برتری جویی و تکبر از رذایل اخلاقی است.
تکبر حالتی در نفس است که انسان خود را برتر از دیگران می بیند و موجبات خودپسندی وی را فراهم می آورد.
همین حالت نفسانی، عامل مهم در رفتارهای نابهنجار فرد در جامعه است که از جمله آنها می توان به نقد ناپذیری، تندخویی، استکبارورزی، عصبانیت، درگیری، اهانت، دشنام و مانند آن اشاره کرد.
علل و عوامل تکبر و برتری جویی
حالت نفسانی تکبر و برتری جویی نسبت به دیگران هر چند که بستر طبیعی در ذات انسانی دارد، ولی علل و عواملی این مسئله را تشدید میکند.
از آیات قرآنی به دست می آید که بسترهای فکری، فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی در ایجاد این حالت در نفس نقش اساسی دارد.
به عنوان نمونه خداوند در آیه 27 سوره هود، طبقه اجتماعی اشرافیت را زمینه ابتلا به تکبر و خوی خودبرتربینی در انسان برمی شمارد.
اینکه شخص در یک خانواده اشرافی به دنیا میآید و در آن رشد می کند گاه به این توهم باطل می رسد که همگان برده زرخرید اویند و باید مطیع محض او باشند.
فراهم شدن همه امکانات و اطاعت بی چون و چرا از او از سوی دیگران به ویژه خدمه و کارگزاران موجب میشود که شخص به این باور برسد که از نظر نفسی نیز، او برتر از دیگران است. پس از نظر فکری و فهم و شعور نیز برتر است و باید همگان نظرات او را بپذیرند.
طبقه اجتماعی از یک سو و برخورداری از امکانات و فراوانی مال و فرزند از سوی دیگر، زمینه تکبر و غرور را در افراد موجب میشود و این حالت را در اشخاص برمیانگیزد.
خداوند در آیاتی از جمله آیه 10 سوره هود و آیات 32 تا 35 سوره کهف و آیات 50 و 51 سوره فصلت به این عامل یعنی برخورداری از امکانات اشاره می کند و می فرماید که چگونه ثروت موجب می شود که شخص گمان کند که او از هرگونه بدی و نقص به دور است و چون از فقر مادی رهایی یافته است، هیچگونه فقری ندارد و این دیگران هستند که به سبب فقر مادی در همه گونه فقر دست و پا میزنند.
از دیگر عوامل تهییج و برانگیختن روحیه تکبر می توان به علم اشاره کرد. برخی از افراد به علم خود می بالند و موفقیت های خود را به خود نسبت می دهند و می گویند که این علم آنهاست که آنان را در عرصه های گوناگون چون اقتصاد و مدیریت موفق کرده است و فارغ از یاد خدا و آخرت شده و فراموش می کنند که وقتی به دنیا آمدند هیچ نمی دانستند و در ناتوانی و نادانی به سر می بردند و خداوند ایشان را دانا و توانا ساخت و همان خدا به چیزی کوچک، آنان را ناتوان و نادان می سازد و یا در سر پیری این امکانات و نعمت ها را از آنها می گیرد.
خداوند این عامل را به عنوان یکی از متغیرات و عوامل تکبر انسان در آیاتی از جمله 76 تا 78 سوره قصص مطرح می کند؛ زیرا قارون غره به علم خود شد و گمان برد که دارایی و ثروتی که به دست آورده ناشی از علم اقتصاد او بوده است و همین موجب شد که تکبر و علو کند.
متکبر، منکر یقین است
خداوند در آیه 14 سوره نمل می فرماید که یکی از عوامل انکار یقین از سوی برخی افراد، علو و برتری جویی است. به این معنا که شخص با آنکه به موضوع و مسئلهای یقین قطعی و برهانی دارد و از نظر اندیشهای جزم دارد ولی در مقام عمل به انکار آن میپردازد؛ زیرا عمل به علم خود را مانع برتری جویی یا ظلم می بیند، پس با انکار یقین می کوشد تا کار خودش را توجیه کرده و به علو و ظلم بپردازد.
عوامل دیگری چون شیطان و وسوسههایش (نساء، آیات 36 تا 38)، غفلت از یاد خدا (اعراف، آیه 146)، نژاد پرستی (اسراء، آیه 61؛ ص، آیات 75 و 76) و مانند آن از دیگر عوامل تأثیرگذار در ایجاد و اظهار این حالت در انسان است که در آیات قرآن به آن ها اشاره شده است.
