هوشنگ شهابی، استاد روابط بینالملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله به تاریخ سیاسی فوتبال در ایران پرداخته و اثرات متقابل محبوب شدن این ورزش و تغییرات اجتماعی، جهتگیریهای دولتی و سیاست را تحلیل کرده است که در این روزها که روح فوتبال در جان همه حلول کرده، خواندنشان لذتی مضاعف دارد.
فوتبال در دوران محمدرضا شاه
رضاشاه سال ۱۳۲۰ از ایران رفت و فقط چند هفته بعد از عزیمتش آیتالله کاشانی در نامهای به نخستوزیر گلایه کرد که دولت بیشرمانه مسجدی را تبدیل به زمین فوتبال کرده و در محوطۀ آنجا کلاسهای آموزشی ورزشی راه انداخته. اما عمدۀ قدرت هنوز دست متجددها بود و بنابراین روند ترویج فوتبال از طرف دولت ادامه یافت، اگرچه نه به قوت عصر رضاشاه.
در جریان جنگ دوم جهانی، حضور کلی سرباز متفقین در ایران اشغال شده به مردان جوان ایرانی امکان داد مهارتهای فوتبالیشان را در برابر خارجیها بسنجند. در نتیجۀ این تجربه بود که نظام اداری ایران حس کرد باید ورزش ایران را مطابق با معیارهای جهانی به رسمیت بشناسد. سال ۱۳۲۶ [۱۹۴۷] المپیک ۱۹۴۸ لندن در پیش بود که پیشدستی کردند و کمیتۀ ملی المپیک تأسیس شد، و این کمیته هم دفترچههای راهنمایی منتشر کرد که مطابقشان قرار بود برای هر رشتۀ ورزشی فدراسیونی جداگانه تأسیس شود. فدراسیون ملی فوتبال نهایتا سال ۱۳۲۶ در ایران تأسیس شد و خیلی از زمان این تأسیس نگذشت که عضو فدراسیون جهانی فوتبال، فیفا، هم شد که مرجع تصمیمگیرندۀ اصلی فوتبال در دنیا بود.
در دهۀ ۱۳۳۰ و اوایل دهۀ ۱۳۴۰ تیم ملی ایران بیشتر مسابقات بینالمللیاش را باخت، از جمله بازی سال ۱۳۴۱ به لحاظ سیاسی به شدت مهم با عراق را که شاه را عصبانی کرد و باعث شد علی امینی اعلام کند اگر دل در گروی وطن و سلامتی جوانانمان داریم، بهتر است پولی را که میخواهیم صرف اعزام تیم فوتبال ایران به چهارمین دورۀ بازیهای آسیایی در جاکارتا بکنیم، در میهن خرج کنیم.
از سال ۱۳۴۳ به بعد باز شد، سالی که در آن ایران توانست تیمهای ملی پاکستان، عراق و هند را شکست بدهد تا به بازیهای المپیک توکیو راه بیابد. بعد از پیروزی بر هند در کلکته، وقتی تیم ملی به تهران برگشت، دولت در فرودگاه مراسم استقبال عظیمی برایشان ترتیب داد. هر بازیکن را سوار بر جیپی روباز و با حلقهای گل به گردنش و پرچمهای سه رنگ ایران در دو طرفش به شهر بردند.
اما موفقیتهای ایران در بازیهای بینالمللی در مقایسه با پیروزیهایش روی تشک کشتی رنگی نداشت. در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ کشتیگیران آزادکار ایران کلی مدال بردند و اوج کارشان هم پیروزی در مسابقات قهرمانی سال ۱۹۶۵ جهان در یوکوهاما بود. این موفقیتهای جهانی در کنار سنت دیرپای این ورزش در ایران، کشتی آزاد را در سرتاسر دهههای ۱۳۲۰، ۱۳۳۰ و اوایل دهۀ ۱۳۴۰ محبوبترین ورزش در ایران کرد.
تازه اواخر دهۀ ۱۳۴۰ بود که فوتبال بدل به یکی از ورزشهای پرتماشاگر شد. جامعۀ ایران داشت تغییر میکرد؛ میلیونها نفر داشتند به شهرهای بزرگ و به خصوص تهران میرفتند. جامعهای کلان حاصل شهرنشینی و شهری شدن ورزشی چون فوتبال را میپذیرد و قدر میگذارد که دهها هزار تماشاگر میتوانند در استادیوم پیگیرش باشند، تماشاگرانی که برایشان تیمها قطب وفاداری و هویت جمعی در زمانهای هستند که پیوندها و آئینهای اجتماعی سنتی دارند ضعیف میشوند. به علاوه، از اواسط دهۀ ۱۳۴۰، تلویزیون هم (که پایش از آغاز این دهه به ایران باز شده بود) شروع کرد به پخش بازیهای فوتبال در خانههای مردم.
