عالم ذر: نفی یا ثبوت
بدون تردید باید گفت زندگی با بدن مادری، اولین دوران زندگی هر انسانی نیست. هر کس که در این دنیا زندگی میکند، زندگیهای دیگری نیز داشته و خواهد داشت. آنچه همه بدان معتقدیم، زندگی در جهان آخرت است؛ اما بحث فعلی ما در مورد جهان آخرت نیست. بلکه قصد داریم به عوالم قبل از این دنیا نظر کنیم.
عالم ذر چیست؟
همۀ انسانها قبل از ورود به عالم دنیا، حداقل در دو عالم دیگر نیز زندگی کردهاند. این دو عالم عبارتاند از:
- عالم ارواح
- عالم ذر
خصوصیت اصلی عالم ذر (یا بهتر بگوییم عوالم ذرّ) این است که روح انسان در آن عالم دارای بدنی ذرّه ای بوده است. به همین دلیل هم هست که به عالم ذرّ معروف شده است.
چه شد که به عالم ذر معتقد شدیم؟
شاید بتوان گفت که اعتقاد به عالم ذرّ از ویژگیهای مختص مسلمانان است. دلیل این امر هم وجود آیاتی در قرآن کریم است که دلالت بر وجود عالم ذرّ میکند.
اصلیترین این آیات، آیه ۱۷۲ سوره اعراف است:
وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ.
و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود): «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطرى توحید بىخبر ماندیم)»!
آیات دیگر:
آیات ۶۰ و ۶۱ سورهیس، آیه ۵۶ سوره نجم، آیه ۱۰۱ سوره اعراف، آیه ۱۵۸ سوره انعام، آیه ۱۱ سوره فصلت، آیه ۳۰ سوره روم، آیه ۷ سوره احزاب و چند آیه دیگر.
علاوه بر آیات فوق، روایات زیادی در منابع روایی شیعیان و اهل تسنن، وجود دارد که به صراحت بر وجود این عالم، تأکید میکنند.
آیا عالم ذر عقلی است؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید بدانیم که نسبت عقل با گزارههای اعتقادی، سه گونه است:
۱- برخی گزارهها را ثابت میکند.
۲- برخی گزارهها را نفی میکند؛ یعنی میگوید امکان ندارد.
۳- نسبت به برخی گزارههای ساکت است؛ یعنی هیچ حکمی ندارد. چنین گزارههایی را «فرا عقلی» می نامیم. عقل در مورد این امور، نه میگوید «حتماً باید باشد» و نه میگوید «قطعاً درست نیست». به تعبیر بهتر، اساساً عقل نمیتواند حرفی بزند. این گزارهها، از دایره اثبات عقل خارجاند.
اکنون سؤال این است که حکم عقل در مورد «عالم ذرّ» چیست؟
باید بگوییم که نسبت عقل با گزارههای عالم ذرّ یک نوع نیست، یعنی برخی گزارههای آن در محدوده اثبات عقل است و برخی گزارههای آن در محدوده اثبات عقل نیست. (اگر چه توسط عقل درک میشوند)
توضیح بیشتر اینکه، عقل ممکن است بتواند ثابت کند که عالم ذرّ وجود ندارد. بدین معنی که «اعتقاد به عالم ذرّ» مخالف احکام بدیهی عقلی است. اگر عقل چنین حکمیدهد، از اساس بحث عالم ذرّ منتفی میشود؛ اما اگر نتواند چنین حکمیدهد، سایر گزارههای مرتبط با «عالم ذرّ»، دیگر ارتباطی با عقل ندارد؛ یعنی عقل نمیتواند با تکیه بر خودش درباره آنها نظر دهد. همان طور که گفتیم این حرف بدین معنی نیست که این اعتقادات مخالف عقل هستند بلکه به این معنی است که عقل ساکت است؛ زیرا اینها «فرا عقلی» هستند. درست مانند اتفاقاتی که در قیامت خواهد افتاد، عقل نمیتواند بگوید که مثلاً جزئیات واقعه محشر چگونه است. نه اینکه این جزئیات مخالف عقل هستند بلکه به این معنا که خارج از محدوده اثبات عقلی (و نه درک عقلانی) هستند.
