یووال نوح هراری متولد 1976 پیش از اخذ مدرک دکتری خود از دانشگاه آکسفرد، در زمینه تاریخ سده های میانه و تاریخ نظامی پژوهشگر شناخته شده ای بود. از آن زمان تاکنون چندین و چند کتاب و مقاله نوشته است. از او به عنوان متخصص تاریخ جهان و پروسه های تاریخی یاد می شود. تحقیقاتش بیشتر در باب مسایل تاریخ کلان است.
مقولاتی چون: رابطه تاریخ و بیولوژی، تفاوت میان انسان و سایر حیوانات، آیا در تاریخ عدالت وجود دارد، آیا تاریخ در جهت و مسیر خاصی حرکت می کند؛ و این که آیا انسان ها پس از ورود به تاریخ خوشحال تر بودند. کتاب «انسان هوشمند» که تاکنون به سی زبان ترجمه شده و به ارزیابی تاریخ بشر، از عصر حجر تا انقلاب های سیاسی و تکنولوژیکی سده بیست و یکم پرداخته، در سال جاری میلادی از سوی مارک زوکربرگ موسس فیس بوک به عنوان «روایتی بزرگ از تاریخ تمدن بشر» معرفی شد. آنچه می خوانید مجملی است از همین کتاب مفصل.
چرا اروپا؟
این حقیقت که مردم جزیره کوچکی در آتلانتیک شمالی، جزیره بزرگی در جنوب استرالیا را تصرف کنند، از جمله رخدادهای حیرت انگیز تاریخ ست. مدت نه چندان زیادی پیش از اکتشافات کودک، جزایر بریتانیا و سرزمین اروپای غربی در مجموع چیزی جز اراضی بکر و تالاب های دوردست دنیای مدیترانه ای نبودند. کمتر حادثه مهمی در آنجا اتفاق می افتاد. حتی منشاء ثروت امپراتوری روم، یعنی تنها امپراتوری مهم پیش از اروپای مدرن، شمال آفریقا، بالکان و ولایات شرق میانه بود. ایالات اروپای غربی روم، مناطق وحشی فقیری بیش نبودند و نقش ناچیزی در تهیه مواد معدنی و برده داشتند.
اروپای شمالی چنان متروک و بی فرهنگ و ددمنش بود که حتی ارزش تصرف نداشت، اما در اواخر سده پانزدهم اروپا تبدیل به محل مناسبی جهت پیشرفت نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شد. در گذار از سال های میان 1500 تا 1750 بود که اروپای غربی با شتابی روزافزون تبدیل به سرور و فرمانروای «جهان دیگر» یعنی آمریکا و اقیانوس ها شد. با این وصف هنوز اروپا با دولت های بزرگ آسیایی هم پایه و همسنگ نبود. موفقیت اروپاییان در فتح آمریکا و کسب برتری در دریاها بیشتر به خاطر آن بود که قدرت های آسیایی چندان توجهی به منافع خود در این نواحی نداشتند.
اوایل عصر مدرن مصادف بود با دوران های طلایی امپراتوری عثمانی در مدیترانه، امپراتوری صوفیان در ایران، مغولان در هند و سلسله مینگ و چینگ در چین. این امپراتوری ها قلمرو خود را به نحو چشم گیری وسعت بخشیده و از افزایش جمعیت و رشد اقتصادی بی سابقه ای برخوردار بودند. آسیا در سال 1775 هشتاد درصد اقتصاد جهان را در اختیار داشت. اقتصاد چین و هند در مجموع دوسوم تولید جهان را در دست داشتند. اقتصاد اروپا در مقایسه با این کشورها حقیر و کوچک به نظر می رسید.
بین سال های 1750 تا 1850 زمانی که اروپاییان پس از پیروزی در سلسله جنگ ها به تحقیر آسیایی ها و تصرف بخش وسیعی از سرزمین آنان پرداختند، کانون جهانی قدرت به اروپا نقل مکان کرد. در سال 1900 اروپاییان سلطه خود بر اقتصاد جهان و بخش اعظم سرزمین های آن را تحکیم کردند. در 1950 اروپای غربی و ایالات متحد در مجموع بیش از نیمی از تولید جهان را در اختیار داشتند. حال آن که سهم چینی به پنج درصد کاهش یافته بود. تحت حمایت اروپا نظم جدید جهانی و فرهنگی جهانگیر ظهور کرد. مردمان روزگار ما بیش از آنچه واقعا مایل باشند از نظر پوشش و اندیشه و ذائقه اروپایی هستند.