سال ۱۳۴۷ نقطه عطفی برجسته در تاریخ فوتبال ایران است. از یک طرف مرگ تختی در همین سال تحسینشدهترین چهرهاش را از کشتی گرفت. اما مهمتر، سال ۱۳۴۷ ایران و اسرائیل فینالیستهای جام ملتهای آسیا بودند، رخدادی چهار سال یک بار و قدیمیتر از جام ملتهای اروپا که در فاصلۀ مسابقات قهرمانی جهانی برگزار میشد و بازی هم در تهران بود. فقط یک سال پیشترش اسرائیل همسایههای عربش را در جنگ شش روزه شکست داده و اغلب ایرانیها سفت و سخت با اعراب بود. حالا در زمانهای که تیمهای ورزشی عرب بازی با اسرائیل را تحریم کرده بودند، ایران که همیشه مشتاق در پیش گرفتن مشی مستقلی در منازعۀ میان اعراب و اسرائیل بود، میزبان بازی قهرمانی شد.
۲۹ اردیبهشتماه، روز بازی، تهران مملو از اضطراب بود. شایعه شده بود حبیب القانیان، کارخانهدار یهودی ثروتمندی که بعدها در سال ۱۳۵۸ اعدام شد، ۱۶ هزار بلیت خریده تا بین یهودیهای ایران پخش کنند تا آنها هم بتوانند بروند تیم میهمان را تشویق کنند. تصادفا قبل بازی درهای استادیوم امجدیه باز شد و مردم را بدون بلیت راه دادند تو، اتفاقی که خودش شایعههایی تازه بوجود آورد حول این مضمون که شاه میخواهد با اطمینان از اینکه ایرانیهای مسلمان تیم ایران را تشویق خواهند کرد، تمایلات اسلامی و ایرانیاش را نشان بدهد. در طول بازی تماشاگرها زیاده از حد هیجانزده بودند و شعارهای ضد یهود شنیده میشد، اتفاقی مؤید ارتباط میان یهودستیزی مدرن در خاورمیانه با ایجاد کشور اسرائیل. سر آخر میزبان دو بر یک، میهمان را شکست داد و ایران قهرمان فوتبال آسیا شد؛ در استادیوم هوادارها غرق شادی بودند. نقل میپاشیدند وسط زمین بازی و تا دو ساعت در محوطۀ امجدیه ماندند و شعارهای میهنپرستانه میدادند. کمی آنسوتر یگان موتوری پلیس مضطرب مراقب سفارت ایالات متحده بود. پیروزی ایران به شایعاتی دامن زد مبنی بر اینکه دولت به داور هندی رشوه داده ایران را برنده کند، یا شق دیگرش اینکه اسرائیلیها از قصد باختهاند تا همپیمانشان، شاه، بتواند افتخار به دست آوردن چیزی را بیابد که عربها از پسش برنیامده بودند ــ شکست دادن اسرائیل. اما به دید بسیاری از تماشاگران ایرانی هم این مسابقه رقابتی نه میان کشورها بلکه میان گروههای مذهبی بود.
برد سال ۱۳۴۷ که میلیونها نفر از تلویزیون تماشایش کردند، فوتبال را حقیقتا بدل به پدیدۀ تودهها در ایران کرد. دو خوانندۀ محبوب، ویگن و دلکش، ترانههایی به افتخار تیم ایران ضبط کردند. بازیکنها میهمانان مکرر برنامههای رادیویی بودند و عکسهایشان را سر چهارراهها میفروختند. نوجوانهای بیشتر و بیشتری شروع کردند به بازی با توپهای پلاستیکی ارزان قیمت، در زمینهایی که هر بار به فراخور یک جا بود و با دروازههایی سیار، بازیای که مشهور شد به «گل کوچک».