نتیجه
نتیجه حرفهای ما این میشود که:
الف. اگر عقل بتواند ثابت کند که اعتقاد داشتن به وجود عالم ذرّ، مخالف احکام عقلی است و مثلاً باعث میشود که ۲×۲ بشود ۵، دیگر نمیتواند حرفی از این عالم زد.
ب. اگر عقل نتواند مورد الف را نشان دهد، از اینجا به بعد ساکت است. نه میتواند بگوید عالم ذرّ هست و نه میتواند بگوید نیست.
چه کسی میتواند بگوید عالم ذرّ وجود دارد؟
تنها کسانی میتوانند از عالم ذرّ سخن بگویند که از عالم غیب خبر دارند. کسانی که خداوند به آنها علومی مخصوص داده است.
گفتیم که منشأ اعتقاد به عالم ذرّ هم قرآن است. در این مورد، قرآن کریم ما را از امور غیبی آگاه کرده است.
جزئیات عالم ذرّ را هم عقل نمیتواند بگوید (مثلاً کجا بوده است، کی بوده است و …) و فقط رسولان الهی میتوانند در مورد آن حرف بزنند.
چرا ما از عالم ذرّ هیچ به یاد نمیآوریم؟
همانگونه که گفتیم خداوند متعال در آیه 172 سورهی اعراف میفرماید
«به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود): آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: آری، گواهی میدهیم. (اما چرا خداوند چنین پیمانی گرفت؟) برای اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این (توحید) بی خبر بودیم.»
اما سؤال این است که اگر چنین اقراری از همه ما ستانده شده پس چرا هیچکدام ما چنین خاطرهای را به یاد نمیآوریم و هیچ کس هم در طول تاریخ ادعای یادآوری این جریان را نداشته است؟
پاسخ:
برای پاسخگویی به این پرسش، ابتدا باید از چیستی این ماجرا خبردار شویم؛ اما به دلیل آنکه در این آیه تنها به صورت سربسته به وجود چنین اقراری اشارهشده و درباره جزئیات، ماهیت و چگونگی آن سخنی به میان نیامده، پی بردن به این مسئله بسیار دشوار و یا دستنیافتنی خواهد بود. روایات فراوانی هم که در این زمینه به دست ما رسیده به دلیل برداشتهای مختلفی که از آنها شده دیدگاههای گوناگونی را در این زمینه به وجود آورده است. با این وجود میتوان متناسب با هر دیدگاهی به پاسخگویی به این پرسش پرداخت و بر فرض صحیح بودن هر یک از این نظریات به جواب پرسش اصلی رسید.
به طور کلی شش نظریه در مورد چگونگی این پیمان الهی وجود دارد (پیام قرآن، ج 3، ص 117) که شاید بتوان همه آنها را در دو گروه خلاصه کرد:
گروه اول: عالم ذرّ، عالمی غیر از عالم کنونی در برخی از روایات اشاره به عالمی با عنوان عالم ذرّ شده که مقصود از آن غیر از عالم کنونی ما است. به عنوان نمونه روایتی از امام باقر علیهالسلام نقلشده که میفرماید:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ ... قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَی قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَا أَکْثَرَ ذُرِّیَّتِی. ...»
«آنگاه که خداوند، نژاد آدم را از پشتش بر آورد تا از آنها پیمان گیرد ... به آدم فرمود: بنگر چه میبینی؟ آدم به نژاد خود نگاه کرد که مورچه وار فضای آسمان را پُر کردند. گفت: پروردگارا، وه چه بسیار است نژاد من. ...»
(الکافی، ج 2، ص 9)
متناسب با این روایت، چهار نظریه مجزا پدید آمده است:
1 برخی همچون برخی از محدثان، هیچگونه توجیه و تأویل را در این مورد نمیپذیرند و تمامی اتفاقات و گفتگوهای این آیه را حقیقی و واقعی برمیشمارند.
