پیروان ادیان صحیح آسمانی معتقدند: كه تنها قانونگذار صلاحیتدار، آفریدگار بشر است، اوست كه انسان را آفریده و از همة اسرار او آگاه است، اوست كه از جمیع نیازمندیهای مادی و معنوی انسان، و از تمام عواملی كه در سعادت و شقاوت او موثر است، با خبر است. لذا تنها همین مبدأ و یا کسی كه مستقیماً با او ارتباط دارد، و از سرچشمة دانش بیكران او از مجرای وحی، الهام میگیرد، میتواند بهترین آئین زندگی را برای بشر وضع نموده و عالیترین راه و رسم زندگی را به او نشان دهد. با توجه به شناخت قرآن و نهج البلاغه از انسان است، كه او را مدح كرده، و قرآن او را به عنوان خلیفة خدا در زمین، موجود مختار و آزاد و امانت دار الهی، دارای كرامت و شرافت ذاتی، و دارای روح الهی معرفی میکند. و شمس و قمر و هرچه در زمین و آسمان هستند را، مسخر انسان میداند.
نهجالبلاغه نیز انسان را به عنوان موجودی كه برگشتش به سوی خدا خواهد بود معرفی كرده، و مکرر این نكته را گوشزد میکند، كه انسان بیهوده و بی سرپرست و رها آفریده نشده بلكه برای جاودانگی خلق شده است. و با توجه به ارزشی كه برای انسان قائل است، بهای جان آدمی را بهشتى كه وسعت آن، آسمانها و زمین است، بیان میکند.
اصلی ترین حق هر انسان، که پایه حقوق دیگر محسوب می شود، حق حیات است. به وضوح پیدا است که حق حیات از جمله حقوق عمومی است و بیشتر در برابر قدرت دولت ها مورد استناد قرار می گیرد، هر چند در روابط خصوصی نیز قابل اجرا است. یعنی هر کس باید به حیات دیگران احترام بگذارد.
امام در بیانات خویش نه تنها به این حق مهم اهمیت می دهد. بلکه در مکتب تربیتی خویش افراد را در جهت رعایت آن تربیت می کند علاوه بر اینها ایشان در ترسیم نظام حقوقی اسلام قواعد و احکام مبتنی بر آن را بیان کرده است. ایشان در زمامداری خود بر رعایت آن تأکید و هنگام قضاوت در به کار گرفتن آن نهایت دقت را می نماید. نکته دیگر اینکه امام با ژرفنگری هر چه تمام تر آثار وضعی و اجتماعی عدم توجه به حق حیات افراد را برمی شمارد.
اهمیت این حق به اندازه ای است که خود می فرماید:
«از رسول خدا دو کتاب به ارث برده ام. کتاب خدا و کتابی در کنار شمشیرم. پرسیدند: ای امیرالمومنین کتاب در کنار شمشیرت چیست؟» فرمود: هر کس غیرقاتل را بکشد و یا غیر ضاربش را بزند لعنت خدا بر او باد.»
امام با این بیان کاربرد شمشیر را در جایی مجاز می داند که منجر به قتل بی گناهی نگردد. و همین است که امیرالمومنین در فرمان مشهور خویش به مالک اشتر می فرماید:
«و بپرهیز از خون ها، و ریختن آن به ناروا، که چیزی چون ریختن خون به ناحق ـ آدمی ـ را به کیفر نرساند، و گناه را بزرگ نگرداند، و نعمت را نَبَرد، و رشته عمر را نَبُرد.»
همینطور که حضرت صرفا به بیان حرمت نپرداخته است. بلکه آثار وضعی ـ اجتماعی آن را به مالک اشتر گوشزد کرده است در ادامه همین سخن آن حضرت به کیفر روز قیامت اشاره کرده می فرماید:
«و خداوند سبحان روز رستاخیز نخستین داوری که میان بندگان کند در خون هایی باشد که از یکدیگر ریخته اند.»
