قمریها همه مرده بودند. آقای اخوان هم توی کوچه بود. یک پنکه دستش گرفته بود و داشت میرفت. یک آقایی هم آمد و به مامان فریبرز گفت «زری خونهات خراب شد» مامان بزرگ دوباره گریه کرد.
موضوعات داغ
قمریها همه مرده بودند. آقای اخوان هم توی کوچه بود. یک پنکه دستش گرفته بود و داشت میرفت. یک آقایی هم آمد و به مامان فریبرز گفت «زری خونهات خراب شد» مامان بزرگ دوباره گریه کرد.