آنان ممکن است در تبلیغات، سخنرانی و لفاظی ها به شدت ضداروپایی قلمداد شوند، اما هرکسی در این سیاره با نگاهی اروپایی به مقولاتی چون سیاست، طبابت، جنگ و اقتصاد می نگرد و به موسیقی ای گوش فرا می دهد که با روحیات اروپاییان تصنیف و به زبان موسیقایی آنان تدوین شده است. حتی بورژوایی شدن اقتصاد چین که به زودی ممکن است برتری جهانی خود را بازیابد، برگرفته از مدل اروپایی تولید و گردش امور مالی آن است. چگونه مردم ساکن این باریکه چون انگشت یخ زده در اروسیا توانستند از آن گوشه دورافتاده خود سر از اقصی نقاط جهان درآورند و بر سراسر دنیا چیره شوند؟ معمولا بیشترین نقش را از آن دانشمندان و پژوهشگران می دانند.
تردیدی نیست که از سال 1850 به بعد استیلای اروپا متکی بر گسترش عظیم نیروی نظامی، برتری علمی و صنعتی و نبوغ تکنولوژیکی بود. تمام امپراتورهای موفق و مدرن به مقصود بهره برداری از نوآوری های تکنولوژیکی به ترویج تحقیقات علمی پرداختند و بسیاری از دانشمندان اکثر اوقاتشان را صرف پژوهش های نظامی، پزشکی و ماشین آلات مورد نیاز فرمانروایان امپراتوری خود می کردند. بین سربازان اروپایی به هنگام مقابله با دشمنان آفریقایی نکته ای رواج داشت. آنان به یکدیگر می گفتند: «بادا باد. ما مسلسل داریم و آن ها ندارند.»
تنکولوژی های غیرنظامی هم بی اهمیت نبود. غذای کنسرو شده شکم سربازان را سی رمی کرد، راه آهن و کشتی بخار سربازان و آذوقه آنان را حمل می نمود. مجموعه ای از داروهای جدید، شفابخش سربازان، ملوانان و کارکنان لکوموتیوها بود. این قبیل پیشرفت های لوجستیکی نقش برجسته تری نسبت به مسلسل در تصرف آفریقا داشتند.
قبل از 1850 قضیه به گونه دیگری بود. پیچیدگی صنایع علمی نظامی هنوز در مراحل اولیه خود بود. میوه های تکنولوژیکی انقلاب صنعتی نارس بود و فاصله تکنیکی میان اروپا و دولت های آسیایی و آفریقایی چندان زیاد نبود. البته جیمز کوک در سال 1770 نسبت به بومیان استرالیایی از تکنولوژی بهتری برخوردار بود، اما چینی ها و عثمانی ها هم وضع مشابهی داشتند. پس چرا استرالیا به وسیله کاپیتان کوک کشف و مستعمره شد و نه از سوی کاپیتان ون ژنگیس یا کاپیتان حسین پاشا؟
از این هم مهمتر: اگر در 1770 اروپاییان برتری تکنولوژیکی قابل ملاحظه ای بر مسلمانان، هندی ها و چینی ها نداشتند، چگونه توانستند در سده بعدی چنان فاصله ای میان خودشان و بقیه جهان به وجود آورند؟ چرا پیچیدگی صنایع علمی و نظامی در اروپا تحقق یافت و نه در هند؟ زمانی که بریتانیا به سمت پیشرفت خیز برداشت، چرا فرانسه، آلمان و ایالات متحد به سرعت تعقیبش کردند، ولی چین لنگ لنگان عقب ماند؟ زمانی که آشکار شد که فاصله میان ملت های صنعتی وغیرصنعتی عامل اقتصادی و سیاسی دارد، را روسیه، ایتالیا و اتریش در کمتر کردن آن فاصله توفیق یافتند، ولی ایران، مصر و امپراتوری عثمانی موفق به این کار نشدند.
از این ها گذشته تکنولوژی موج اول صنعتی شدن به نسبت ساده بود. آیا ساختن موتور بخاری و تولید مسلسل و کشیدن راه آهن برای چین و عثمانی و ایران کار مشکلی بود؟
نخستین ترن تجاری جهان در سال 1830 در بریتانیا شروع به حرکت کرد. در 1850 ملل غربی در تقریبا چهل هزار کیلومتر در حال تردد بودند، اما در سراسر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین فقط چهار هزار کیلومتر خط آهن وجود داشت. در 1880 مغرب زمین از تاسیس 350 هزار کیلومتر راه آهن به خود می بالید، حال آنکه در بقیه جهان از 35 هزار کیلومتر راه آهن استفاده می شد که بیشتر آن هم به وسیله انگلیسی ها در هند ساخته شده بود.