این فراز سخن امام حکایت از اهمیت زیاد داشتن حق حیات است. زیرا اولین مسأله رسیدگی در روز قیامت آن خواهد بود. در ادامه ایشان به نکته بسیار مهمی اشاره می کنند و آن اینکه حاکم برای تقویت نهاد حکومت خود دست به خونریزی نزند، مسأله ای که تاریخ بشریت همیشه از آن رنج برده است، و شاید به همین دلیل نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر، حق حیات را در اصول اولیه خود بیان کرده است.دمی فرماید:
«پس حکومت خود را با ریختن خونی به حرام نیرومند مکن که خون به حرام ریختن قدرت را به ناتوانی و سستی کشاند بلکه دولت را از صاحب آن به دیگری بگرداند.»
بعد از آن حضرت به فرماندار خویش گوشزد می کند که در تخلف از این حکم خدا هیچ عذری پذیرفته نیست، ولا عذر لک عنداللّه و لاعندی فی قتل العمد لان فیه القود و به کشتن به ناحق تو را نزد من و خدا عذری به کار نیاید چه در آن قصاص باید.
در نهایت و با رعایت تمام جوانب احتیاط، ممکن است حاکم خطا کند در این حالت نیز نباید مسئولیت دولت را در جبران خسارت به فراموشی سپرد و نخوت دولت و بلندمرتبه بودن آن نباید موجب شود که به اولیاء مقتول توجه نکرد:
«و اگر دچار خطا گشتی و تازیانه یا شمشیر یا دستت از فرمان برون شد و ـ به ناخواه کسی را کشتی ـ چه در مشت زدن و بالاتر، بیم کشتن است. مبادا نخوت دولت تو را وادارد که خود را برتر دانی و خون بهای کشته را به خاندانش نرسانی.»
در کتاب الغارات آمده است، عبدالرحمن بن جندب از پدرش نقل می کند که وقتی خبر کشته شدن خریت بن ارشد رئیس فرقه بنی ناجیه که از خوارج بودند به امام رسید فرمود:
«مادرش به عزایش بنشیند، چقدر بی عقل و بی تقوا بود؛ یکبار نزد من آمد و گفت در اصحاب تو کسانی هستند که من می ترسم از تو جدا شوند. تو چه خواهی کرد؟ من به او گفتم: من هیچ گاه به صرف اتهام کسی را دستگیر نمی کنم و به صرف گمان مجازات نمی نمایم و هیچ گاه با کسی نمی جنگم مگر آن که مخالفت و عداوت خود را علنی سازد که در آن هنگام هم مجازات نمی کنم مگر آن که او را می خواهم و [با او مذاکره می کنم] و عذر او را می پذیرم، چنان چه توبه کند و دست از سوء کردارش بردارد و به سوی ما آید، او برادر ما خواهد بود. ولی اگر بر عداوت خویش پای فشارد و عزم و جزم بر جنگ با ما کند ما از خداوند علیه او یاری می طلبیم، و به وظیفه شرعی خود عمل می کنیم. او با شنیدن این جملات از من جدا شد و رفت. سپس بار دیگر آمد و به من گفت: من می ترسم که عبدالله بن وهب (رئیس خوارج) و زیدبن حصین طائی علیه تو فساد نمایند، چرا که شنیده ام در باره شما چیزهائی می گویند که اگر شما می شنیدید آنان را رها نمی کردید تا آن که آنان را می کشتید یا به زندان می افکندید و تا ابد در زندان نگاه می داشتید. من گفتم من با تو مشورت می کنم، به نظر تو من چه کنم؟ گفت: من می گویم آنان را بخواهی و گردن آنان را بزنی. من دانستم که او نه تقوا دارد و نه عقل!! آنگاه به او گفتم، به خدا سوگند من تو را شخص باتقوا و خردمند نمی دانم. به خدا سوگند سزاوار بود که تو می دانستی که من هرگز کسی را که اسلحه بر روی من برنگیرد، و آن گونه که قبلاً به تو گفته بودم، با رفتار و کردار خود عداوت خود را با من علنی نسازد، هیچ گاه برخورد نخواهم کرد. من از تو انتظار داشتم که اگر من آنان را می کشتم، تو به من اعتراض کنی و بگوئی: از خدا بپرهیز، چرا خون کسانی را که کسی را نکشته اند و عهد خود را نقض و بر تو خروج نکرده اند، می ریزی!!».