2 برخی، این اقرار را متعلق به عالم ارواح برمیشمارند و بر این باورند که خداوند این پرسش را از ارواح همه انسانها پرسیده است.
3 برخی دیگر همچون سید مرتضی و ابوالفتوح رازی اعتقاد دارند که این اقرار تنها از بعضی از انسانها همچون پیامبران و اولیای خدا گرفتهشده و پرسشی همگانی نبوده است.
4 علامه طباطبایی نیز معتقد است که این جریان، شهودی است باطنی که در عالمی ملکوتی و مسبوق به عالم دنیوی رخ داده است.
(المیزان، ج 8، ص 334)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه اول:
ـ در صورت پذیرش نظریه سوم، پاسخ بسیار روشن است. چرا که متناسب با این نظریه این آیه تنها مختص به پیامبران و اولیای خاص خدا است و تنها آنها بودهاند که چنین اقراری به وحدانیت پروردگار داشتهاند؛ بنابراین دیگران شامل حال این آیه نمیشوند و دلیلی هم ندارد که چنین جریانی را به خاطر بیاورند.
ـ اما پاسخ متناسب با سه نظریه دیگر :
گاه انسان با گذر زمان، حوادث بسیاری را فراموش میکند اما محتوای اصلی آن را به خاطر میسپارد؛ بنابراین مهم، به یادآوردن محتوای اصلی آن حادثه است نه جزئیات و ریزهکاریهای آن. همانند کسی که میداند جملهای را از کسی شنیده اما به یاد نمیآورد که آن را در کجا و از زبان چه کسی دریافت کرده است؛ بنابراین برای حادثهای که پیش از عالم کنونی ما و در دورانی بسیار غریب رخ داده، همین اندازه کافی است که محتوای اصلی آن یعنی «گرایش به پرستش پروردگار»، در یاد مردم باقی بماند.
ممکن است بگویید که این سخن، قابل پذیرش نیست؛ زیرا بالاخره اگر چنین جریانی حقیقتاً رخ داده باشد، هر چند هم در زمانی بسیار دور اتفاق افتاده باشد، باید در یاد برخی از مردم موجود باشد.
اما باید گفت که این مسئلهای بسیار طبیعی است؛ زیرا معمول انسانها حتی حوادث دوران کودکی خود را نیز به یاد نمیآورند، چه رسد به رخدادهای پیش از آن. با این وجود با اینکه هیچ کس از دوران نوزادی خود خاطرهای ندارد اما آموختههای خود را از آن دوران همچون نقشی ماندگار در یاد دارد. با اینکه ممکن است هیچ یک از ما به خاطر نداشته باشیم که چگونه سخن گفتن، راه رفتن و یا حتی نقاشی کردن را آموختهایم اما به راحتی از همه این آموختهها استفاده میکنیم.
بنابراین بسیار عادی است که همه ما حادثهای را که در عالمی پیش از آمدن به این دنیا رخ داده را فراموش کنیم اما محتوای پر اهمیت آن را در ضمیر خود نگاهداریم.
گروه دوم: اقرار به توحید با «زبان آفرینش» و یا «زبان حال» است. برخی از روایات دلالت بر این نکته دارد که اقرار به توحید پروردگار با آفرینش انسان در یک زمان رخ داده است. یکی از یاران امام صادق علیهالسلام میگوید که از حضرت در مورد آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ علیها»
(فطرت الهی است که خداوند، مردم را بر اساس آن آفریده)،
(سوره روم، آیه 30)
پرسیدم که این فطرت چیست؟ امام صادق علیهالسلام پاسخ داد:
«هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ اخذ مِیثَاقَهُمْ عَلَی التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِر.»
«آن فطرت، اسلام است که خدا مردم را هنگامی که از آنها پیمان گرفت بر یگانه پرستی آفرید. آنگاه که خدا به آنها گفت: «مگر من پروردگار شما نیستم؟» و در آن مؤمن و کافر هر دو بودند.»
