سارا قاسمی يكشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۰

این مثل را وقتی می گویند که یکی مال ثروت زیادی داشته باشد. سخاوت نداشته باشد و از مالش چیزی انفاق نکند و به کسی نبخشد.

آدم بیچاره ای بود که از همه جا درمانده شده بود . به دهی رسید. از اهالی آنجا سؤال کرد : "بزرگ این آبادی کیست؟"

خانه ی مرد پولداری را به او نشان دادند . رفت خانه آن مرد گفت : "من مانده ام . زمین سخت و آسمان بلند و تمام محصولم امسال خراب شده خیلی ناراحتم به من کمک کن تا بتوانم خودم را جمع و جور کنم . ان شاءالله هنگام برداشت خرمن ، طلبت را پس خواهم داد ." مرد با عصبانیت به او گفت : "عمو برو کار کن."

باز آن بیچاره التماس کرد و گفت : "ای مرد ، من سر راه ، افتادم توی رودخانه لباس هایم خیس شدند و هیچی ندارم . به من کمک کن تا به آبادی برسم ." مردک پولدار باز گفت : "ای مرد گفتم برو کار کن . من چیزی ندارم به تو بدهم ." آن مرد ناراحت شد و گفت : "به مالت نناز . اگر خدا خواست ، تو را هم مثل من می کند ."

از قضا ، در همان روز دزدی رفته بود خزانه شاه را دزدیده بود . شاه دستور داد دزد را تعقیب کنند . خانه هر کسی که رفت با صاحب خانه همدست است ؛ خانه را بر سر صاحبش خراب کنند و هر چه دارد جمع کنند بیاورند . برحسب اتفاق مرد دزد برای اینکه از دست سربازان شاه فرار کند وارد خانه مرد ثروتمند شد . سربازها ریختند خانه را خراب کردند و هر چه بود و نبود جمع کردند و بردند.

در همین حین آن مرد بیچاره سر رسید و با دیدن این صحنه گفت : "نگفتم اگر خدا بخواهد همه را یکسان می کند !"



شارژ سریع موبایل