او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت. همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند.
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است...» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.
روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
یكى از مریدان نزد پیر مرشد خود آمد و گفت: چه كنم كه از دست مردم در رنج مى باشم؟
در زمـان پـیـغمبر اکرم (ص) طفلى بسیار خرما مى خورد. هر چه او را نصیحت مى کردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد فایده نداشت.
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت که گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند.یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود.
یك روز كلاغ كوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود كه یكدفعه دید كلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یك درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»