(الکافی، ج 2، ص 12)
در پی چنین روایاتی برخی معتقدند که مقصود از عالم ذرّ، «عالم استعدادها» است و اقرار به وجود خدا نیز به «زبان تکوین و آفرینش» در عالم جنینی رخ داده است. چرا که خداوند، حقیقت توحید را هم در نهاد انسان به صورت یک حس درونی ذاتی و هم در عقل و خرد او به صورت یک حقیقت خودآگاه قرار داده است.
برخی دیگر نیز با بیانی شبیه به این معتقدند که اساساً این گفتگو، با زبان معمول صورت نگرفته و به اصطلاح، سخنی است با «زبان حال» نه با «زبان مقال». اینگونه تعبیرها در گفتگوهای روزانه نیز کم نیست مثلاً میگوییم: «رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون» یا میگوییم: «چشمان به هم ریخته او میگوید دیشب به خواب نرفته است.»
(تفسیر نمونه، ج 7، ص 7)
پاسخ متناسب با دیدگاههای گروه دوم: همان طور که گفته شد، نظر این گروه این است که اقرار و شهادت به وجود پروردگار که در این آیه آمده به صورت زبانی نبوده است. بلکه با زبان حال و یا با زبان آفرینش شکلگرفته و مصداق خارجی ندارد؛ بنابراین پرسش مذکور (چرا هیچ کس چنین مسئلهای را به خاطر نمیآورد) حل خواهد شد. چرا که بنابراین دیدگاه هیچ جریانی در خارج و عالم واقع رخ نداده که ما بخواهیم آن را به یاد بیاوریم.
اگر به بحث تخصصی این مطلب علاقهمندید تفسیر علامه طباطبایی در مورد این آیه شریفه که در ادامه آوردهایم را مطالعه فرمایید.
تفسیر آیه از بیان علامه طباطبایی
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از بیان معانی و انحاء مختلف اخذ و گرفتن میفرمایند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىشود و نیز به اختلاف عباراتى که در آن لحاظ مى گردد مختلف مىشود، ... پس هر جا که دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمى توانیم بفهمیم که نوع آن کدامیک از این انند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىواع مختلف است، مگر اینکه بیان زائدى در کار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خداى تعالى بعد از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» که تنها جدایى مأخوذ را از مأخوذ منه مىرساند جمله«مِنْ ظُهُورِهِمْ» را اضافه کرد تا دلالت کند بر نوع جدایى آن دو و اینکه این جدایى و این اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، به طوری که چیزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده و پس از اخذ آن مقدار مأخوذ را هم موجود و مستقل و تمامعیارى از نوع مأخوذ منه کرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته و آن را که تا- کنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمامعیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر اخذ کرده و همچنین تا آنجا که اخذ تمام شود و هر جزئى از هر موجودى که باید جدا گردد و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند و هر یک از دیگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادى است که از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» استفاده مى شود.
(ترجمه تفسیر المیزان، ج 8 ص 400)
جمله«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» از یک فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى دهد و آن فعل خدا این است که هر فردى را گواه خودش گرفت و اشهاد بر هر چیز حاضر کردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه، حقیقت آن چیز را از نزدیک و به حس خود درک نموده و در موقع به شهادت به آنچه که دیده شهادت دهد و اشهاد کسى بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درک حقیقت خود و تحمل آن در موقعى که از او سؤال مى شود شهادت دهد و از آنجایى که نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غیر خود ارتباط و تعلق دارد و ممکن است انسان نسبت به پارهاى از آنها استشهاد شود و نسبت به پاره اى دیگر نشود، از این رو اضافه کرد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم کرده باشد و بفهماند آن امرى که براى آن، ذریه بشر را استشهاد کرده ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خداى سبحان شهادت دهند.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 401)
علامه در اینجا فقر ذاتی بشر را ثابت میکند که هرچند انسان دارای مکنت و رفاه باشد باز هم نمیتواند ادعای رفع تمام زیانها و ضررهای دنیا را کند و این فقر و نیاز همیشه با انسان است پس احتیاج آدمى به پروردگارى که مالک و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشتهشده و ضعف بر پیشانیاش مکتوب گشته و این معنا بر هیچ انسانى که کمترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست و چگونه تصور دارد که شعور او حاجت را درک بکند و لیکن آن کسى را که احتیاجش به او است درک نکند؟ پس اینکه فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بیان آن چیزى است که باید به آن شهادت داد و جمله«بَلى شَهِدْنا» اعتراف انسانها است به اینکه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.
