سارا قاسمی دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۰

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج (زادهٔ ۲۱ آبان ۱۲۷۴ در دهکدهٔ یوش، بخش بلده از توابع شهرستان نور استان مازندران - درگذشتهٔ ۱۳ دی ۱۳۳۸ در شمیران، تهران) شاعر معاصر ایرانی و ملقب به پدر شعر نوی فارسی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.

گشت یكی چشمه ز سنگی جدا

غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا

گه به دهان بر زده كف چون صدف

گاه چو تیری كه رود بر هدف

گفت : درین معركه یكتا منم

تاج سر گلبن و صحرا منم

چون بدوم ، سبزه در آغوش من

بوسه زند بر سر و بر دوش من

چون بگشایم ز سر مو ، شكن

ماه ببیند رخ خود را به من

قطره ی باران ، كه در افتد به خاك

زو بدمد بس كوهر تابناك

در بر من ره چو به پایان برد

از خجلی سر به گریبان برد

ابر ، زمن حامل سرمایه شد

باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد

گل ، به همه رنگ و برازندگی

می كند از پرتو من زندگی

در بن این پرده ی نیلوفری

كیست كند با چو منی همسری ؟

زین نمط آن مست شده از غرور

رفت و ز مبدا چو كمی گشت دور

دید یكی بحر خروشنده ای

سهمگنی ، نادره جوشنده ای

نعره بر آورده ، فلك كرده كر

دیده سیه كرده ،‌شده زهره در

راست به مانند یكی زلزله

داده تنش بر تن ساحل یله

چشمه ی كوچك چو به آنجا رسید

وان همه هنگامه ی دریا بدید

خواست كزان ورطه قدم دركشد

خویشتن از حادثه برتر كشد

لیك چنان خیره و خاموش ماند

كز همه شیرین سخنی گوش ماند

خلق همان چشمه ی جوشنده اند

بیهوده در خویش هروشنده اند

یك دو سه حرفی به لب آموخته

خاطر بس بی گنهان سوخته

لیك اگر پرده ز خود بردرند

یك قدم از مقدم خود بگذرند

در خم هر پرده ی اسرار خویش

نكته بسنجند فزون تر ز پیش

چون كه از این نیز فراتر شوند

بی دل و بی قالب و بی سر شوند

در نگرند این همه بیهوده بود

معنی چندین دم فرسوده بود

آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر

و آنچه بكردند ز شر و ز خیر

بود كم ار مدت آن یا مدید

عارضه ای بود كه شد ناپدید

و آنچه به جا مانده بهای دل است

كان همه افسانه ی بی حاصل است



شارژ سریع موبایل