داشتن کمبود، ریشه ی تکبر است
بعضى داراى کمبودهایى هستند. این کمبودها، ممکن است جنبه جسمانى داشته باشد یا عاطفى و روحانى، و یا حتى جنبه خیالى و پندارى، مثلا کسى از نقص عضو یا فقر مالى یا عدم اصالت خانوادگى رنج مى برد یا در زندگى گرفتار شکست از رقبا شده و یا موقعیت اجتماعى لازم را پیدا نکرده، و یا خیال مى کند گرفتار شکست و عقب ماندگى شده است. واکنش افراد در برابر این کمبودها دو گونه است: «واکنش مثبت» و «واکنش منفى».
منظور از واکنش مثبت آن است که این کمبودها گر چه موقتاً شخصیت او را جریحه دار کند، ولى به دنبال آن بسیج عمومى در وجود او اعلام میگردد، تمام قدرت و نیروى ابتکار خود را به کار مى گیرد و براى جبران این شکست یا آن کمبود، بپا مى خیزد .
«صورت دوم» واکنش منفى است و آن اینکه به خاطر شکست و کمبود، روحیه خود را به کلى از دست دهد و در خود احساس شکست نماید، و این امر تدریجاً به صورت عقده اى در آید و همچون خوره به جان او افتد، این بدترین واکنش در مقابل ناکامی ها و کمبودها است.
اینجاست که گاهى انسان براى جبران این حالت به خیالات و پندارها روى مى آورد، خود را موجودى برتر و بزرگتر از دیگران مى شمرد، تافته اى جدابافته، و شخصیّتى ممتاز، و انسانى پر ارزش که جامعه هنوز نتوانسته است او را بشناسد، تصور مى کند! باد به غبغب مى اندازد، قیافه و ژشت متکبّرانه به خود مى گیرد، نسبت به دیگران بى اعتنا مى شود، و چون افراد دیگر حاضر نیستند او را به این صورت تحویل بگیرند کم کم به انزوا کشیده مى شود.
در حدیثى این حقیقت در یک عبارت بسیار کوتاه و پر معنى منعکس شده است. امام صادق (علیه السلام) مى فرماید:
«هر انسانى حالت کبر و غرور به خود مى گیرد به خاطر ذلت و شکستى است که در درون خود مى بیند»! (اصول کافى، جلد 2، ص 313، حدیث 17)
در حدیث دیگرى که همین معنى یا معنى و سیع ترى را بازگو مى کند از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم:
«کبر و غرور در انسان هاى شرور و بد از هر گروه و جمعیتى است.» (اصول کافى، جلد 2، ص 309، حدیث 2)
دو آفت هستی سوز
در حقیقت از نظر قرآن دو آفت هستی سوز، برتری جویی و تبهکاری است، چنان که در آیات پیش از این، رهاورد شوم برتری جویی و برتری طلبی در داستان عبرت انگیز فرعون و هامان و نیز قارون به روشنی ترسیم شده و اینک هشدار می دهد که ما سرای جاودانه آخرت و پاداش پرشکوه آن را برای کسانی قرار می دهیم که نه در اندیشه خود بزرگ بینی و برتری جویی باشند و نه در پی تبهکاری و فساد.
کسی که متکبر و مغرور است، می کوشد تا لباسی متفاوت داشته باشد که او را برجسته نشان دهد. در غذا و تغذیه نیز این گونه است و رویه اسراف و تبذیر را درپیش می گیرد و اهل خوشگذرانی است. (سبا، آیات 34 و 35) در راه رفتن نیز چنان گردنکشی می کند که گویی همه باید زیر پای او و برده او باشند و بر او سلام کنند. (لقمان، آیات 11 تا 19)
اهل تجمل و تجمل پرستی است و بیشترین هزینه را برای آن می کند و چشم و هم چشمی، او را کور کرده و اجازه نمی دهد تا کسی بالاتر و برتر از او باشد. از هرگونه نقد و انتقاد گریزان است و فکر و رای و عملش را برترین و بهترین می داند.
خود را چنان برتر می بینند که در همه جا می کوشند تا از حق و قانون بگریزند و قانون را دور بزنند و اگر نتوانستند، با قلدری آن را برای خود مجاز قرار دهند.