کافی است که با فکرهای مأیوسانه به چشم آفت نگاه کنیم یعنی توانمندی های خود را دست کم نگیریم و ناتوانایی را آفت حساب کنیم و نیز همیشه مراقب باشیم که فکرهای مأیوسانه سراغمان نیاید و در انتخاب هدف ها هم دقت بیشتری کنیم که بر اثر شکست در کارها و در راه تجربه اندوزی، دچار یأس و حس ناتوانی یأس نشویم.
ما در طول شبانه روز حرف های زیادی با مردم می زنیم اما در درون خودمان بسیار زیادتر از مقداری که با دیگران صحبت می کنیم، در ذهن خودمان با خود حرف می زنیم. بسیار کم پیش می آید که زبان ذهن ما ساکت باشد. اگر زبان سرخ رنگ ماهیچه ای مان برای صحبت با دیگران حرکت نکند، زبان ذهنمان همچنان فعال می ماند و با خودمان صحبت می کنیم. ما از این راه است که تفکر می کنیم. در موقع انجام دادن کارها هم بسیار پیش می آید که با خود صحبت می کنیم اما دیگران این همه صدای حرف های درونی ما را نمی شنوند. آنها هم مثل ما حتی در وقت هایی که زبانشان ساکت است، در درونشان حرف می زنند.
یکی از توصیه های خوب مشاوران، توجه به این حرف هاست. آنها می گویند که به حرف هایی که به خودتان می زنید دقت کنید و حتی آنها را بر روی کاغذ بنویسید تا بفهمید که در ذهن شما در طول روز چه فکرهایی رد و بدل می شود.
اگر قرار بود فکرها و حرف هایی که با خودمان می زنیم را بنویسیم چه می نوشتیم؟
آیا می توانیم از ذهنی که از همان لحظه بیدار شدن صبحگاهی تا لحظه ای که در شب به خواب می رود پر از حرف های یأس آلود و غم های گذشته و نگرانی از آینده است، انتظار داشته باشیم که شاد و سرزنده و موفق و رو به جلو باشد؟
به این جمله ها که به زبان فکر ما صحبت می شود دقت کنید:
"من نمی تونم."
"من بی عرضه هستم."
"هیچوقت نتونستم یه کاری رو درست به آخر برسونم."
"من با بقیه فرق دارم. یه کارهایی هست که هر چقدر هم تلاش کنم نمی تونم انجامشون بدم."
"اصلا خدا من رو بی عرضه آفریده. بقیه هم راست میگن. من آدم دست پا چلفته و به درد نخوری هستم."
کسی که با خود این فکرها را می کند، خودش را موجودی ناتوان می پندارد. اما باید دید این ناتوانی از کجا می آید؟ آیا ناتوانی جزو وجود ماست یا جزو خیال ما؟ به عبارت دیگر باید بررسی کنیم که چه می شود که گاهی عده ای که با خودشان صحبت می کنند می گویند که "من عرضه هیچ کاری را ندارم" ؟
علت این ناتوانی چیست؟ آیا این ناتوانی را می توان تغییر داد یا باید آن را جزو سرنوشت قطعی بدانیم؟
در چهارمین شماره از کلمات قصار نهج البلاغه می خوانیم:
الْعَجْزُ آفَةٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى
جمله اول از این کلام که درباره ناتوانی و عجز است به موضوع ما مربوط است. ترجمه آن چنین است: "ناتوانی آفت است".
امیرالمومنین، عجز را آفت برشمرده است. برای اینکه معنای این جمله را بفهمیم لازم است به کلمه "آفت" دقت کنیم. آفت به معنی آسیب است و آنچه ضرر می زند. آفت مزرعه، حیوانی مثل کرم یا حشره است که محصولات کشاورزی را از بین می برد و در کتاب ها آمده است که آفت علم، فراموشی است.
از این مثال ها می فهمیم که آفت مانع به وجود آمدن چیزی نیست بلکه بعد از این که یک دانه کاشته شد و رشدش آغاز شد و بعد از اینکه مطلبی آموخته شد، آفت وارد عمل می شود و نمی گذارد که آن دانه به ثمره کامل خود برسد و یا آن علم به بهره واقعی خود برسد بنابراین آفت، مانع ادامه فعالیت است.
اما چرا امیرالمومنین ناتوانی را آفت حساب کرده اند؟
در جواب این سوال می توانیم چهار دلیل را بیاوریم:
1- همان طور که آفت در میانه راه رشد یک گیاه پیدا می شود، عجز و ناتوانی هم در میانه راه اراده انسان پیدا می شود. پس هر کس که می گوید "من نمی توانم" باید جمله خود را اصلاح کند و بگوید: "می توانم کاری که می خواهم را شروع کنم اما مدتی پس از شروع در اثر موانعی شکست می خورم."
2- عجز آفت است و در انسان اصیل نیست. یعنی همان طور که آفت مثل یک غریبه مزاحم بر سر گیاه می رسد، ناتوانی هم با انسان غریبه است و در گوهر انسان جایی ندارد. باید در خود کنکاش کنیم ببینیم این عبارات یأس آلود از کدام منبع سرچشمه گرفته اند. حتما یک منبع بیرونی مرتبط با شیطان است که بر فکر انسان یأس فرود می آورد.
3- باید دائما مراقب بود عجز پیدا نشود و اگر عجزی در خودمان سراغ داشتیم باید سریع به فکر برطرف کردن آن باشیم؛ همانطور که یک کشاورز و یک باغبان همیشه مراقب است که محصولش دچار آفت نشود و اگر آفتی دید سریع با آن مبارزه می کند، ما هم باید همیشه مراقب خود باشیم و از کنار فکرهای سست کننده و یأس آمیز که دشمن ماست بی تفاوت نگذریم و نگذاریم در دلمان ریشه کنند.
اما خوب است بدانیم یکی از دلایلی که دچار یأس می شویم، آن است که از علاقه های خود و از توانایی های خود شناخت کافی نداریم، که نتیجه آن همان طوری که گذشتگان ما گفته اند این می شود که "سنگ بزرگ، نشانه نزدن است."
نوجوانی و اوایل جوانی فرصتی طلایی است که در آن باید به تجربه های مختلف دست بزنیم تا بتوانیم علاقه ها و توانایی های خود را بشناسیم. هر کس بر اثر تفکرات بلندپروازانه و تخیلی، بخواهد کاری کند و در انجام آن شکست بخورد دچار یأس می شود اما هر کس خودش را کامل تر بشناسد و نقاط قوت و ضعف خود را بهتر بداند در انتخاب هدف ها دقیق تر خواهد بود و هر کس انتخاب های دقیقانه تری انجام دهد به خواسته های خود خواهد رسید.