میگویند عشق عقل را فراری میدهد و کسی که به این احساس مبتلا میشود، نه میبیند و نه میشنود. از نگاه عدهای حسادت و سرسختی همراه همیشگی عشق است و از نظر گروهی دیگر، عاشق دنیا را از نگاه معشوقش میبیند و جز به خواسته او نفس نمیکشد.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند!
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت، گفت: آقا ببخشید، مادر من تو اون آسایشگاه رو برو نگهداری میشه ، من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
روزی یکی از اشخاص از خود راضی در غیاب ولتر، نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی، به دیدنش رفته بود.