نخستین خط آهن چین در سال 1876 افتتاح گردید. طول این خط که اروپاییان آن را کشیدند 25 کیلومتر بود. طول اولین راه آهن ایران که به وسیله بلژیکی ها در سال 1888 ساخته و اداره می شد و بین تهران و شاه عبدالعظیم تردد می کرد 10 کیلومتر بود. مجموع شبکه راه آهن ایران، کشوری که هفت برابر انگلستان است، در سال 1950 از رقم ناچیز 2500 کیلومتر فراتر نمی رفت. ایرانیان و چینیان با فقدان اختراع وسایل فنی، مانند موتورهای بخارسوز رو به رو نبودند، چون می توانستند به راحتی و در کمال آزادی از هر اختراع و دستاورد تازه اروپایی نمونه برداری کنند یا اصل آن را خریداری نمایند.
در حقیقت آنچه اینان نداشتند چیزی نبود جز ارزش ها، اسطوره ها، نظام قضایی و ساختار اجتماعی و سیاسی که تکامل آن در غرب قرن ها به درازا کشید. این مقولات را نمی توان الگوبرداری یا به سرعت جذب کرد. فرانسه و ایالات متحد با شتاب قدم در راه بریتانیا نهادند، چرا که این دو کشور پیشاپیش در اسطوره ها و ساختارهای اجتماعی بریتانیا سهیم بودند، اما چینی ها و ایرانیان تحت تاثیر افکار و جوامع واپس گرای خویش قادر به چنین کاری نبودند. این توجیه و تفسیر نور تازه ای بر سده های 1500 تا 1800 می افکند.
اروپا در این دوران طولانی از نظر تکنولوژی، سیاسی، نظامی و اقتصادی هیچ گونه برتری بر آسیا نداشت، اما قاره اروپا، چنین و جهان اسلام سرابی بیش نبود. تصور کنید که دو معمار در حال ساختن دو برج بلند هستند. یکی از آن دو برای این کار از چوب و خشت استفاده می کند و دیگری از آهن و سیمان. در نگاه نخست برج های آنان زیاد با هم تفاوتی ندارند و هر دو به یک ارتفاع قد می کشند. اما اگر حادثه ای رخ دهد، برجی که از چوب و خشت بر پا شده فرو می ریزد، ولی برجی که از آن آهن و سیمان است طبقه به طبقه پیش می رود و تا چشم کار می کند مرتفع می شود. چه توان بالقوه ای باعث شد که اروپا در اوایل دوران مدرن تا آنجا پیشرفت کند که بر جهان مدرن چیره شود؟
دو پاسخ مکمل برای این پرسش وجود دارد: علوم جدید و کاپیتالیسم. اروپاییان حتی قبل از سود جستن از مزایای تکنولوژی، به لحاظ فکری و رفتاری معتاد به روش های علمی و کاپیتالیستی بودند. زمانی که رونق متاثر از تکنولوژی آغاز شد، اروپاییان مشتاق تر از هر مردمانی در این جهان آماده بهره برداری از آن بودند. بنابراین بر حسب اتفاق نبود که علم و کاپیتالیسم به عنوان مهمترین میراث امپریالیسم اروپایی به جهان بعد از اروپای سده بیست و یکم به ارث رسیده است. اروپا و اروپاییان دیگر فرمانروای گیتی نیستند، اما علم و سرمایه بیش از هر موقع در حال رشد و توسعه است. [تا ص 283] شکوفایی علم و دانش مدرن مدیون امپراتوران اروپایی بود. این نوآوری به صورت انکارناپذیری وام دار سنت های علمی پیشین رایج در یونان باستان، چین، هند و جهان اسلام است، هرچند که ویژگی یگانه آن در آغاز عصر مدرن شکل گرفت و با گسترش و رونق امپراتوری اسپانیا، پرتغال، فرانسه، روسیه و هلند دست به دست شد.
