شاید خیلی از گوش شکسته ها، مربیان، کشتی دوستان (از جمله نگارنده) و ... وقتی خبر مصدومیت صادق گودرزی در حین تمرینات تیم خونه به خونه بابل را شنیدند، حدس شان بر این بود که او همچون سال های گذشته که تمایل چندانی برای کشتی گرفتن در پیکارهای لیگ نداشته، تمارض کرده و با مصدوم جلوه دادن خود قصد دست به سر کردن مربیان تیمش را دارد.
بی میلی گودرزی برای حضور در مسابقات سال های گذشته لیگ و تصمیمات اشتباهی که در سال 2013 گرفت و دوبنده تیم ملی را تقدیم عزت الله اکبری کرد، ادله ای بود که شایعه تمارض او را ملموس و باورپذیر کرده بود؛ اما هیچکس، هیچکس نمی دانست که «دست تقدیر» سناریویی دردناک برای صادق نوشته او او را به عنوان بازیگر نقش اول داستانی وحشتناک و محیرالعقول برگزیده!
صادق گودرزی، پسر خوش چهره و خوش اندام کشتی ایران که طی سال های اخیر با درخشش در میادین بزرگ، مدال های خوشرنگ را از دهان شیرهای نا آرام بیرون کشید و دل میلیون ها کشتی دوست ایرانی را ربود، اینک در مخمصه ای گیر افتاده بود که نه می توانست با زیرگیری های تماشایی اش از شر آن خلاص شود و نه بهاندازهای همیشه کارسازش به کار می آمد!
وقتی در استانبول به جردن باروز آمریکایی باخت، شکست خود را یک حادثه قلمداد کرد. وقتی در جام جهانی این شکست تکرار شد، وعده به المپیک داد و وقتی در فینال المپیک هم نتوانست از سد حریف سیه چرده و بدقلق بگذرد، وعده را به میدان های بعدی داد. او را می شناختیم و باورش داشتیم و به همین خاطر هر وقت وعده داد، مثل بچه های خوب و حرف شنو به وعده هایش اعتماد کردیم و با این امید مسابقاتش را دنبال می کردیم که بالاخره صادق را در جلد امیر خادم سال 91 و باروز را در جلد «کنی ماندی» وارنا ببینیم و در مسابقه ای که نمی دانستیم کی و کجا برگزار خواهد شد. قهرمان آمریکایی را اسیر در چنگ گودرزی ببینیم و عقده سال ها قبول شکست مقابل او را به فریادی گوش خراش مبدل کنیم و هلهله کنان، یکدیگر را به آغوش بکشیم.
پیش ترها، دنیس سارگوش روس موی دماغ صادق شده بود و بعد از او، جردن باروز شروع به آزار و اذیت قهرمان سرشناس ورزش ایران کرد؛ اما قطعا هیچیک از آنها به گرد پای حریف تازه از گرد راه رسیده هم نمی رسیدند؛ چرا که آنها صادق را از دستیابی به طلا و قهرمانی محروم می کردند؛ اما این یکی خوش اشتهاتر از این حرف ها بود و هدفش، دور کردن جوان رعنای ورزش ایران از کشتی،این بار محبوبش؛ که البته به هدف خود هم رسید و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد! حالا صادق مانده بود و حوضش. نه می توانست وعده به میدان های بعدی بدهد و نه رمق و جرأتی داشت که در مقابل این حریف موذی قد عَلَم کند. تا قصد خاک کردن حریف. این حریف بد پیله، به سرش می زد، گردنش درد می گرفت. انگشتانش گز گز می کرد و چنان برقی به دست و گردنش می زد که تو گویی دو سیم لخت را به بدن خیس او چسبانده اند!
این بار، حریف با قبلی ها فرق داشت. برخلاف آنها که قادر نبودند خم به ابروی او آورند یا باعث توقفش شوند، هم ابروان پیوندی او را در هم کشید، هم متوقفش کرد و هم اشکش را درآورد. حیران و سرگردان شده بودو هر چقدر چشمانش را می مالید تا از آن خواب لعنتی و کابوس کذایی رهایی یابد، ره به جایی نمی برد و انگار پزشکان هم با آن حدس و گمان های وحشتناک خود، همدست و همداستان شده بودند تا خرخره اش را بفشارند و پشتش را بلرزانند.
امروز اما بیشتر از چند ماه گذشته با موضوع مصدومیت و خداحافظی با دنیای قهرمانی کنار آمده. خودش می گوید که قسمتی از موهایش سفید شده؛ اما سرش را آنقدر گرم درس و کار و مربیگری کرده که دیگر وقتی برای بغل کردن زانوی غم نداشته باشد.
صادق! وقتی به اصل ماجرای مصدومیت تو پی بردیم، شوکه شدیم. راستش، مثل سایرین تصور می کردیم برای شانه خالی کردن از کشتی گرفتن در لیگ مصدومیتی کوچک را بزرگ جلوه می دهی تا کمتر به میدان بروی؛ اما انگار اشتباه بزرگی را مرتکب شده بودیم. داستان از کجا آغاز شد؟
- 10 روز مانده به آغاز رقابت های لیگ، در حین انجام تمرینات کشتی تیم خونه به خونه به یکباره در کتفم احساس سوزش کردم. در ابتدا خیال کردم کتفم دچار مصدومیت جزیی شده و به همین خاطر تمرینم را رها نکردم و به کارم ادامه دادم و دو روز بعدی را هم به انجام تمرینات معمول تیم پرداختم و در هفته اول لیگ به میدان رفتم و با استفاده از دارو و پماد، موفق شدم از سد حریف جوانم بگذرم.
پس احساس سوزشی که به آن اشاره کردی، اولین نشانه مصدومیت شدیدت بود. خب، بقیه ماجرا؟
- به هر حال تمریناتم را با همان درد ادامه دادم تا اینکه 20 روز بعد، در اواسط برنامه مرور فن، انگار دستم را برق گرفت؛ طوری که تصمیم گرفتم مدتی به استراحت بپردازم.
لابد اطرافیانت چنین تصوری داشتند که تمارض می کنی. درست حدس زدم؟
- خودم چنین حسی داشتم و تصور می کردم که درد کشیدن هایم را به حساب تمایلم برای کشتی نگرفتن بشمار می آورند؛ در حالی که امسال طوری برنامه ریزی کرده بودم که از همان دیدارهای ابتدایی لیگ به میدان بروم و در نهایت دوبنده تیم ملی را در مسابقات جهانی به تن بزنم.
در ادامه راه چه شد که کم کم پی به جدی بودن ماجرا بردی؟
- روزی که احساس برق گرفتگی در دستانم داشتم، تمرینم را قطع کردم و نیمه های شب بود که با حسی عجیب و دردناک از خواب بیدار شدم. عضلات بازوی دست راستم به شکلی شده بود که احساس می کردم گوشت دستم را پخته اند!! فردای آن روز به تهران آمدم و دکتر آزادبخت که با فدراسیون کشتی همکاری دارد، تشخیص داد که مشکل، از گردنم است.
بعد از معاینه، یکی دو روزی را در خانه استراحت کردم و یک شب از با احساس برق زدگی انگشتانم، از خواب پریدم و در ادامه صورتم هم با چنین حالتی همراه شدو متوجه شدم که آب دهانم به طور غیر ارادی راه افتاده و حالم وخیم است. بلافاصله راه یکی از بیمارستان های تهران را در پیش گرفتم و با خواهش و التماس از مسئولانش خواستم که خارج از نوبت و به صورت اورژانسی از گردنم MRI بگیرند که خوشبختانه پزشکان مرا شناختند و کمکم کردند.
عکس مهره های گردن خود را به چه کسی نشان دادی؟
- به دکتر اسحاق بهرامی که به سفراش دکتر آزادبخت با ایشان آشنا شده بودم و می دانستم که بسیاری از قهرمانان و ورزشکاران را معالجه کرده است. البته قبل از معاینه شدن توسط دکتر بهرامی، ام آر آی خود را به یک پزشک نه چندان شناخته شده نشان دادم که پس از دیدن آن، جملاتی گفت که مو به تنم سیخ شد!
مگر چه گفت؟!
- پزشک یاد شده بلافاصله پس از دیدن ام آر آی گفت امکان ندارد این عکس، مربوط به من باشد و علائمی که با دیدن عکس تشخیص می دهد، مربوط به بیماری است که دچار ام اس شده است!
از من می پرسید که چگونه با این نشانه ها می توانم راه بروم؟ یا سوال می کرد که بعد از احساس درد، تشنج داشته ام یا نه؟!
وقتی این جملات را به زبان آورد و آن سوالات را پرسید، پاهایم شروع به لرزیدن کرد و ناخودآگاه یاد مرحوم محسن پودنکی و بیماری سختش افتادم و با خودم گفتم که سرنوشت من هم همچوناو شده است. در آن لحظات دائم موج منفی دریافت می کردم و اوضاع روحی ام اصلا خوب نبود.
نظر دکتر بهرامی چه بود؟
- ایشان معتقد بود که شاید بخاطر فشار تمرینات دچار چنین عارضه ای شده ام. می گفت که دقیقا نمی تواند تشخیص بدهد که داستان چیست. در اصطلاح 50-50 اظهارنظر می کرد و همین موضوع ترسم را بیشتر کرده بود.
در آن روزها کسی از فدراسیون پیگیر کارهایت نبود؟
- هیچکس از جدی بودن ماجرا خبر نداشت و وقتی رسول خادم در جریان مصاحبه هایم قرار گرفت، از طریق رضا لایق با من تماس گرفت و شرایطی به وجود آمد تا دکتر طباطبایی که جزو چهره های ماندگار علم پزشکی است، معاینه ام کند.
تشخیص های ایشان هم ناامیدکننده بود؟
- نه. آقای طباطبایی تشخیص داد که مغزم دچار آسیب دیدگی نشده و این موضوع خود جای شکر داشت؛ اما روی وجود خون مردگی بین مهره های گردنم تاکید داشت و یادآوری کرد که در صورت انجام تمرینات ورزش قهرمانی، به احتمال زیاد فلج خواهم شد.
پس در آن جلسه معاینه بود که برای اولین بار متوجه شدی باید قید کشتی گرفتن را بزنی؟
- بله. البته دو پزشک قبلی هم تاکید داشتند که دیگر نباید ورزش کنم اما من صحبت های ایشان را جدی نگرفته بودم و وقتی دکتر طباطبایی خیلی قرص و محکم یادآور شد که انجام تمرینات قهرمان خطرناکترین کار ممکن است، دیگر گوشم نشنید که در ادامه چه گفت! باورم نمی شد که باید برای همیشه با دنیای قهرمانی خداحافظی کنم.
ظاهرا قرار بود پروفسور سمیعی مشهور هم معاینه ات کند. شرایط فراهم شدن این ملاقات میسر نشد؟
- نه متاسفانه. چندی پیش پروفسور سمیعی وارد ایران شدند و چند روزی را در کشورمان بسر بردند اما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم ایشان را ملاقات کنیم. با این وجود خوشبختانه ادامه معایناتم رضایتبخش بود و پزشکان معالجم به این نتیجه رسیدند که با قطع تمرینات حرفه ای، می توانم زندگی روزمره خود را بدون مشکل آنچنانی در پیش بگیرم.