و لذا بعضى گفتهاند آیه شریفه اشاره است به آن مواردى که انسان در زندگى دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احکام وجودش پى میبرد و معنایش این است که ما بنیآدم را در زمین خلق کردیم و ایشان را در اقطار زمین پراکنده نموده و با توالد و تناسل از یکدیگر متمایزشان ساختیم و ایشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «آرى ما شاهدیم که تو پروردگار مایى». (المیزان، ص 402) در اینجا علامه طباطبایی منظور خود را از شهادت گرفتن خداوند وجود فطرت در انسان میداند که هرکس با هر فرهنگی که دارد دارای فطرتی است که خدا را درک میکند و از این فطرت است که سؤال میشود.
و به هر حال آیه «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ...» دلالت دارد بر اینکه تمامى افراد بشر مورد این استشهاد واقعشده و یکایک ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنى جمله
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» و جمله» أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»
غرض از این اخذ و استشهاد را بیان مى کند.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 403)
در ضرورت وجود چنین استشهاد و عالمی برای شهادت نیز علامه توضیح میدهد که اگر خداوند متعال از فرد فرد بشر بر خودش شاهد نمیگرفت یا اگر شاهد میگرفت در همه افراد نبود آنگاه دیگر حجت خدا در شرک بندگان تمام نمیشد.
زیرا اگر به کلی از این کار صرفنظر مى کردیم و احدى را شاهد بر خودش نمى گرفتیم و احدى به ربوبیت ما شهادت نمى داد و به این معنا علم و اطلاعى به هم نمى رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت مى کردند و مى گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم و بر غافل هم تکلیف و مؤاخذه اى نیست.
«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ».
و اگر به کلی از این کار صرفنظر نمىکردیم و لیکن در تمامى افراد اعمال نمىنمودیم و به اشهاد بعضى از آنان اکتفا مىکردیم مثلاً تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار مىدادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران که به حسب فرض میثاق دادهاند شرک مىورزیدند مقصر و گناهکار شناخته مى شدند ولى فرزندان در این گمراهى هیچ تقصیرى نداشتند، براى اینکه در یک امرى که جز تقلید از پدران هیچ راه دیگرى نسبت به آن ندارند و هیچگونه علمى نه اجمالى و نه تفصیلى به آن نداشته و نمىتوانستند داشته باشند از پدران خود پیروى کردهاند، این پدران بودهاند که با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوى شرک سوق دادهاند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نکوهیده بار آوردند، حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود و مىتوانستند بگویند: شرک و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند- ما حقى را نمىفهمیدیم تا مأمور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مؤاخذه قرار بگیریم، پس ما در عین اینکه همه عمر مشرک بودهایم معذلک هیچ گناهى از ما سر نزده و هیچ حقى را ابطال نکردهایم، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» و حرفشان هم حسابى بود.
(ترجمه المیزان، ج8، ص: 404)
علامه طبرسی در مجمعالبیان کیفیت این شاهد گرفتن را در سه قول از تمام مفسرین و محدثین و متکلمین چنین بیان میدارد:
علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته اند:
1- خداوند، ذریه آدم را به صورت ذرات (ژنها) از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مى گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟
گفتند: بله، شهادت مى دهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.
برخى گفته اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید، به طوری که خطاب خدا را مى شنیدند و مى فهمیدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون مى آورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کرده اند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در این باره نقل کرده اند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.
محققین مى گویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد؛ زیرا خداوند مى گوید: ذریه بنیآدم را از پشت بنیآدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى فرماید: این کار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگشدهاند، از اینجا بر مى آید: که اینان داراى پدرانى مشرک بوده اند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریه اى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمى توانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را به خاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کرده اند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مى کنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مى شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى گویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف 44). در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه به یاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجه اش درستى مذهب تناسخ است.