در اوایل عصر مدرن چینی ها، هندی ها، مسلمانان، بومیان آمریکایی و پلی نزیایی ها مشارکت مهمی در انقلاب علمی داشتند. اقتصاددانان بصیر مسلمان موضوع تحقیق آدام اسمیت و کارل مارکس بودند. معالجات اولیه به وسیله بومیان آمریکایی سر از متون پزشکی انگلیسی ها درآورد و اطلاعات بگرفته از گویش های پلی نزیایی ها باعث انقلابی در مردم شناسی غربیان شد، اما تا اواسط سده بیستم کسانی که این تعداد بی شمار کشفیات علمی را رقم می زدند و به مرور شاخه های آن رها خلق می کردند گزیدگان روشنفکر و کارگزار امپراتوری های جهانی اروپایی بودند. هرچند ه در شرق دور و در دنیای مسلمانان هم اشخاص منورالفکر و کنجکاوی مشابه افراد اروپایی دیده می شد، اما آنان در سده های میان 1500 تا 1950 چیزی که حتی با اغماض بسیار نزدیک به فیزیک نیوتونی یا بیولوژی داروینی باشد ارائه نکردند. البته این به معنی آن نیست که تنها اروپاییان دارای ژن علمی هستند یا این که پژوهش در زمینه فیزیک و بیولوژی در انحصار آنان است.
همان گونه که علم و دانش زمانی از طریق متون لاتین در اختیار اعراب مسلمان قرار گرفت و سپس به دست ایرانیان رسید، علوم مدرن نیز در آغاز در تخصص اروپاییان بود، ولی در حال حاضر به مقوله ای چندملیتی تبدیل شده است. چه چیزی باعث تداوم رابطه تاریخی میان علم و امپریالیسم اروپایی شده است؟ تکنولوژی عامل مهمی در سده نوزدهم و بیستم بود، ولی در اوایل عصر مدرن چندان اهمیتی نداشت. عامل مهم در این دوران گیاه شانسی بود. جست و جوگر گیاهان ناشناخته؛ و ناخدایی جست و جوگر مستعمره. هر دو اینان ذهنیت مشابهی داشتند. دانشمند و فاتح، هر دو به نادانی خود معترف بودند. هر دو می گفتند: «من نمی دانم آنجا چه خبر است.» هر دو احساس می کردند که ناگزیر باید به جای مورد نظر بروند و چیزهای تازه ای کشف کنند. هر دو امیدوار بودند که کسب دانش و اطلاعات جدید آنان را به مقام آقایی و سروری جهان برساند.
امپریالیسم اروپایی اساسا با سایر پروژه های امپراتوری در تاریخ تفاوت داشت. جویندگان امپراتوری های سابق بر این تصور بودند که دنیا را می شناسند و فتوحات آنان صرفا موید تصورشان درباره جهان است. به عنوان مثال یورش اعراب به مصر، اسپانیا یا هند از سر کنجکاوی و برای کشف چیزی نبود که از آن اطلاع نداشتند. رومی ها و آزتک ها با حرص و ولع و به خاطر کسب قدرت و ثروت سرزمین های ناشناخته را تصرف کردند. نه به خاطر ارضاء حس کنجکاوی و افزایش دانش و اطلاعات. اما امپریالیست های اروپایی به این امید رهسپار سواحل دوردست می شدند که ضمن کشف سرزمین های ناشناخته بر معلومات خویش بیفزایند. جیمز کوک نخستین پوینده ای نبود که این گونه فکر می کرد. دریانوردان پرتغالی و اسپانیایی قبلا در سده های پانزده و شانزده دست به چنین کارهای زده بودند.
بارتولومو دیاش، پرنس هنری، معروف به دریانورد [پسر ژان اول پادشاه پرتغال] و واسکو دا گاما سواحل آفریقا را درنوردیدند و سپس جزایر و بنادر آن را اشغال کردند. کریستف کلمب آمریکا را کشف کرد و مدعی حاکمیت پادشاهان اسپانیا بر آن دیار جدید گردید. فردینان ماژلان پرتعالی راهی برای سفر به دور جهان یافت. گردشی که باعث اثبات کروی بودن زمین شد. به مرور زمان کسب دانش و اطلاعات و اشغال سرزمین های جدید درهم آمیخت.
