم قیمت دلار به طرز عجیبی بالا رفت. من بدون ویزا به گرجستان رفتم اما وقتی برگشتم این قانون دیگر وجود نداشت و دهها مورد دیگر در زندگیام وجود دارد که نشان میدهد با غنیمت شمردن وقت، میتوانید موقعیتهای بهتری را نصیب خود کنید.
مامانمرغی نباشید
در دوره ما سیستم آموزشی دیسیپلین خاصی داشت. اگر دانشآموزی تکلیفش را انجام نمیداد با تنبیه روبرو میشد اما در نسل امروز آنقدر در توجه به بچهها افراط شده که به قول معروف از آن سر بام افتادهاند.
گاهی اوقات آنقدر بچهها را هنگام ورود و خروجشان به مدرسه اسکورت میکنند که از منطق خارج میشود. از یک سنی به بعد انسان باید مستقل باشد و مستقل فکر کند اما متاسفانه بعضی از آدمهای این نسل قدرت تفکر مستقل را هم ندارند. من نمیگویم خیلی سختی کشیدهام اما در خانوادهای که بزرگ شدهام یاد گرفته ام در بعضی مواقع خودم به تنهایی مشکلاتم را حل کنم و از عهده خودم بربیایم.
توجه باید تعادل داشته باشد و افراطی نباشد. در فرانسه اصطلاحی داریم به نام مامانمرغی. بعضی از خانوادهها درست مانند یک مرغ بیش از اندازه بچههایشان را زیر بال و پرشان میگیرند که این اصلا درست نیست.