کم پیش می آید بین نویسندگان ادبیات ما با چهره ای مواجه شویم که به اندازه اُمبرتواِکو تا این اندازه برای خوانندگانش عجیب و غریب باشد.
حاضرجوابی های شوخ طبعانه ی افراد باهوش برای خیلی از ما خوشایند محسوب می شود.
من و همسرم آدم های شوخی هستیم. دیگران این طور می گویند. می گویند اصلاً جدی نیستیم. بچه نداریم. حتی آن قدر جدیت نداریم تا برویم ببینیم بعد از هفت سال، اشکال کار کجاست. دوستانی داریم که جای بچه های مان را پر کرده اند.
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد.
در دنیای برند و برندسازی، مشاوران زیادی آمادهاند تا برای برندهای بزرگ، شعارهای شگفت و زیبا بسازند. شعارهایی که گاه ارتباط چندان زیادی هم با هویت برند ندارند.
شوخی با همکاران
دختر آقا الماس، تیپ می زنه چپ و راس، باباش خبر نداره همیشه اینجا اونجاس! اما چرا؟ چون شاهزاده سوار بر اسب سپید از راه نرسیده و دختر آقا الماس هم به ناچار خودش دست به کار شده تا به قصد پیدا کردنش، کانون گرم خانواده را ترک کرده و به این در و آن در بزند.