بچه ای نزد شیوانا رفت و گفت: مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد خواهر کوچکم را قربانی کند.
خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن!و از پنجمى بگریز!
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود.
دیروز شیخ با چراغ در شهر می گشت و می گفت من از شیطان ها و حیوانات خسته شده ام آرزوی دیدن انسان دارم.
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
حکایت است که پادشاهی از وزیر خود پرسید:
سه کارآموز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارآموزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند.