«محمد دایی» برادر بزرگتر علی دایی که کمک او در پرسپولیس هم هست، حرف های جالبی زده که حیف مان آمد قسمت هایی از آن را برایتان منتشر نکنیم، قسمت هایی از این گفتگو را بخوانید که نکاتی پنهانی از زندگی خانواده علی دایی را فاش می کند، به ویژه اسطوره فوتبال ایران و آسیا «علی دایی» ...
ما همه اول فروردین به دنیا آمده ایم!
من متولد اول فروردین 1346 هستم، ما همه متولد اول فروردین هستیم، پدرم چند ماهی شناسنامه ما را بزرگتر گرفته بود که زودتر به مدرسه برویم. در اصل من متولد 47 و حدود دو سال از علی بزرگتر هستم. ما 5 برادر هستیم، عبدالله، محمد، علی، حسن و حسین؛ همه ما دو اسمی هستیم. به عبدالله «حافظ» می گویند. من «کیکاوس» هستم، علی «شهریار» نام دارد، حسن «شهزاد» است و حسین هم «بهزاد» نام دارد.
تحصیلات دانشگاهی
ما 5 تا همه مان تحصیلات دانشگاهی هم داریم، عبدالله مهندس شیمی است، من مهندس مکانیک (حرارت) دارم، علی مهندس مواد (متالوژی)، حسن مهندس کشاورزی و حسین هم مهندسی برق خوانده است، ضمن اینکه من شیمی، فیزیک و مکانیک هم در دبیرستان و پیش دانشگاهی تدریس می کردم.
علی دنبال بسکتبال بود
ما 5 تا برادر فوتبال را در محله شروع کردیم، 5 تا پسرخاله و دوتا دایی هم سن و سال خودمان هم داشتیم، حیاط خانه ما خیلی بزرگ بود، هر روز جمع می شدیم و از ساعت 9، 10 تا آخر شب بازی می کردیم. من در تیم آموزشگاه اردبیل انتخاب شدم و بعد از آن به تیمی به اسم جوانان اردبیل رفتم.
علی آن زمان به دلیل قد بلندش دنبال بسکتبال بود. بسکتبالش هم خوب بود و در همان سال اول برای تیم بسکتبال آموزشگاه استان انتخاب شد، من از تیم جوانان اردبیل رفتم استقلال اردبیل، در آن زمان جنگ شد. مربی تیم ما آقای نعمتی جزو مربی های اردبیل بود، به من گفت «علی فوتبالش خوب است، اگر می شود او را هم بیاور تیم استقلال اردبیل، گفتم مشکلی ندارد و علی را بردم تیم خودمان، جبهه بودم که به من خبر دادند علی در تیم منتخب اردبیل و در یک بازی 8 گل زده است و تیم 9-1 برده... وقتی برگشتم، دیگر بازی ها بین تیم ها نبود بلکه بین شهرستان ها بود. جام «فلق» بین تمام شهرستان های کشور و جامی هم به نام «لیگ قدس» برگزار می شد که برای مرکز استان ها بود. در جام فلق ما نماینده اردبیل بودیم که با استقلال اردبیل قهرمان اولین دوره اش شدیم.
پدرمان دو بار رفت ته دره
محمد دایی در مورد پدر خدابیامرزش می گوید: «ما که بچه بودیم پدرم راننده تریلی بود، دو بار هم ته دره رفته بود، یک بار در یخبندان گردنه حیران، خودش را از تریلی پرت کرده بود و ماشین ته دره رفته بود، یک تصادف دیگر هم کرد تا اینکه این شغل را کنار گذاشت و در کار املاک رفت و بعد هم فرش فروشی را شروع کرد. البته شغل اولیه پدر با روحیه ما سازگاری نداشت، پدرم هم دوست داشت که ما درس بخوانیم، ما هم طبق حرف هایی که می زد،دنبال درس و فوتبال رفتیم چون هم کاسبی شغل پدرم بود و هم ورزش بود، فروشگاه ها را نیز راه اندازی کردیم.
علی دایی وقتی 5 ساله بود
جمع خانوادگی ما
مادرم تابستان ها بیشتر اردبیل است و زمستان ها پیش ما ... ما صددرصد سه بار در سال، اردبیل می رویم. اول سالگرد پدرم که هر سال باید به هر طریق شده آنجا باشیم، دوم عاشورا- تاسوعاست که پدرم نذری داشته و هنوز هم آن را ادامه می دهیم، هر سال یک اردویی هم در اردبیل داریم. به دلیل آن که آب و هوای آنجا برای تیم ها خوب است.
محمد می گوید: همسرانمان هم فوتبالی شده اند، فوتبالیست جماعت هر سال در یک تیم است، خانواده ما هم از اول عادت کرده اند ما به هر تیمی که می رویم، آنها هم طرفدار آن تیم شوند و باید با ما ساز عوض کنند. اگر ببازیم، خودشان آرام هستند، متاسفانه فوتبال هم طوری است که اگر ببازیم یا ببریم آنها ناراحتند. اگر ببازیم مستقیم می آییم خانه و صددرصد قیافه و عصبانیت برای آنهاست، اگر ببریم هم با بچه ها بیرون می رویم و خانه نمی آییم.