این مثل را وقتی می گویند که یکی مال ثروت زیادی داشته باشد. سخاوت نداشته باشد و از مالش چیزی انفاق نکند و به کسی نبخشد.
یکی بود یکی نبود ، ملا نصرالدین چند تا همسایه داشت. یکی از همسایه های ملا اغلب مزاحم او می شد و گاه و بی گاه در خانه ی او را می زد و چیزی از ملا می خواست.
پسر جوانی با پدرش بر روی زمینی ، کشاورزی می کردند! مدتی گذشت و زمین اصلاً آماده ی بذر پاشی نشد. پسر در همان آغاز کار ناامید شد و به پدر گفت :"این کار اصلاً شدنی نیست!
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد. آدم های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند.
روزی در یک هوای سرد ارباب به نوکرش گفت برو بیرون ببین اگر باران می بارد لباس مناسب تر بپوشم . نوکر تنبل ، در جواب گفت : بیرون رفتن ندارد گربه مان تازه از بیرون آمده اگر بدنش خیس بود بدان که باران می بارد.
این ضرب المثل غالباً به منظور دفع مزاحم به کار برده می شود و یا فی الحقیقه در موضوع مورد تقاضا نقش و اثر وجودی نداشته باشد.