راهبی چراغ به دست داشت و در روز روشن در کوچه ها و خیابانهای شهر دنبال چیزی می گشت.
کسی از او پرسید: با این دقت و جدیت دنبال چه می گردی؟؟؟
چرا در روز روشن چراغ به دست گرفته ای؟
راهب گفت: دنبال آدم می گردم. مرد گفت این کوچه و بازار پر از آدم است.
گفت: بله، ولی من دنبال کسی می گردم که از روح خدایی زنده باشد.
انسانی که در هنگام خشم و حرص و شهوت خود را آرام نگهدارد.
من دنبال چنین آدمی می گردم. مرد گفت: دنبال چیزی می گردی که یافت نمی شود.
دیروز شیخ با چراغ در شهر می گشت و می گفت من از شیطان ها و حیوانات خسته شده ام آرزوی دیدن انسان دارم.
به او گفتند: ما جسته ایم یافت نمی شود، گفت دنبال همان چیزی که پیدا نمی شود هستم و آرزوی همان را دارم.
موضوعات داغ