برای خارج کردن لخته خون از میان مهره های گردنت چه تصمیمی داری؟ آیا گردنت را به تیغ جراحان خواهی سپرد؟
- آن اوایل چون تصور می کردم که بعد از عمل جراحی قادر به کشتی گرفتن خواهم بود، اشتیاق زیادی برای این کار داشتم اما وقتی فهمیدم که در هر حال باید قید کشتی را بزنم، تصمیم خاصی نگرفتم و باید ببینم پزشکان چه تشخیصی خواهند داد.
اولین نفراتی که از ماجرای مصدومیتت باخبر شدند، چه کسانی بودند؟
- طبیعتا اعضای خانواده ام اولین نفراتی بودند که در جریان قرار گرفتند. بعد از آنها احسان لشگری اولین نفری بود که ماجرا را برایش تعریف کردم و از او خواستم که تمام تلاشش را برای یافتن پزشکان حاذق انجام دهد.
آن روزها شنیدم وقتی وارد خانه کشتی شدی، با چشمانی اشکبار تمرین ملی پوشان را دنبال کردی. این موضوع صحت دارد؟
- بله، وقتی وارد خانه کشتی شدم، با حسرت به تشک هایی که تا همین چند وقت پیش روی آنها تمرین می کردم، زل زدم و بغضم ترکید و زار زار گریه کردم. دائم از خدا می پرسیدم که چرا سرنوشت من باید اینگونه شود؟! کشتی همه زندگی و دنیای من بود و وقتی می دیدم که آن را از دست داده ام، نمی توانستم جلوی گریه خود را بگیرم. حسودی دوستانم را نمی کردم که چرا آنها می توانند تمرین کنند و من نمی توانم اما نمی توانستم با این موضوع کنار بیایم که کشتی برای همیشه تمام شده و باید قید آن را بزنم.
البته خداحافظی ناخواسته با کشتی و دنیای قهرمانی از یکطرف و احتمال مبتلا شدن به بیماری های سختی چون سرطان و ام اس و ... هم از طرفی دیگر، دیوانه ام کرده بود و آب خوش از گلویم پایین نمی رفت.
سال گذشته در چنین روزهایی بود که بهانه جو شده بودی و به هر نحوی قصد شانه خالی کردن از حضور در اردوهای تیم ملی را داشتی. خوب یادم است که چند بار با هم صحبت کردیم تا بدون حاشیه تمریناتت را پیگیری و البته آنقدرها هم حرف شنو نبودی و تصمیمات اشتباه گرفتی تا مسابقات جهانی بوداپست، آخرین میدان است، آیاباز هم بی تفاوت از کنار اردوهای سال گذشته عبور می کردی؟
- بعد از متوجه شدن از عمق ماجرای مصدومیتم، بارها به خودم گفته ام که ای کاش سال گذشته با جان و دل تمرین می کردم و در مسابقات قهرمانی آسیا، جام جهانی و جهانی می درخشیدم و بر رکوردهایم می افزودم اما از آینده خبر نداشتم و موقعیتی خوب را از دست دادم.
پس با این وجود امروز صادق گپودرزی می تواند مهدی تقوی را نصیحت کند تا شاید دست از لجبازی با خود برداشته و بار دیگر به کورس قهرمانی بازگردد.
- اتفاقا چند روز پیش با مهدی تماس گرفتم و به او گفتم که تصمیمات اشتباهش را دیگر تکرار نکند و هر چه زودتر به اردوی تیم ملی بازگردد تا در آینده، حسرت این روزها را نخورد. می دانم که خسته شده است؛ اما پشت کردن به اردوی تیم ملی بزرگترین اشتباه ممکن است و مهدی با این کارها فقط به خودش لطمه می زند.
حالا چه شد که سر از جام تختی درآوردی و به عنوان مربی به هدایت کشتی گیران پرداختی؟
- بنا به درخواست آقای رسول در خدمت کشتی گیران بودم.
بدون تعارف باید بگویم وقتی انرژی چندانی برای کوچ کشتی گیران از خود نشان ندادی، حدس زدم که استعداد و شور و شوق زیادی برای مربیگری نداری!
