"ژان ژاک"، اندکی پس از به دنیا آمدن، مادر خود را از دست داد و بستگانش از او پرستاری میکردند. پدرش ساعت ساز بود و تا ده سالگی از او نگهداری میکرد و کتابهای زیادی به او میداد تا با خواندن آنها، نیروی خرد و اندیشهاش پرورش یابد. روسو دلبستگی زیادی به کتاب "زندگی مردان بزرگ"، نوشتهی "پلوتارک" داشت.
پس از چندی، پدر روسو به دلیل زد و خورد با یک شخص ناشناس، از "ژنو" گریخت و پسرش "ژان ژاک" ده ساله را به برادرش، که یک کشیش پروتستان بود، سپرد. خانوادهی روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن بدست کاتولیکها به ژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام "لامبرسیه" (به فرانسوی: Lambercier) در دهکدهای در جنوب ژنو به نام "بسی" سپرد و روسو نزدیك به دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.
ژان ژاك در آن دهكده با طبیعت خو گرفت و ویژگیهای روحی او یعنی عشق به طبیعت و درخت و سبزه و صحرا پدیدار شد. وی با پایان دوران ابتدایی، به "ژنو" بازگشت و شاگرد یک شكایت نامه نویس دادگستری شد.
روسو در کتاب "اعترافات" خود نوشته است که در این دوران دارای گرایشهای جنسی مازوخیستی بوده و گاهی خود را در برابر زنان تنها، به امید تازیانه خوردن از آنها، برهنه میکرده است.
وی در آوریل ۱۷۲۵ پس از چند هفته منشیگری، شاگرد یک گراورساز شد و سه سال نزد او کار کرد، ولی چون استادش او را کتک می زد، در ۱۴ مارس ۱۷۲۸ از "ژنو" گریخت. وی چندی در "ساوآ" به ولگردی روزگار گذرانید و در آنجا نزد "لوییز دو وارانس" که به تازگی از همسر خود جدا و کاتولیک شده بود، فرستاده شد. "مادام دو وارانس"، که روسو در اعترافات خود از او با نام "مامان" یاد کرده است، از روسو سیزده سال بزرگتر بود و نه تنها سرپرست، بلکه در آینده، معشوقهی او نیز شد. روسو که از نخستین روز دیدار با "مادام دو وارانس" به او دلبسته بود، در اعترافات خود میگوید که بارها عاشق شده است، ولی هیچکدام از این عشقها به زیبایی دلبستگی او به "مامان" نبودند.
"مادام دو وارانس"، ابتدا او را به "تورین" فرستاد تا کاتولیک شود. پس از آن، روسو نزد "مامان" در "شارمت"، دهکدهای در نزدیکی "اَنسی"، مسكن گزید و موسیقی را نزد سرپرست خود آموخت.
روسو در کتاب اعترافات خود نوشته است که در این دوران، به پیشنهاد "مادام دو وارانس" چندین بار با او همبستر شده است. روسو از سالهای زندگی در "اَنسی"، به عنوان بهترین دوران زندگی خود یاد کرده است. وی در سال ۱۷۳۰، سفری به "نوشاتل" کرد و در آن سفر، دیدار کوتاهی با پدرش - که دوباره ازدواج کرده بود- داشت. او برای فراهم كردن هزینههای این سفر به آموزش موسیقی پرداخت.
وی پس از گذراندن زندگیهای گوناگون، به "انسی" بازگشت و در سال ۱۷۳۸ به سن ۳۶ سالگی در "شارمت" به مادام "وارنس" پیوست و با جدیت و پشتکار ستودنی، به تکمیل دانستنیها و كسب دانش در رشته های گوناگون و بررسی دقیق نویسندگان و فلاسفه و منتقدین [ =خردهگیران ] پرداخت.
روسو در سال ۱۷۳۹، نخستین کتاب خود را در وصف دهکدهای که در آن زندگی میکرد، نوشت.
مادام وارنس دوست دیگری داشت و با روسو دست به کارهای گوناگون زدند، تا اینکه در سال ۱۷۴۰ به عنوان دایه در "لیون" کاری پیدا کرد و پس از چندی دوباره به "شارمت" بازگشت و پس از دو سال در تابستان ۱۷۴۲، رهسپار پاریس شد.