سال ۱۳۵۳ سال بعد از جنگ اکتبر میان اعراب و اسرائیل، ایران و اسرائیل باز هم در تهران رودررو شدند؛ این بار فینالیستهای بازیهای آسیایی بودند. فقط یک سال بعد اینکه چهار برابر شدن قیمت نفت حکومت ایران را ثروتمند کرد، این حکومت میخواست با استفاده از میزبانی بازیهای آسیایی، وجهۀ بینالمللی ایران را هم بهبود ببخشد. اگر موفق میشد، احتمالا خیزی بود به سمت میزبانی بازیهای المپیک، بازیهایی که وقتی سال ۱۹۶۴ ژاپن میزبانش شد، جایگاه این کشور را در میان کشورهای صنعتی تثبیت کرد. هدف شاه این بود که در شمارش کلی مدالها دوم بشوند، بعد ژاپن و خودش و وزیر دربارش، امیراسدالله علم، بازیها را از رادیو تعقیب میکردند. برای نیل به این هدف جمهوری خلق چین (بامزه است که چین به لطف وساطت ایران در بازیهای آسیایی پذیرفته شده بود) کشوری بود که باید شکست میخورد. مقامهای ایران برای بالا بردن بختشان برگزارکنندگان را ترغیب کردند (ظاهرا با توزیع سخاوتمندانۀ مقادیری خاویار و فرش) که در ورزشهای گروهی به هر کدام از بازیکنها یک مدال بدهند؛ در نتیجه پیروزی در برابر اسرائیل، ایران را صاحب هفده مدال میکرد و همین برای رسیدن به جایگاه دومی کافی بود. در بازی فقط اسرائیلیها گل زدند، اما به خودشان و بنابراین ایران یک بر صفر بود. البته که درجا شایعه شد اسرائیلیها عمدا باختهاند.
فوتبال در داخل کشور هم بار سیاسی داشت. سپهبد پرویز خسروانی، نظامیای که ارتباطاتی نزدیک با سران حکومت داشت، مالک باشگاهی بود به نام تاج که تیم فوتبال قدرتمندی داشت. تاج در لیگ فوتبال تهران رقیب دائمی تیمی دیگر بود، شاهین. تاج و تیمهای فرعیاش، افسر و دیهیم (هر دو هم در لغت به معنای تاج) بابت رابطۀ مالکشان با ارتش، وابسته به حکومت بودند، اما شاهین آدمهای روشنفکرتری داشت: مالکش اصرار داشت بازیکنها از درس خواندن غفلت نکنند و بسیاریشان هم درس را ادامه دادند و ـ به بیان عامیانهاش ـ «دکتر مهندس» شدند. در نتیجه رقابت میان تاج و شاهین بعدی سیاسی داشت و گرایش مخالفان به هواداری از شاهین بود. شاهین سال ۱۳۴۶ قربانی دسیسهای شد و منحل شد، اما بازیکنانش تیم تازهای تشکیل دادند، پرسپولیس.
رقابت میان پرسپولیس و تاج، قرمزها و آبیها، عرصۀ فوتبال پیش از انقلاب ایران را در چنگ خودش داشت، به خصوص بعد آنکه سال ۱۳۵۳ لیگ ملی فوتبال هم راه افتاد (جام تخت جمشید)؛ حتی امروز هم فیلم بازیهای مشهورشان را میشود از جاهایی خرید. دو تیم سبک بازی بسیار متفاوتی هم داشتند، پرسپولیس مربی انگلیسی داشت و غریزیتر بازی میکرد، اما مربی تاج یوگسلاو بود و سبک بازی تیم را برده بود به سمت فوتبال اروپای مرکزی.
در دهۀ ۱۳۵۰ خسروانی زنجیرهای از حدود ۳۰۰ باشگاه تاج دور و بر مملکت راه انداخت و اعضای این باشگاهها هم در گردهماییهای سالانهای که به مناسبتهایی چون سالروز تولد شاه یا ولیعهد در استادیومهای ایران برگزار میشدند، شرکت میکردند. ولیعهد طرفدار تاج بود و در جریان پخش تلویزیونی مسابقات این طرفداری را علنا اعلام هم میکرد ـ همین هم تصویر تاج را بیشتر با تصویر حکومت یکی میکرد. تاج از اوایل دهۀ ۱۳۵۰ شروع به انتشار نشریهای ورزشی کرد که میکوشید با چاپ عکسهای بازیکنان کنار زنان خواننده و ستارۀ سینما، مخاطب جذب کند. این دو ابتکار بعدها بهانه به دست مخالفان مذهبی حکومت داد تا فوتبال رسمی را هم جلوۀ دیگری از فساد اخلاقیای معرفی کنند که حکومت پهلوی ترویجش میکند. اما پرسپولیس را هم (اگرچه چندتایی بازیکن مذهبی داشت) مطلقا نمیتوان با مخالفان مذهبی یکی انگاشت: گویا شاهزاده فاطمه پهلوی یکی از سهامداران عمدۀ این تیم بوده.