- در جام تختی اصلا حال و هوای دیگری داشتم. وقتی کشتی ها را می دیدم و می دانستم که دیگر نمی توانم کشتی بگیرم، انگار در کما به سر می برم! فاز آن روزهای من اصلا فاز مربیگری نبود. این در حالی است که مربیگری را خیلی دوست دارم و برای این کار برنامه ریزی کرده ام و شانس خود را خواهم آزموند.
مثلا چه برنامه ریزی کرده ای؟
- از آنجا که تحصیلاتم را در دانشگاه همدان پیگیری می کنم، در ملایر به همراه پدرم کلاس کشتی داریم و به تمرین دادن کشتی گیران می پردازیم.
حالا در آن اوضاع ناخوشایند، توجهی هم به مسابقات جام تختی داشتی و کشتی ها را زیر نظر می گرفتی؟
- بله، به عنوان مثال کشتی های پیمان یاراحمدی و علیرضا کریمی را در اوزان 70 و 85 کیلوگرم پسندیدم. رضا افضلی و مرتضی رضایی قلعه هم در وزن خودم خوب کشتی گرفتند.
به افضلی و رضایی رقبای دوران قهرمانی خودت اشاره کردی. در این وزن عزت الله اکبری را چطور دیدی؟
- واقعیت امر این است که اکبری در جام تختی چندان خوب کشتی نگرفت.
بپردازیم به بحث داغ مربیگری. شاید لازم باشد بعد از کسب تجربه، در رده های سنی پایه کار خود را به عنوان مربی تیم های ملی پیگیری کنی؛ چرا که بهتر است نسلی که با آنها هم تیمی بوده ای، از کشتی خداحافظی کنند و سپس مربیگری در رده بزرگسالان را تجربه کنی.
- خودم هم چنین نظری دارم و بعد از تمرین دادن در ملایر، دوست دارم دوره های نوین و علمی مربیگری را پشت سر بگذارم و با کار کردن در رده جوانان استارت خود را در اردوهای تیم ملی بزنم و 5، 6 سال بعد مربی تیم ملی بزرگسالان شوم.
پس با این وجود انگار آماده ای تا مرحله جدیدی از زندگی را تجربه کنی و غم وداع با دنیای قهرمانی را به دست فراموشی بسپاری.
- به هر حال باید با این موضوع کنار بیایم که صادق گودرزی دیگر فرصت درخشیدن به عنوان کشتی گیر را ندارد. من عاشق کشتی بوده و خواهم بود. پس از عشق خودم نمی توانم دوری کنم و در کنارش خواهم ماند. البته زندگی شخصی خود را هم سر و سامان داده ام. به عنوان مثال پیگیر کلاس های دانشگاهم شده ام تا یک سال و چند ماه بعد مدرک کارشناسی ارشدم را دریافت کنم. شغلم هم مربوط می شود به اداره کشتارگاه مرغ که در کنار این موارد، بله عنوان مربی در جلسات تمرینی باشگاهی در ملایر حضور می یابم تا وقتی برای غصه خوردن و فکر کردن به ماجرای مصدومیتم نداشته باشم. (با خنده)
پیگیر اخبار کشتی هستی؟
- بله. هر شب از طریق سایت های اینترنتی اخبار کشتی را پیگیری می کنم.
در زمانی که برای کشورمان مدال های خوشرنگ می گرفتی، همیشه از علیرضا حیدری به عنوان الگوی فنی خود یاد می کردی. آیا روزی تصورش را می کردی همچون حیدری با چشمانی اشکبار از دنیای قهرمانی وداع کنی؟
- نه. تا به حال این موضوع فکر نکرده بودم. البته نوع خداحافظی حیدری با من تفاوت داشت. علی آقا قصد داشت با خاطره ای خوش و کسب یک مدال دیگر از دنیای قهرمانی خداحافظی کند؛ در حالی که وداع من با کشتی ناخواسته و اتفاقی و دردناک شد.