در سده هجدهم و نوزدهم در بین اکثر واحدهای نظامی که اروپا را به سوی نواحی دوردست ترک می گفتند، تعدادی از دانشمندان حضور داشتند که نه به منظور شرکت در کارزارها، بلکه برای کشفیات علمی ارتشیان را همراهی می کردند. زمانی که ناپلئون در 1798 به مصر یورش برد 165 محقق و دانشمند به همراه داشت. اینان از جمله موسس رشته ای جدید در زمینه مصرشناسی شدند و سهم مهمی در تحقیقات مذهبی، زبان شناسی و گیاه شناسی ایفا کردند.
در سال 1831 نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا کشتی بیگل را گسیل داشت تا از سواحل آمریکای جنوبی و جزایر فالکلند و جزایر گالاپالاگوس نقشه برداری کند. نیروی دریایی برای آمادگی بیشتر در زمان جنگ به این قبیل اطلاعات احتیاج داشت. ناخدای کشتی که یک دانش آموخته آماتور بود تصمیم گرفت فرد زمین شناسی را برای تحقیق درباره جنس و ترکیب زمان های سر راه به هیات همراه خود بیفزاید. پس از آن که چندین زمین شناس متخصص از قبول دعوت او سر باز زدند، ناخدا این سمت را به فارغ التحصیل بیست و دو ساله دانشگاه کمبریج به نام چارلز داروین پیشنهاد کرد.
هر چند داروین به قصد کشیش کلیسای انگلیکان شدن تحصیلات مذهبی کرده بود، ولی به زمین شناسی و علوم طبیعی بیشتر از کتاب مقدس علاقه داشت. بنابراین در قبول دعوت ناخدا لحظه ای درنگ نکرد. بقیه ماجرا جنبه تاریخی دارد و همه می دانند. ناخدا تمام وقت خود را صرف کشیدن نقشه های نظامی می کرد و داروین به جمع آوری مدارک و طبقه بندی آثاری می پرداخت که بعدها اساس نظریه تکامل او شد.
در20 ژوییه 1969 نیل آرمسترانگ و باز آلدرین در سطح کره ماه فرود آمدند. چند ماه قبل از شروع سفر، فضانوردان آپولو 2 در بیابانی دوردست شبیه به سطح ماه در غرب ایالات متحد تمرین می کردند. آن منطقه محل سکونت و زندگی چندین گروه از بومیان آمریکایی بود. داستان یا افسانه ای در باب ملاقات فضانوردان با یکی از بومیان وجود دارد که شنیدنی است.
یک روز که فضانوردان در حال انجام تمرینات خود بودند، با پیرمردی از بومیان محل رو در رو می شوند. مرد سرخ پوست از دو فضانورد می پرسد: «اینجا چه کار می کنید؟» آنان پاسخ می دهند که عضو یک گروه اکتشافی هستند و قرار است به زودی به ماه سفر کنند. وقتی پیرمرد این حرف را می شوند چند دقیقه ای سکوت اختیار می کند و سپس از فضانوردان می خواهد که لطفی در حق او بکنند. فضانوردان می پرسند: «بگو چه خواهشی داری؟»
پیرمرد سرخ پوست می گوید: «می دانید، مردمان قبیله من اعتقاد دارند که ارواح مقدس در ماه زندگی می کنند. در فکر بودم که شاید شما بتوانید پیام مهمی از طرف افراد قبیله من به ارواح برسانید.»
فضانوردان می پرسند: «بگو آن پیام چیست؟» پیرمرد چیزی به زبان قبیله خود بیان می کند و از فضانوردان می خواهد تا آن را چند بار تکرار کنند تا متن صحیح آن را به خاطر بسپارند. فضانوردان می پرسند: «معنی آنچه گفتی چیست؟» پیرمرد می گوید: «آه، نمی توانم به شما بگویم. چون رازی است که فقط مردم قبیله ما و ارواحی که در ماه اقامت دارند مجاز به دانستن آن هستند.» زمانی که فضانوردان به پایگاه خود بازگشتند به هر دری زدند و دست آخر کسی را پیدا کردند که می توانست به زبان آن قبیله حرف بزند و از او خواستند آن پیام سری را برایشان ترجمه کند.
وقتی فضانوردان آنچه را که به خاطر سپرده بودند بر زبان راندند، مترجم با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. همین که خنده اش تمام شد، فضانوردان از او معنی آن را پرسیدند. مرد مترجم گفت جمله ای که آنان حفظ کرده اند دقیقا به این معنی است که: «یک کلمه از حرف های این آدم ها را که به شما می گویند باور نکنید، آن ها آمده اند تا زمین های شما را از چنگ تان درآورند.»
مردانگی در سده بیست و یکم