محسن سی و سه ساله بود که در محیط کار لیلا را دید. یک دختر خوب و با شخصیت. به مرور به او علاقه مند شد. رفتار و کردارش نشان دهنده تربیت خانوادگی خوب و اصالت او بود. محسن در طی چند سال همکاری با او فهمید که یکبار ازدواج کرده و یک فرزند سه ساله دارد.
شاید به جرات بتوان گفت، اکثر زنان و مردانی که در حال تجربه زندگی مشترک هستند، نسبت به همسر خود حساسیتهای ویژه ای دارند و صد البته تمایل دارند که در این روابط تنها خودشان دو نفر سهیم باشند و نفر سومی وجود نداشته باشد.
در بسیاری موارد افرادی که به چنین ازدواجهایی رومیآورند معمولا بر این باورند که سن فقط یک عدد شناسنامهای است و هیچ تاثیری بر زندگی مشترک و موفقیت یا عدم موفقیت در آن ندارد.
انگار در مورد یک موجود خیالی حرف می زند. دست هایش را تکان می دهد، جمله ها و کلمه ها را می کشد و با شور و شوق از احساس و مرد رویاهایش حرف می زند. برایش این تازه وارد، یک مرد بی عیب و نقص است؛ یک موجود رویایی که می تواند زندگی اش را زیر و رو کند.
لحظهشماری میکنند که تعطیلات نوروز برسد و در کنار هم اوقات خوشی را بگذرانند اما همین که سال تمام میشود و حتی گاهی یکی دو هفته مانده به تمام شدنش، آسمان زندگی مشترک شان ابری میشود.
از دخترخالهات یاد بگیر، شوهری پیدا کرد که بیا و ببین! پسرعمهات چه دختر زیبارویی را به همسری انتخاب کرده است! همه توانستند ازدواج کنند الا تو یکی و... صحبتهای این چنینی در بسیاری از خانوادههایی که جوانان همسن و سال دارند که اتفاقا همگیشان هم دمبخت هستند، بسیار شنیده میشود.
زود ازدواج می کنند و زود طلاق می گیرند. این حکایت خیلی از زوج های جوان است که این روزها، ازدواج را بهانه ای برای با هم بودن و به هم رسیدن می بینند و وقتی این با هم بودن، برایشان عادی شد، قید زندگی مشترک را می زنند.