تا به حال به این موضوع فکر کرده بودی که روزی باید با دنیای قهرمانی خداحافظی کنی؟
- من اصلا به این مسائل فکر هم نمی کردم و تصمیمی در خصوص خداحافظی نداشتم. آنقدر درگیر برنامه ریزی برای کشتی بودم که برای بازی های آسیایی 2018 هم نقشه داشتم! بعد از آسیب دیدگی ام، روزی حیدری با خنده و شوخی به من گفت: «خوب شد که به روز با کشتی خداحافظی کردی؛ چون مطمئنم آنقدر در کشتی می ماندی که همه شکستت دهند و آبرویت را ببرند!»
جالب است. پس قصد داشتی تا سالیان سال کشتی بگیری و لابد فکری هم برای شکستن طلسم طلا نگرفتن و شکست ناپذیری جردن باروز کرده بودی.
- بله، قطعا. امسال طوری برنامه ریزی کرده بودم که از همان هفته های ابتدایی لیگ خودم را محک بزنم و با آمادگی کامل در رقابت های انتخابی تیم ملی کشتی بگیرم. با خودم عهد کرده بودم که تا قهرمان جهان نشوم وبارتوز آمریکایی را شکست ندهم، با کسی مصاحبه ای نداشته باشم. با آنکه عزت الله اکبری امسال در مسابقات جهانی کشتی گرفت اما هر که مرا در کوچه و خیابان می دید، خواهش می کرد که باروز را شکست بدهم و همین لطف مردم اشتیاق من را دو چندان می کرد.
از وضعیت جسمانی و سلامتی ات نگفتی. این روزها حالت چطور است؟
- خدا را شکر. دیگر در دستان و گردنم احساس برق گرفتگی ندارم و فقط هنگام خم و راست کردن گردنم کمی احساس درد می کنم که به امید خدا و با کمک پزشکان حاذق، این مشکل هم برطرف خواهد شد.
دوران وحشتناک اطلاع از مصدومیت و پی بردن به واقعیت تلخی که حکایت از خداحافظی با دنیای قهرمانی داشت، چه چیزهایی را به صادق گودرزی آموخت؟
- با تمام وجود متوجه شدم که هیچگاه نباید به این دنیا دل خوش کرد. حادثه و اخبار ناگوار همیشه در کمین است و در روزهای سخت می توان دوستان واقعی را شناخت. در آن روزهای سخت که کار شب و روزم شده بود گریه کردن و اشک ریختن، قدر اعضای خانواده ام را که دلشان مثل سیر و سرکه می جوشید، بیش از پیش دانستم. پدر و مادرم لحظه ای آرام و قرار نداشتند و همسرم ثابت کرد دوست و رفیق واقعی ام است.
همسرت بیشتر نگران کشتی نگرفتنت بودیا مصدومیت ناخواسته و خطرناک؟
- اتفاقا سر همین موضوع است که امروز قدردان او هستم. همسرم از همان روزهای اول مصدومیت هم می گفت: «کشتی در مقابل سلامتی ات هیچ ارزشی ندارد و از خدا می خواهم سرحال و قبراق به زندگی روزمره ات برگردی.» اگر مصدومیت سختی هایی داشت، در عوض به من نشان داد که یک دوست واقعی را به عنوان شریک زندگی در کنار خودم دارم.
شاید می خواهی بگویی که همسرت به خاطر نام و آوازه به تو جواب «بله» نداد؟!
- (با خنده) نه بابا. ایشان دختر دایی بنده است و سال ها از یکدیگر شناخت داشتیم.
و اما صحبت پایانی صادق گودرزی با خوانندگان این مصاحبه؟
- صحبت خاصی ندارم. فقط می توانم بگویم دنیا بالا و پایین زیادی دارد و هیچ چیزی مهمتر از سلامتی و خوش بودن کنار خانواده نیست.