در سالهای واپسین حکومت شاه، مخالفان هر از گاه میگفتند حکومت فوتبال را ترویج میکند تا جماعت را غیرسیاسی نگه دارد و به چشم بعضی اسلامگراهایی که داشتند در عرصۀ سیاست فعال میشدند، جنون فوتبالی دهۀ ۱۳۵۰ نقشۀ شیطانی شاه بود برای منحرف کردن توجه مردم از مسائل «جدی». مبارزان اسلامگرا هر از چندی حتی بازیهایی را مختل میکردند و به هم میزدند. انقلابیها اغلب رگهای ریاضتطلب دارند، و در نتیجه این تصور را که تفریح و سرگرمی از کار «جدی» میکاهد و بنابراین باید پسش زد، بسیاریشان بیان کردهاند، مذهبی یا غیرمذهبی. سهتا «ف» را به یاد بیاوریم که چپگراهای پرتغال ادعا میکردند حکومت سالازار، از طریقشان مردم را راضی نگه میدارد: فاطیما، فوتبال و فادو.
اما اواسط دهۀ ۱۳۵۰ دیگر فوتبال در ایران ریشهاش را دوانده بود. در رأس جامعه خانوادۀ سلطنتی کماکان مستقیما در فوتبال دخیل بودند. کاپیتان سال ۱۳۲۶ تیم ملی، محمد خاتمی که بعدها تیمساری چهار ستاره، فرماندۀ نیروی هوایی و شوهر خواهر شاه شد، و در دهۀ ۱۳۵۰ یکی دیگر از بستگان نزدیک شاه، کامبیز آتابای (که عمویش همسر بزرگترین خواهر شاه، همدمالسلطنه بود) به ریاست فدراسیون فوتبال رسیدند و از نفوذشان برای ترویج مؤثرتر و عملیتر این بازی استفاده کردند. ولیعهد، متولد ۱۳۳۹، بازیکن و تماشاچیای مشتاق و پرشور بود و اغلب وزیر دربار، اسدالله علم، را مجبور میکرد باهاش بازی کند. اما ایرانیها از همۀ طبقات اجتماعی طرفدار دوآتشۀ فوتبال بودند، چه بازیکن میشدند چه تماشاچی، از جمله طلاب: در قم سید احمد خمینی، پسر کوچک آیتالله، در تیم محلی شاهین بازی میکرد.
در دورۀ حکمرانی پهلوی اول، حکومت فوتبال را بابت ارزش تربیتی و تحصیلیای که بهش نسبت میدادند، ترویج میکرد اما در دورۀ حکمرانی پهلوی دوم فوتبال فراتر از هر چیز بدل شد به بازیای پر تماشاچی که هر از گاه ازش برای ترویج ملیگرایی استفاده میشد. این تغییر در وجهی که رویش تأکید میشد، مطابق با تحولاتی است که دیگر جاهای دنیا از سر گذراندند: «مربیها میدانند جوانان میتوانند به لطف [تمرین] فوتبال در جو یک باشگاه دلپذیر، الگوهایی برای همکاری اجتماعی و عضویت در جمع، تعهد، رفاقت، بازی جوانمردانه و همچنین تناسب اندام، ابتکار، توان بدنی و چالاکی جسمانی بیابند و ارزش و اهمیت اینها را هم دریابند، اما فوتبال «واقعی» این نیست... فوتبال «واقعی» آن ورزشی است که پیش چشم کلی تماشاچی انجام میشود.»
در تحولات انقلابی سال ۱۳۵۷ ورزشکارها نقش مهمی ایفا کردند. پرویز قلیچخانی، تحقیقا بهترین فوتبالیست آن زمان کشور، که در لیگ فوتبال اکنون منحل شدۀ شمال آمریکا برای سنخوزهارثکوئیکز بازی میکرد، در کالیفرنیا جلسهای مطبوعاتی گذاشت و اعلام کرد در اعتراض به سرکوب در ایران، برای مسابقات جام جهانی آرژانتین به تیم ملی نخواهد پیوست (اولین بار بود که ایران به این مسابقات راه یافته بود). با پیروزی انقلابیها در بهمن ماه ۱۳۵۷، فوتبال گرفتار روزگار سختی شد.