یکی از دلبستگیهای روسو، موسیقی بود. در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوهی جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با "دنیس دیدرو" آشنا شد. بیشتر زمان خود را به بررسی و اندیشیدن می گذراند، تا اینکه منشی سفارت فرانسه در "ونیز" شد، ولی چون به آسانی با کسی نمی ساخت، به زودی سفارت را رها کرد و در سال ۱۷۴۴، فقیر و بیچاره تر از هنگام رفتن، از راه "سمپلن" به پاریس بازگشت و در مهمانخانهی کوچک "سن کانتن" مسكن گزید. وی در آنجا با خدمتکار مهمانخانه به نام "ترز لوواسور" که دختری مهربان و خودمانی، ولی نادان و خشن بود، آشنا شد و تا دم مرگ با او به سر برد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمی گذاشت که در سالن های پاریس (که جای گرد آمدن زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او باشد.
روسو کتابچهی کوچکی نوشته بود که در آن واژگان كاربردی همسرش و معنای [=چَم] آنها را ذکر کرده بود. روسو و همسرش دارای پنج فرزند شدند، که هر کدام را به یتیمخانه سپردند.
در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفان عصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابطه با موسیقی در "آنسیکلوپدی" پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقهی آکادمی "دیژون" در سال ۱۷۵۰ و نوشتن نخستین رسالهی خود، برندهی جایزهی نخست این آکادمی شد.
پیش از این در سال ۱۷۴۵ در ضمن ِ مسافرتی به "ژنو"، به مذهب نخست خود که "کالوینیست" بود، درآمد. در بازگشت از ژنو، فراخوان دوستی به نام "مادام دپینه" را پذیرفت و به همراه "ترز " در محل زیبایی مسكن كردند، ولی نه مادام دپینه و نه ترز از زندگانی روستایی که روسو با دلبستگی زیادی بدان خوگرفته بود و همهی زمان خود را در وادی سرسبز آن نواحی سپری می کرد، چیزی سردرنمی آوردند.
روسو در سال ۱۷۵۷ در "مونت مورانسی" ملک پرنس "دوکنده" سكونت گزید. کمی پس از آن، به "ارمیتاژ " ملک "مارشال دو لوکزامبورگ" رفت و به نوشتن كارهای بنیادی خود پرداخت.
وی در سال ۱۷۵۸، نامهای به "دالامبر" نوشت و در ۱۷۵۹، رمان پرآوازهی خود به نام "هلوئیز جدید" و در ۱۷۶۲، "قرارداد اجتماعی"و سرانجام، در همان سال کتاب "امیل" را منتشر كرد كه خشم پارلمان فرانسه را نسبت به نویسنده برانگیخت و حکم بازداشت او صادر شد، تا اینکه در شب دهم ژوئن ۱۷۶۲ به سویس گریخت. از این زمان به بعد، آرامش و راحتی نسبی از او گرفته شد.
پس از مدتی، از "ژنو" و "برن" گریخت و در گوشهای که از پادشاه پروس یعنی "فردریک دوم" بود، سكونت گزید و مدت هجده ماه را با آسودگی به سر برد ؛ ولی باورهای مذهبی و گفتگوهای او در این درباره، روحانیون "کالوینیست" را دگرگون ساخت و خانهاش را سنگسار کردند ؛ تا اینکه در سال ۱۷۶۵ از آنجا نیز گریخت و چند هفته در جزیره زیبای "سن پیر" در میان دریاچه "بی ان" نزدیک "نوشاتل" اقامت گزید، ولی به حکم سنای "برن"، از آنجا هم آواره شد و از راه "سمپلن" به "پاریس" رفت و در همین وقت بود که "هیوم "فیلسوف معاصر و سرشناس انگلیسی، نویسندهی دربهدر را در انگلستان پناه داد و در ۱۳ ژانویه ۱۷۶۶ به لندن وارد شد و در "ووتون " در قصر یکی از دوستان "هیوم" ساكن گردید و در همین قصر، نوشتن کتاب اتوبیوگرافی خود، "اعترافات"، را آغاز کرد.
بدبختانه، سالهای آوارگی، روحیهی او را به شدت متاثر كرده بود و كمابیش به سرحد جنون رسانده بود و او تا پایان زندگی خود، دچار آشفتگیهای مازوخیستی و پارانویا بود، به گونهای که گمان میکرد همه بر ضد او توطئه میکنند.
در این هنگام، مقالهی مشهوری بدون نام نویسنده منتشر شد که مزین به آرم پادشاهی پروس بود. در این مقاله به شکل طنز آمیزی نوشته شده بود که اگر روسو خواهان درد و رنج است، فردریک کبیر پادشاه پروس از آنجا که دوستدار روشنفکران است میتواند این درد و رنج را برای روسو فراهم کند و به روسو پیشنهاد شده بود که به پروس بیاید. این مقاله سبب شد که روسو با هیوم قطع رابطه کند، چرا که میپنداشت او در نوشتن آن مقاله نقش داشته است.
