واقف نگشته بودم از بیوفایی تو
تا روز رفتن جان یعنی جدایی تو
دستی ز سینه ی من سوی فلک نبردی
ای ناله سوخت جانم از نارسایی تو
در وادی محبت گمگشتگان شوقیم
ای کوکب هدایت کو روشنایی تو
ای دل که در ره عشق حیران کار خویشی
مشکل رسم به جایی از رهنمایی تو
گفتی: چرا به هر سو از دیده خون گشادی؟
طرفی ست اینکه بستم از آشنایی تو
امشب که باده صاف است آن شوخ هست ساقی
"عاشق” مگو کجا شد آن پارسایی تو؟
موضوعات داغ