در فرهنگ بزرگ سخن، ذیل مدخل «راستی»، می خوانیم: «راستگو و درستکار بودن، راستگویی و درستکاری، صداقت، حقیقاتا، واقعا، حقیقت، واقعیت، راست و مستقیم بودن، مقابلِ خمیدگی، عدالت، دادگری و ...» اما معمولا اولین معنایی که پس از شنیدن یا خواندن واژه راستی به ذهن متبادر می شود، همان «راستگویی و درستکاری» است. جایی می خواندم: «اگر کسی راستگویی را پیشه خود قرار دهد، تمام معایب را ترک خواهد گفت؛ چون سرآمد تمام بدی ها دروغگویی است».
یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد. آدم های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند.
دروغ در دنیا و آخرت انسان را از رحمت الهی محروم می کند و در میان مردم، فرد را بی اعتبار می نماید و اعتماد عمومی را سلب و جامعه را به بیماری نفاق دچار می سازد و از آفات زبان و خراب کننده ایمان است.
اگر دروغ های مصلحتی را کنار بگذاریم و به افرادی بر می خوریم که خیلی زیاد و در مسایل کوچک و بزرگ، دروغ می گویند. به این دروغ ها، دروغی های مرضی می گویند.
قدیمی ها معتقد بودند دروغ، دیو است؛ دیوی که وظیفه اش تباه کردن زندگی انسان هاست. اما چرا دروغ، چیزی که دین، عقل و اخلاق آن را ناشایست می دانند، این روزها این قدر راحت گفته، شنیده و حتی دیده می شود؟