ری دالیو، میلیاردر آمریکایی و موسس شرکت بریجواتر است که با ثروت 4 میلیارد دلار، دویست و دوازدهمین ثروتمند جهان در سال 2010 به شمار میرفت.
شرکت بریجواتر در حال حاضر بزرگترین صندوق تامین سرمایه در جهان است. شرکت بریجواتر در حال حاضر حدود 74 میلیارد دلار سرمایه را مدیریت میکند. دالیو موفقیت خود را ناشی از عدم استفاده از اهرمهای مالی و متمایز بودنش میداند. وی همچنین یکی دیگر از دلایل موفقیتش را 300 اصل خود میداند که طی سالیان آنها را جمعآوری كرده و در سایت خود ارائه كرده است.
بعد از اینکه من از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، به دانشگاه رفتم. من عاشق دانشگاه بودم زیرا برخلاف مدرسه میتوانستم درباره چیزهایی که علاقه دارم یاد بگیرم، من مطالعه کردم به دلیل اینکه لذت میبردم از آن نه فقط بهخاطر اینکه مجبور باشم.
در آن زمان گروه راک Beatles سفری به هند داشت تا نحوه مدیتیشن را یاد بگیرد، که علاقه من را هم برانگیخت، بنابراین یادگرفتم که چطور مدیتیشن کنم. این کار به من کمک کرد تا شفافتر و خلاقانهتر فکر کنم، بنابراین مطمئنم که این کار لذت یادگیریام را بالابرد. برخلاف دبیرستان در دانشگاه خوب کار کردم. البته معاملاتم را در بازار ادامه دادم. در این زمان علاقهمند به معامله قراردادهای آتی شدم، فقط بهخاطر اینکه آنها الزامات و شرایط کمی داشتند بهطوری که من تصور کردم میتوانم با تصمیمات درست از این راه پول دربیاورم.
زمانی که از دانشگاه فارغالتحصیل شدم در سال 1971 در مدرسه کسبوکار هاروارد پذیرش گرفتم و در پاییز آن سال وارد این دانشکده شدم. تابستان آن سال یعنی بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه و رفتن به هاروارد در طبقه همکف بازار سهام نیویورک بهعنوان منشی کار میکردم. آن تابستان سالی بود که سیاستهای پولی به شکست انجامیده بود (بهعنوان مثال سیستم برتونوود). این شرایط بدترین شرایط اقتصادی بود که تا آن زمان وجود داشت و من در مرکز این زلزله اقتصادی قرارداشتم بهطوری که این زلزله من را هم لرزاند. این بحران، یک بحران پولی بود که تمام بازارها را تحتتاثیر قرار داد بهطوری که من را به کاوش در مورد فهم بازار پول مشتاق کرد.
پاییز آن سال به دانشکده کسبوکار هاروارد وارد شدم، بسیار هیجانزده شده بودم زیرا احساس میکردم تحصیل در این دانشگاه باعث پیشرفت من میشود و یکی از بهترینها خواهم بود.
بهرغم انتظارات بالا این فضا حتی بهتر از چیزی بود که فکرش را میکردم زیرا روش موردکاوی در تدریس اجازه میداد تصویری از مباحث مطرح شده در ذهن خود بسازیم و بهجای حفظ کردن مطالب جهت بهدست آوردن جوابهای مناسب به تبادل و بحث با دیگران بپردازیم. من عاشق این محیط که پر از تلاش و کار است، بودم.
در تابستان بین دوره دو سالهام در هاروارد، مدیر بخش کالای شرکت مریل لینچ ترغیبم کرد تا بهعنوان دستیار در معامله قراردادهای آتی وارد شوم. در آن زمان کالاهایی که معامله میشدند هنوز کارهای مبهمی برای انجام دادن این معامله داشت.
در پاییز آن سال دوباره به HBS برگشتم و در سال تحصیلی 1973-1972 معاملات آتی کالاها داغ شده بود. این فضا به خاطر شکست سیستم پولی بود که در سال 1971 اتفاق افتاده بود بهطوری که منجر به نوسان شدید تورمی شده بود. در نتیجه این شرایط اولین شوک نفتی در سال 1973 اتفاق افتاد. همانطور که تورم بالاتر میرفت فدرال رزرو سیاست انقباضی برای مقابله با افزایش نرخ تورم به کار میبست، بهطوری که بازار سهام بیشترین کاهش را طی این سالها از زمان رکود بزرگ تجربه کرد.
بنابراین بازار قراردادهای آتی کالاها داغ شده اما سرمایهگذاری در سهام دچار رکود شده بود. طبیعتا کارگزارانی که بخش معامله کالا نداشتند تقاضای این بخش از معاملات را کردند و تعداد افرادی که روش معامله قراردادهای آتی کالا را میدانستند کم بود. واقعا کسانی که فارغالتحصیل دانشکده کسبوکار هاروارد بودند در زمینه معامله قراردادهای آتی به اندازه من اطلاعات نداشتند. بهعنوان مدیر بخش معامله کالا در یک کارگزاری در مقیاس متوسط مشغول به کار شدم و همکاری را که تجربه بالایی در زمینه معامله کالاها داشت برای تصمیم درخصوص خرید کالاها استخدام کردم.
وضعیت بد بازار سرمایه به پایان خود نزدیک میشد بهطوری که این کارگزاری قبل از اینکه ما بخواهیم معاملات آتی را ادامه دهیم، تعطیل شد. بعد از آن من به یک کارگزاری بزرگتر و موفقتر رفتم که در آنجا مسوول بخش پوشش ریسک بودم. اما در این شرکت به خوبی جا نیفتاده بودم بهطوری که از کارمندان خودم به شدت ناراحت بودم. در سال 1975 بعد از یک دوره دو ساله در وال استریت همزمان با دوران دانشگاه، شرکت «بریج واتر» را تاسیس کردم. خیلی زود بعد از آن ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم.در طول این زمان و تا به حال از همان رویکردی که در زمان دانشکده افسری استفاده میکردم پیروی کردهام، بهعنوان مثال:
1- کارکردن برای چیزهایی که خودم میخواهم، نه برای چیزهایی که دیگران از من میخواهند.
2- مطرح شدن بهعنوان نظریهپرداز مستقل بهطوری که میتوانستم به سمت اهدافم حرکت کنم.
3- ارزیابی نظریاتم با استفاده از افراد زرنگ و باهوش.
4- محتاط بودن در مورد اعتماد بیش از حد.
5- جنگیدن با واقعیتهایی که از تصمیماتم حاصل شدهاند و واکنش به آنهایی که خودم مسوول آنها بودم.