شاگردان از حکیم پندی خواستند. حکیم گفت: «این 2 کاسه، اولی از طلا درست شده و درونش سم است و دومی کاسه ای گلی ست و درونش آب گوارا، کدام را می خورید؟»
داستانی جالب درباره زندگی مردی با دو همسرش که شبیه آن ممکن است برای شما هم اتفاق بیافتد.
پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت.
حکایت است که پادشاهی از وزیر خود پرسید:
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
در دوران گذشته دو برادر یکی به نام ضیاء و دیگری به نام تاج در شهر بلخ زندگی می کردند.
قضاوت همیشه آسانست، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است.
موضوعات داغ