از این رو در ماه مه ۱۷۶۷ وارد فرانسه شد و در ملک "پرنس دو کنتی" و سپس در "لیون" و "گرنوبل" ساکن گردید و سرانجام، در سال ۱۷۷۰ به پاریس بازگشت. او در این زمان کتاب "اعترافات " خود را در ملک "پرنس دوکنتی" به پایان رسانیده بود. در پاریس در اتاق كوچكی زندگی میكرد و از کپی کردن نتهای موسیقی و پانسیون بسیار كمی به زحمت روزگار میگذراند. مدت هشت سال زندگی كمابیش آرامی داشت و آوازهی او در همهی اروپا پیچیده بود. تا اینکه در سال ۱۷۷۸ در قصر "ارمی نون ویل" سكونت گزید و در روز دوم ژوئیهی ۱۷۷۸ به دلیل سکتهی مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از همزمانان او همچون "مادام دوستال" بر این باور بودند که او خودکشی کرده است. "رویاهای گردشگر تنها"، اثر خیالبافانهی ناتمام او و کتاب پرآوازهی "اعترافات"، که شرح زندگی شصت و شش سالهی اوست، پس از مرگش به چاپ رسیدند.
كتابهای ژان ژاك روسو بر این پایهاند :
· گفتگویی پیرامون موسیقی مدرن (۱۷۴۳)
· رساله دربارهی دانش و هنر (۱۷۵۰)
· غیبگوی روستا، اپرا (۱۷۵۲)
· نارسیس یا عاشق خود، کمدی اجرا شده از سوی بازیگران لوئی پانزدهم در ۱۸ دسامبر ۱۷۵۲
· گفتار دربارهی منشاء نابرابری میان انسانها (۱۷۵۵)
· نامهای به دالامبر دربارهی تئاتر (۱۷۵۸)
· نامههای اخلاقی (۱۷۵۸)
· ژولی یا الوئیز جدید (۱۷۶۱)
· قرارداد اجتماعی (۱۷۶۲)
· امیل یا تربیت (۱۷۶۲)
· نامههایی از کوهستان (۱۷۶۴)
· اعترافات (۱۷۶۵-۱۷۷۰)
· رویاهای گردشگر تنها، كه ناتمام ماند.
اندیشههای روسو
اندیشههای او در زمینههای سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم "حقوق بشر" را به گونهای روشن به کار گرفت، ولی نزد او از این مفهوم تنها میتوان به چَمی ویژه و محدود سخن به میان آورد. رویهم رفته، باید گفت که او رادیکال تر از "هابز" و "لاک" و "منتسکیو" میاندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، وی را در ادامهی سنت فکری عصر روشنگری نمیدانند، بلکه اندیشهی او را بیشتر در نقد فلسفهی روشنگری ارزیابی میکنند.
برای روسو، چشم پوشی انسان از آزادی، به چَم چشم پوشی از منش انسانی و "حق بشری" است. از آزادی به مثابهی آزادی اراده، نمیتوان چشم پوشی كرد، چرا که این آزادی، پیش شرط انسان بودن و آیین اخلاقی انسانی به شمار میرود. انسان برای او تنها هنگامی انسان به معنای راستین کلمه است که آزاد باشد. برای روسو، همهی انسانها از بدو زایش آزاد و برابرند. او میگوید:
"انسان آزاد زاده میشود و همه جا در بند است. "
به نظر روسو، انسان در "وضعیت طبیعی" ، با وجود برخورداری از آزادی نامحدود ظاهری، به چَم راستین کلمه آزاد نیست، بلکه موجودی است که امیال خودخواهانهی نهفته در وجودش، انگیزشها و رانشهای او را روشن میسازد. انسان زمانی به چَم راستین کلمه آزاد است که به ذاتی اخلاقی دست یابد و به عنوان "شهروند" از قوانینی که خود نهاده، پیروی کند و در راستای خیر همگانی و رفاه اجتماعی گام بردارد. پس اگر آزادی طبیعی همهی افراد، آزادی نامحدود است، آزادی شهروندی، آزادی تعیین شده از سوی جمع و بنابراین، آزادی محدود شدهی فردی است. به این ترتیب، روسو تلاش میکند، گونهای هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید
از دید روسو، انسان، آزادی طبیعی را با آزادی شهروندی جابهجا میکند و در ازای "حقوق" نامحدودی که از دست میدهد، امنیت حقوقی و تضمین مالکیت شخصی را به چنگ میآورد.