از على بن عیسى نقلشده است که ابوبکر بن اخشید، مى گفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زاده اند. ابوالهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مى گفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده میشود، پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.
2- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران به رحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را به صورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلایل توحید را بشناسند. تو گویى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آنها تصدیق کردند؛ بنابراین معناى شاهد گرفتن آنها این است که: خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آنها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مى کنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایی خلق کرد که براى آنها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلایل، آنها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضح و بدیهى کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده اند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مى فرماید:
«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»
یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیایید. گفتند به رغبت آمدیم.
(فصلت 11)
اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابى نداده اند. نظیر دیگر آن این آیه است:
«شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ»
یعنى کفار، به کفر خویشتن گواهى دادند.
(توبه 17)
در محاورات مردم نیز به چنین تعبیراتى بر مى خوریم. مثل اینکه انسان مى گوید: اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى دهند یا بعضى از خطبا مى گویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوه هاى تو را به کمال رسانیده است؟! اگر نتواند به زبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مى کند که عبرتآموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مىکند. این قول از رمانى و ابومسلم و ابن اخشید است.
و البته برخی مفسرین جدید همچون آقای ثقفی تهرانی نیز طرفدار این قولاند. ایشان در تفسیر روان جاوید میفرمایند: خداوند قبل از ایجاد موجودات عالم بود به تمام حقائق و ذوات و خصوصیّات و استعدادات و قابلیّات آنها و در آن مقام رفیع تمامى به وجود عقلى نورى منبسط و مشهود پروردگار بودند گویا خداوند به لسان خالقیّت و اقتضاء علیّت از آنها سؤال میفرمود آیا من خالق شما نیستم و آنها به زبان مخلوقیّت و اقتضاء معلولیّت جواب میگفتند بلى ما شاهدیم که تو خالق مائى و ما مخلوق و بنده توییم و این مقاوله در عالم مثال که اشباح موجودات در آنجا جمعاند نیز واقع شد به طوری که گوشهای مناسب با آن عالم شنیدند چنانچه تسبیح سنگریزه را در دست پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) گوشهایی که به تصرف آن حضرت مناسب با آن عالم شده بود شنیدند از قضا این گفتگو در این عالم هم بین خدا و خلق دائماً جارى است خداوند به توسط انبیاء عظام و اوصیاء گرام ایشان این سؤال را نموده و مینماید و بنیآدم به لسان عقل همیشه بلى گویانند و در مواقع شدّت و اضطرار به ارتکاز فطرى توجّه به حق نموده اقرار به عبودیت مینمایند نهایت آنکه هواى نفس و وسوسه شیطان گاهى وادار مینماید آنها را به انکار ولى این اقرارها حجّت است از خداوند بر آنها در روز قیامت که نگویند ما غفلت داشتیم از خالق خود و پدران ما، ما را به شرک و کفر وادار نمودند آیا سزاوار است ما به کردار آنها معاقب شویم و به آنها جواب داده شود که خداوند به شما عقل داد و در تمام مراتب وجود از شما اقرار گرفت شما تقلید از پدران خود نمودید با آنکه عقل شما حکم میکرد که در اصول دین نباید تقلید کرد پس مراد از ظهور مظاهر و نشأت و مراد از ذرّیّه ذرات یعنى رقائق حقائق و مراد از شهادت شهود و حضورشان در عالم عقل و مثال و اقرارشان به عبودیت به لسان حال و مقال است و اینطور خداوند به انحاء مختلفه مردم را متذکر به حکم عقلى و ادلّه توحید مینماید و براى آنکه رجوع به عقل و بازگشت به حق نمایند بیان میفرماید و در کافى و توحید و عیاشى از امام باقر ع نقل نموده که پرسیدند از این آیه فرمود بیرون آورد از پشت آدم ذرّیّه او را تا روز قیامت پس بیر